خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) + پخش آنلاین

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰ سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی سه سکه یا سه قرون با نام انگلیسی بد پنی در ۱۰ آبان ۱۴۰۰ از شبکه Show TV آغاز و تاکنون ۱۱ قسمت ۱۵۰ دقیقه ای سریال پخش شده است.در سریال سه سکه بازیگرانی همچون نسرین جواد زاده در نقش بهار , اوراز کایگیلار اوغلو در نقش کارتال و آصلیهان مالبورا در نقش لیلا حضور دارند. این سریال به صورت دوبله فارسی از ۱ خرداد در روزهای فرد ساعت ۲۲:۰۰ از شبکه +gem series و از ۳ خرداد روزهای فرد ساعت ۲۳:۰۰ از شبکه gem series پخش خود را آغاز کرده‌ است‌.

قسمت ۱۰ سریال ترکی اوچ کوروش
قسمت ۱۰ سریال ترکی اوچ کوروش

قسمت ۱۰ سریال ترکی اوچ کوروش

کارتال سر قبر فرهان میره و گریه میکنه. افه پیشش میره که کارتال بهش میگه کی فکرشو میکنه آخه؟ سپس قبرهای دیگه را بهش نشون میده و نوشته هایی که روی سنگ قبرشون خانودادشون نوشتن را واسش میخونه سپس به سنگ قبر فرهان نگاه میکنه و میگه اینو ببین فقط نوشته فاتحه بفرستید! افه بهش میگه فامیلی یا خانواده ای نداشت؟ کارتال میگه نه بهش میگفتم حرومزاده! نمیدونی چقدر بهش بر میخورد و ناراحت میشد. پدر نداشت ولی مادرش همه جوره هواشو داشت. باز هم به من که پدر داشتم حسادت میکرد. کارتال مدام گریه میکنه و با گریه با افه صحبت میکنه. کارتال میگه بابای منم جوری نبود که دوست نداشته باششی بابا باشه! مثل الانش نبود یلی بود واسه خودش. آدمی بود که هرکی کمک میخواست کمکش میکرد و شروع میکنه با گریه از پدرش تعریف کردن که افه بهش میگه مثل تو. کارتال خوشش میاد و با خوشحالی میگه واقعا؟ شبیهیم؟ اگه تو هم بودی بهم حسادت میکردی! مردی بود واسه خودش کلی آدم داشت کاراشو میکردن هرکی منو میدید حسادت میکرد! تا اون شب! افه میگه کدوم شب؟ کارتال میگه ولش کن اون شب بابام کاملا عوض شد! اون مرد رفت و یکی دیگه اومد. از اون موقع ها بود که فهمیدم باید خرج خونه را بدم. سپس گریه میکنه و میگه این به من میگفت داداش! یکی نبود بگه اگه من داداشت بودم که تو الان اینجا نبودی! و گریه میکنه. افه میگه یعنی میگی ازش مراقبت میکردی؟ کارتال میگه معلومه که اره بعد از گم کردنش خیلی دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم. حتما میخواسته حقشو بگیره و کسی نبوده که ازش حمایت کنه و پشتش دربیاد.

افه میگه واسه همینه که دستبندو اوردی؟ کارتال تایید میکنه و میگه آره واسه معذرت خواهی از اینکه نتونستم مراقبش باشم تو اگه نمیگفتی من نمیفهمیدم که کشتنش! افه میگه ماجرا اونجوری که فکر میکنی نیست. کارتال میپرسه چجوری؟ یعنی چی؟ افه میگه معذرت خواهیتو کردی بیا. ۲تا از آدم های کارتال به همراه شسو به سمت گاوصندوق میرن که پول هارو اونجا بزارن که یکی از اونا مقداری پول میزاره تو جیبش و اون یکیو تهدید میکنه که اگه به کسی چیزی بگه میکشتش. بعد از رفتن آنها شاهین به اونجا میره تا پول برای مسعود برداره. سپس به دفتر مسعود میره و بهش میگه پولتو آوردم ولی وقتی کیف را باز میکنن میبینن که به جای ۲ میلیون لیر فقط ۱۷۰ هزار لیر، بدهیشو آورده. مسعود جا میخوره و میگه این چیه دیگه؟ شاهین میگه درسته از داداشم خوشم نمیاد ولی به هر حال داداشمه نمیفروشمش بهت اینم پولیه که دیشب بهم قرض دادی. مسعود خنده عصبی میکنه و میگه تو هم مثل اون کارتال داداشتی! فکر کردی میتونی راحت بیای پولو بدی و بری؟ سپس مشتی تو دهنش میزنه و به نوچه هاش میگه تا حسابی کتکش بزنن و عکس بگیرن ازش و برای کارتال بفرستن و بهش بگن که دو میلیون لیرشو بیاره واسش. وقتی مسعود میخواد از اونجا بره کمیسر باتو با مامورهایش به اونجا میان و همشونو دستگیر میکنن همچنین شاهینو. کارتال با افه تو یه چای خونه نشستن و منتظر گزارشن تا به دستشون بره. وقتی گزارشو میارن انها نسبت به قتل های اخیر متوجه میشن که قاتل فرهان هم همان قاتل زنجیره ای هست که به دنبالشن کارتال جلوی گریه شو میگیره و به افه میگه سعی کن زودتر از من پیداش کنی چون دستم بهش برسه میکشمش و با عصبانیت از اونجا میره.

پدر کارتال با پرسجو و آمارهایی که گرفته رستورانی که فرهان اونجا کار میکنه را پیدا کرده. فرهان با دیدنش بهش میگه سلام عمو آنها باهمدیگه به رستوران میرن تا صحبت کنن. پدر کارتال به فرهان میگه چه بلایی سرت اومده؟ تو قبلا لکنت نداشتی! چیشده؟ فرهان بهش میگه اون شب! از اون شب دیگه ناونستم حرف بزنم خیلی تلاش کردم دوست داشم حرف بزنم ولی نتونستم. خیلی کتکم زدن، تحقیرم کردن و من هیچکاری نمیتونستم انجام بدم. بعدا تونستم کم کم حرف بزنم ولی بازم خداروشکر تونستم عمو! پدر کارتال بهش میگه بعد از اون روز دیگه گم شدی کسی ازت خبری نداشت خیلی دنبالت گشتیم ولی پیدات نکردیم. فرهان میگه رفتم پیش فامیلامون ولی منو قبول نکردن منم از اونجا فرار کردم، و نشستم فکر کردم که کی این بلارو سرمون اورد رفتم سراغش میخواستم بکشمش ولی زخمی شد منم فرستادن کانون تربیت. یه شب اونجا صدای سه تار شنیدم انگار حالم دگرگون شد دنبال صدا رفتم و ازش خواستم تا دوباره بزنه واسم همونجا بود که تونستم حرف بزنم. اون ساز انگار معجزه ست واسه من. از همون شب علاقه مند شدم به این ساز و شروع کردم به یادگیری و اون ساز تمام زندگی منو عوض کرد.

بعد از آزاد شدنم استادم بهم یه آدرس داد تا برای کار اونجا برم وقتی رفتم به خاطر لکنتم منو مسخره کردن و گفتن تو حرف زدن عادیتم نمیتونی چه برسه به آهنگ ترکی خوندن! و ازم خواستن تا امتحانی بخونم وقتی شروع کردم تعجب کردن و منو تو این رستورانی که الان کار میکنم فرستادن. یه شب اونجا همون مردی که تو اون شب کنار منو کارتال بود را دیدم اولش ترسیدم ولی وقتی رفت دنبالش رفتم. من فقط ازش میخواستم که ازم معذرت خواهی کنه همین ولی وقتی بهش خودمو معرفی کردم و اون شبو یادآوری کردم بهم توهین کرد و به مادرم گفت به من چه که اون کولی مرد! اون موقع دیگه خون به مغزم نرسید و با چاقویی که داشتم کشتمش. حسابی ترسیدم و به خونه برگشتم و لباسامو عوض کردم….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی اوچ کوروش (سه سکه)

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا