خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۱۰ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۱۰ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی امان از جوانی

هاجر بالاخره ویسی را پیدا میکنه و با خودش اونو میبره به سمت کبابی تا کارهارو انجام بده اما یه لحظه غفلت میکنه و همین باعث میشه ویسی از دستش فرار کنه. شب دوباره وقتی مسافرها به سمت کبابی ها میان دوباره هاجر و نوریه از پس شلوغی بر نمیان و وقتی صدای مسافرها در میاد آنها کلافه میشن و باهاشون دعوا میکنن که کمی صبر داشته باشن. زکریا و عارف از صاحب قهوه خانه خواهش میکنن تا بتوانند شب را اونجا بمانند او هم میگه به خاطر گل روی زکریا قبول میکنم. سپس مسافرها به اونجا میرن و بهشون میگن بهتره هرچی سریعتر به کبابی هاتون برین چون زن هاتون دارن کبابی تونو از هم میپاشن! زکریا و عارف خوشحال میشن و با خودشون میگن پس بزودی میان و ازمون میخوان تا برگردیم. نوریه بعد از بستن کبابی عایشه، زولا و آزرا را دعوا میکنه و اونارو مقصر این بهم ریختگی رستوران میدونه از طرفی هاجر هم همین کارو میکنه و مدام بچه هایش را سرزنش میکنه به خاطر این کم کاری و بهم ریخته شدن رستوران. او بالاخره ویسی را برمیگردونه به کبابی. سوزان تو خونه یکدفعه از عارف میگه که چقدر جاش تو رستوران خالیه که یکدفعه هاجر عصبانی میشه و میگه من اگه شده میرم بهترین آشپزهای آدانا را پیدا میکنم میارم تو رستوران ولی اون مرد دیگه حق نداره پاشو بزاره تو رستوران. فردای آن روز آزرا با زولا به بازار میرن تا برای رستوران خرید کنن اخمد طبق معمول با دیدنشون تعقیبشون میکنه که میبینه آزرا بازوی زولا را گرفته او کلافه میشه و به سمت آنها میره و به آزرا میگه ما این همه مدت با همدیگه بودیم اما تو بازوی منو نگرفتی بعد الان بازوی اینو گرفتی؟ آزرا با عصبانیت میگه به تو چه من دست هرکیو که دوست داشته باشم میگیرم. احمد با کلافگی میگه من کسیم که دوست دارم اعصابم خورد میشه که با این عقب افتاده منو حرص میدی!

زولا با عصبانیت به سمتش میره و میگه خودت عقب افتاده ای و باهمدیگه میخوان درگیر بشن که آزرا بینشون قرار میگیره تا به کتک کاری نکشه. فردای آن روز زکریا وقتی از خواب بیدار میشه شروع میکنه به تمیز کردن ولی عارف راحت میخوابه و تکون هم نمی خوره و تا خود ظهر میگیره میخوابه. زکریا و عارف پیش کدخدا مختار میرن و ازش کمک میخوان تا از مخمصه ای که توش گیر کردن نجاتشون بده، مختلر قبول میکنه و میگه ولی یه شرط دارم اونم این که واسم ماشین بخرین در ازای خرید ماشین منم این مشکلتونو حل میکنم. زکریا قبول میکنه و عارف هم ناچار به قبول کردنش میشه. مختار بهشون میگه میرم پیش زن هاتون و بهشون میگم که دو نفر از روستای دیگه اومدن و خواستن همچین آزمایشی را بگیرن ولی کسی نفهمن منم اسم شما دوتارو دادم تا کسی متوجه نشه. عارف و زکریا از شنیدن این راه حل خوششون میاد و قبول میکنن. گروه فیلمبرداری برنامه زنده تلویزیونی به اون روستا میان تا با چاوی و زولا مصاحبه کنن. عارف و زکریا با دیدن انها حسابی وحشت میکنن و نمیدونن باید چیکار کنن. عارف جلو میره و بهشون میگه ما اصلا همچین آدم هایی را نمیشناسیم و آنها را دست به سر میکنه ولی بعد از سوال کردن بالاخره چاوی و زولا را پیدا میکنن و درباره پدرهای گمشده شان ازشون سوال میکنن و باهم صحبت میکنن ویسی با دیدن اون اکیپ فیلمبرداری پیششون میره و میگه منم دارم دنبال پدرم میگردم. آزرا با دیدن ویسی کلافه میشه و جواب آزمایش را میبره و به ویسی نشون میده و میگه بیا خودت ببین که جواب آزمایش دی ان ای تو با پدرت مثبته! تو پدرت همون زکریاست!

گروه فیلمبرداری به خانه چاوی و زولا میرن و باهاشون درباره پدرشون سوال میکنن و ازشون میخوان تا نشونه های بیشتری بهشون بگن چاوی یاد عکس میوفته و سریعا به اتاقش میره تا اون عکس را برداره اما عارف و زکریا قبل از چاوی به اتاقشون میرن و با زیر و رو کردن آنجا عکس را پیدا میکنن اما وقت نمیکنن برگردن و سریعا از پشت بام فرار میکنن. اهالی محله زکریا و عارف را روی پشت بام میبینن و آنها برای طبیعی جلوه دادن ماجرا بهشون میگن که تا زمانیکه زن هامون ما را نبخشن ما از اینجا پایین نمیایم و جوری خودشونو نشون میدن که انگار قصد خودکشی کردن دارن. هاجر و نوریه که آنها را به خوبی میشناسن اصلا نمیترسن و با پررویی میگن اگه جرأت دارین بندازین خودتونو پایین همان موقع پلیس محله از راه میرسه و بهشون میگه تا به این بازی پایان بدن چون اینجوری آبروی کل محله میره و بقیه ازتون شکایت میکنن به خاطر همین نوریه و هاجر از عارف و زکریا میخوان تا این بازیو تموم کنن و پایین بیان تا کبابیو پلمپ نکنن و ازشون شکایت نشه. همان موقع عکس از جیب عارف میوفته و یه پسر بچه تخس اونو برمیداره. خیلی نگذشته که به خاطر خبری که تو برنامه تلویزیونی پخش شده از موسسه اطفال خارجی به اونجا میان و زولا و چاوی را میخوان دستگیر کنن چون بدون مجوز اونجا در حال کار کردن هستن و سپس به کشور خودشون بفرستنشون. همه اهالی با این کار اونا میخوان مخالفت کنن اما عارف به زکریا میگه من خودم اینارو خبر کردم که بیان و اونارو با خودشون ببرن و ما از شرشون خلاص بشیم….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا