خلاصه داستان قسمت ۱۰۸ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۰۸ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۰۸ سریال ترکی خواهران و برادران
امل از اتاق عمل میاد و دکتر بهش میگه چیزی نشده فقط خراش داده بوده بازوشو آنها نفسی راحت میکشن و همدیگرو در آغوش میگیرن و از دکتر میپرسن میتونیم بریم ببینینمش؟ دکتر تایید میکنه و آنها به اتاق امل میرن. ایگنور و بورهان هم به اتاق او میرن و ابراز پشیمونی و از او عذرخواهی می کنند سپس برهان بهشون میگه شما حق شکایت کردن دارین اما عمر میگه لازم نیست ما هم مقصر بودیم نباید تو خونتون میموندیم اوگولجان به خانه برمی گرده و به شنگول میگه که رسول را دیده که سوزان را به خانه اش رسونده بود شنگول جا میخوره و به فکر فرو میره و میپرسه اون با سوزان چه کار داره؟ اوگولجان میگه برای آقا رسول کار میکنه. ایگنور به بچه ها میگه حتماً مادر و پدرتون خیلی نگرانتون شدن حتماً امل را تو این وضعیت ببینند نگران میشن و می ترسند آنها به هم دیگه نگاه می کنند و در آخر امل میگه مادر و پدرم اینجا نیستند ایگنور میپرسه رفتن خارج از شهر؟ او دستشو روی قلبش میزاره و میگه نه اونا اینجا زنده هستن، ایگنور متوجه میشه که مادر و پدرشان را از دست دادند و حسابی متاثر میشه شنگول به عمر زنگ میزنه که آسیه بهش میگه الان جواب نده تا بفهمن بیمارستان نگران میشن بزار رفتیم خونه واسه شون تعریف می کنیم عمر تایید میکنه ایگ نور و برهان وقتی دکتر میگه میتونن مرخص بشن بهشون میگه که شمارو می رسونیم. او آدرس را از عمر میگیره و با شنیدن آدرس میگه من اونجا رو بلدم عمر میگه باشه پس من میرم مرخصش کنم اما برهان بهش میگه من مرخصش کردم کاراشو کردم آنها وقتی به خانه می رسند و ایگنور و برهان هم وارد خانه شان می شوند و با دیدن وضعیت آنها حسابی جا می خورند سپس از آنجا میرن.
شنگول آنها را میبینه و به خانه عمر و آسیه میرود او به آنها میگه چرا تلفنتونو جواب ندادین؟ چرا انقدر دیر اومدین؟ نگرانتون شدم! این زن و مرد که رفتن کی بودند؟ آسیه میگه بیا بشین زن عمو واست تعریف کنم سپس ماجرا را برایش تعریف میکنه. فردای آن روز آنها به خانه شنگول رفتند تا با هم دیگه سر یک میز صبحانه بخورن ایگنور و برهان کلی خرید کردند و به همراه دوتا بخاری برقی به آنجا آمدند آنها با شنیدن صدای آنها به بیرون میرن تا ببینند چه خبر شده ایگنور به آسیه و عمر میگه براتون یه خورده خرید کردیم ازتون می خواهیم به عنوان جبران اتفاقی که دیشب افتاد از من قبول کنید ما دیشب اصلا نتونستیم بخوابیم حالمون خیلی بد بود سپس به راننده میگه تا خریدهایی که کردن را به داخل ببره شنگول ازشون تشکر میکنه و میگه مشخصه که واقعاً ناراحت بودین وقتی به داخل میرن عمر بهشون میگه نمیخوام زیاد کشش بدم ولی لازم نبود واقعاً این همه خرید کنید واسمون! ایگنور میگه ماها دیگه با هم یه خانواده به حساب میایم می خوام دیگه هرچی احتیاج داشتین به خودمون بگین تا واستون تهیه کنیم از این به بعد هم بیشتر میام سراغتون و حال پرنسس کوچولو را می پرسم سپس به شوهرش میگه ما دیگه بریم انگار بچه ها داشتن میرفتن مدرسه مزاحمشون نشیم. آیلا به شنگول زنگ میزنه و ازش میخواد تا برای اتو کردن لباس هایش به خانه شان برود بعد از قطع تماس آیبیکه بهش میگه اون چیزی که فکر می کنم که نیست؟ نه! شنگول میگه نه نیستش. رسول دنبال سوزان رفته تا برای رفتن به سرکار راهی بشن. تو مسیر سوزان روی لباسش قهوه میریزه و ازشون میخواد تا بدون او بروند تا برای عوض کردن لباس هایش به خانه برگرده و با تاکسی به محل کارش برود اما رسول میگه من یه فکر بهتر دارم و به راننده اش میگه تا به مسیر ادامه بدن.
آیبیکه در مدرسه پیش برک میرود و بهش میگه اومدم تا بهت بگم می خوام ببخشمت و یه شانس دیگه بدم تا به همدیگه برگردیم اما نمیدونم باید چیکار کنیم برک که حسابی خوشحال شده میگه احتیاجی نیست کاری کنی اصلاً درگیری بین مادرهامونو فراموش میکنیم و خودمونو جدا از آنها میدونیم. درگیری آنها به ما ربطی نداره که آیبیکه میگه سه تا شرط دارم اول اینکه به هم دیگه اصلاً دروغ نگیم دوم اینکه خانواده هامون روی ما تاثیری نداشته باشه و سوم اینکه دیگه واسم خرس نخری! برک با خوشحالی قبول میکنه و او را در آغوش می گیرد و به خاطر حسی که داره اصلا نمیتونه رو پاهاش بند بشه. سوزان و رسول به فروشگاه رفتند و رسول برای سوزان پیراهن شیک میخرد اینجی هم در آن فروشگاه هستش که با دیدن آن ها جا میخوره و به نباهت سریعتر زنگ میزند و خبر می دهد. در مدرسه مدیر به کلاس بچه ها میرود و بهشون میگه طبق گفته آقا رسول برنامه های تفریحی هم کنار آموزشی براتون گذاشتیم از یه نفر میخواد تا از بین کارت هایی که در دست دارد یکی را بکشد هاریکا کارت زرد را می کشد و برنامه پینت بال برای فردای بچه ها انتخاب می شود. آیلا در خانهاش در حال دیدن عکس های سوزان است که شنگول متوجه میشه و بهش میگه که او را میشناسد و در محله آنها زندگی می کنند آیلا شوکه میشه و به بهانه اینکه اطلاعاتی درباره سوزان بفهمه ازش میخواد تا برن قهوه بخورن. اورهان سفارش های یک خانم را تا دم در خانه اش می برد که از دستش روغن زیتون می افتد و می شکند اون زن او را سرزنش میکنه که با این سنت این کارها برات سنگینه فقط خسارت میزنی به همه! اورهان با ناراحتی گوشی می نشیند و گریه می کند…
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس