خلاصه داستان قسمت ۱۰۳ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۰۳ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۰۳ سریال ترکی خواهران و برادران
برک پیش آیبیکه میره و ازش میخواد تا باهمدیگه حرف بزنن. برک بهش میگه که حرف های مادرمو اصلا قبول ندارم سپس بعد از کمی حرف زدن آیبیکه قبول میکنه تا دوباره باهم باشن و از اول شروع کنن برک حسابی خوشحال میشه. به سوزان زنگ میزنن و خبر میدن که دستبند طلا دخترتون هاریکا آماده ست او جا میخوره و ماجرارو میپرسه که میفهمه یه دستبند طلا برده فروخته مقداریشو پول گرفته بقیه شو یه دستبند طلا دیگه خریده سوزان بعد از قطع تماس حرص میخوره از کارهای هاریکا. آسیه و دوروک از مدرسه میخوان برن که عمر میگه انگاری میخواین تنها باشین الکی وایساده بودم! آسیه میگه نه ولی میخوایم بریم تمرین کنیم دوروک از عمر میخواد تا اونم بیاد باهاشون گوش کنه ولی او قبول نمیکنه و میره. شنگول به پارک سر قرار با آیلا میره. آیلا به محض دیدن شنگول شروع میکنه بعد از سلام و احوال پرسی غر زدن به سر شوهرش و شنگول هم به ناچار گوش میده. دوروک و آسیه به رستوران رفتن که اون دختر بهش میگه مو طلایی منو هم میخونی؟ چون بلوندم دیگه! آسیه به شدت عصبانی میشه ولی خودشو کنترل میکنه. آیلا و شنگول یکدفعه چشمشون به آیبیکه و برک می افتد و با تعجب میگن که اینجا چخبره؟ سپس دعواشون میشه که شنگول میگه آیبیکه دختر منه سپس باهمدیگه بحث و دعوا میکنن. دوروک و آسیه مراسم را شروع میکنن و بعد از اتمام آهنگ اون دختر میگه دوباره که مو طلایی منو بزن که دوروک میگه الان که فکر میکنم میبینم نتشو بلد نیستم آسیه میگه اصلا مو خرمایی منو میخونیم چون الان که فکر میکنم اصلا بلد نیستیم اونو، دوروک شروع میکنه به زدن و خوندن که اون دختر با کناریش حسابی حرص میخورن.
سوزان در خانه منتظر هاریکا نشسته وقتی میاد سوزان ازش مستقیم میپرسه که ماجرای دستبند چیه او نیز همه چیزو تعریف میکنه که به خاطر موندن در مدرسه این کارو کرده ولی سوزان میگه من این چیزارو نمیفهمم فردا میام مدرسه و پولو پس میگیرم میدم به سوزی و همه چیزو تعریف میکنم تو هم میای معذرت خواهی میکنی! هاریکا سعی میکنه جلوشو بگیره ولی موفق نمیشه. تولگا جمیله را به خانه میرسونه و جمیله تعارفش میکنه که به داخل بیاد و یه قهوه بخورن وض با مته دوست پسر هم خانه ایش آشنا بشه. هاریکا با اوگولجان بیرون رفتن و آنها در حال چای خوردن هستن که هاریکا بهش میگه امکان داره دیگه نتونم بیام مدرسه با مامانمم بحثم شد اوگولجان میگه عیب نداره پول ترم بعدتو باهم جور میکنیم میریم سرکار سپس بهش پیشنهاد میده تا بیاد خونه اونا بمونه هاریکا اول قبول نمیکنه ولی بعد قبول میکنه. تولگا بعد از آشنایی با مته حرف های آنها را باهمدیگه میشنوه که روی مته حساس میشه و از این نزدیک بودن آنها بهم کلافه میشه. سر میز اوگولجان به بهونه درس خوندن آیبیکه را میکشاند تو اتاقش و اونجا متوجه میشه که از پنجره به صورت پنهانی آوردتش تو اتاقش. آیبیکه شوکه میشه و ازش میپرسه که چرا اصلا همچین کاری کرده؟ اگه مامان بفهمه چیکار کنیم؟ همان موقع شنگول در را میزنه که هاریکا پشت در پنهان میشه او بهشون بشقاب میوه میده و میره. هاریکا شب را اونجا میمونه و فردای آن روز شنگول برای بیدار کردن آیبیکه به اتاقش میره که آیبیکه از پشت سر پیش مادرش میره که شنگول با ترس میگه اگه تو اینجایی پس اون کیه؟ هاریکا از جا بلند میشه که شنگول حسابی میترسه. همگی سر میز صبحانه نشستن و شنگول به هاریکا میگه اینجا مفتی مفتی نیست باید کار کنی یالله چای بریز! اوگولجان ازش میخواد تا اینجوری نکنه چون مهمونه اما شنگول بازم میگه.
سوزان به هاریکا پیام میده که من تو مدرسه منتظرت میمونم. سوزان به اتاق مدیر مدرسه میره و او میگه که پول حاضره الان میارن خدمتتون سوزان تشکر میکنه و میره. او پیش سوزی میره و میگه میشه بریم یخورده باهم تنهایی حرف بزنیم و صحبت کنیم؟ سوزی قبول میکنه و با هاریکا پیشش میرن. هاریکا ازش خواهش میکنه که چیزی نگه اما سوزی میگه شرمنده میخواستی این کارو نکنی سپس پاکت پول را به سوزی میده و میگه من فقط میتونم بگم که از طرف هاریکا ازت معذرت میخوام و شروع میکنه به تعریف کردن و در آخر میگه خوب دیگه از اینجا به بعدش به من ربطی نداره! بعد از رفتنش هاریکا گریه میکنه و میگه تنها راهی که به سرم رسیده بود از زندگی قبلیم هیچی نمونده! نه خونه نه رفیقام نه تفریحام هیچی! اینو خواستم دیگه از دست ندم! سوزی از حرف های او گریه اش گرفته و بهش میگه باشه بین خودمون میمونه و به هیچکی نمیگم فقط یه قول بهم بده که دیگه از اینکارا نمیکنی! هاریکا تایید میکنه و اونو در آغوش میگیره و باهمدیگه گریه میکنن……
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس