خلاصه داستان قسمت ۱۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۱۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۰ فصل چهارم سریال از سرنوشت

رضا با همسرش به همراه دوقلوهایش به کارگاه می روند. همگی آنجا منتظر آنها هستند، وقتی می رسند به استقبالش می روند. بعد از عکس گرفتن با دوقلوها همگی به سر کارهایشان برمیگردند. وقتی رضا همسرش زینب و بچه هایش را می خواد به خانه برگردونه دهشت پیششان میره و برایشان آهنگ میخونه رضا با کلافگی او را عقب می کشاند و بعد از رفتن آنها بهش اشاره میکنه و میگه امروز مرخص گرفتی؟ دهشت میگه نه سرکارم، رضا ازش می پرسه پس چرا فرم کار را تنت نکردی؟ دهشت بهش میگه از این لباس خوشم نمیاد رضا میگه ولی ما هم همینو میپوشیم پس باید تو هم اونو بپوشی و به داخل میره. شب هاشم از دهشت می پرسه که چرا تو خودشه؟ او بهش میگه نمیدونم مشکل من چیه! این لباسی که تنمه تو رو یاد چی میندازه؟ هاشم میگه معلومه کارگاه و کارکردن، دهشت میگه نه این منو یاد زندان میندازه یاد لباسهای همشکل این حالمو میگیره هاشم ازش میخواد تا تابع جمع باشه. سهراب وقتی به خانه می رسه با آرزو درباره اتفاق‌هایی که در کارگاه افتاده میگه سپس آرزو با دیدن عکسهای سهراب با بچه ها لبخند میزنه میگه امروز به یک نتیجه رسیدم که تا اطلاع ثانویه بچه تعطیل.

آرزو میپرسه چطور میگه باید اونجا می بودی و میدیدی که چقدر سرشون شلوغه .یکی گریه  میکرد اون یکی غذا میخواد، یکی دستشویی میکنه اون یکی خوابش میاد! آرزو با شنیدن این حرفا تو حال خودش میره و حالش گرفته میشه. سهراب ازش میپرسه که اتفاقی افتاده؟ چیزی شده؟ آرزو میگه نه من فقط کمی خستم سپس به بهانه شام خوردن از اونجا میره. فردای آن شب هاشم در کارگاه در حال کار کردن است که دهشت پیشش میره و بهش میگه خانم هرسینی کارت داره و گفت بهت بگم بری بالا پیشش، هاشم بهش اعتنایی نمی کنه و می گه فعلاً کار دارم، دهشت میگه ولی گفت که بهت بگم حتما بری کار واجب داره شاید میخواد باهات خصوصی صحبت کنه. هاشم می‌گه اگه باهام کار داره پس خودش بیاد اینجا من باهاش کاری ندارم که برم و وقتی طبقه بالا رو نگاه میکنه میبینه که خانم هرسینی بهش چشم دوخته. هاشم با حرص به دهشت میگه بهش بگو اگه کار داره زنگ بزنه و به کارش ادامه میده.

سپس خانم هرسینی باهاش تماس میگیره اما هاشم که میدونه داره از بالا بهش نگاه میکنه گوشیشو نگاه میکنه و با دیدن زنگ زدن او با خودش میگه فعلا سرکارم وقت ندارم جواب بدم سپس میخواد سره کارش که برمیگرده و خانم هرسینی را میبینه که داره بهش نگاش میکنه و میگه جواب نمیدین؟ هاشم بهش میگه دارم کار می کنم مثل اینکه! سپس تماس تلفن قطع میشه و هاشم را بر می داره و می گه یه تماس از دست رفته دارم و به همان شماره خانم هرسینی زنگ میزنه. او با عصبانیت تلفنو جواب میده بهش میگه به اتاق بالا بیاین باهاتون کار دارم . هاشم میگه من فعلا کار دارم بعدا میام خانم هرسینی با عصبانیت بهش میگه پس در اسرع وقت بیاین و تلفن را قطع می کنه و به طبقه بالا برمی گردد. نغمه شوکه شده و به اتاق فریبا میره و بهش میگه فکر کنم یه اشتباهی شده برام یه اس ام اس واریزی اومده نمیدونم کی برام واریز کرده! فریبا میخنده و میگه خوب مشکل کجاست؟ نغمه میگه خوب همش دردسره دیگه الان باید برم ببینم این پول برای کیه؟ صاحبش را پیدا کنم فریبا با لبخند می زنه میگه لازم نیست پیگیری کنی.

نغمه میگه کار تو بوده؟ این خیلی زیاده ما با همدیگه انجام دادیم نه فقط من! فریبا لبخند میزنه و میگه بالاخره آقای داوودی متوجه است که کی چه کاری انجام داده سپس ازش میپرسه تا حالا اصفهان رفتی؟ نغمه مخالفت میکنه و میگه تا حالا نرفتم فریبا بهش میگه پس آماده باش یکشنبه هفته دیگه باید بری اصفهان نغمه جا میخوره و میگه باید تنهایی برم؟ فریبا تایید میکنه و میگه آره مشکلی نیست این شرکت کوچیکه تنهایی از پسش برمیای! نغمه با نگرانی میگه اگه اتفاق های این سری که افتاد بازم بیوفته من تنهایی باید چیکار کنم؟ فریبا می‌گه نترس این اتفاق‌ها نمیافته با  راننده میری و میای اگه لازم بود که شب بمونی خودمون برات هتل میگیریم نگران هیچ چیز نباش فقط گز من فراموش نشه. نغمه میخنده و از اونجا میره. مینا پیش آرزو میره درباره خانه شان تبریک میگه سپس باهاش درباره مینو درد دل میکنه و میگه تازگی ها هیچ چیز را به من نمیگه یه رفتارهای عجیب داره نمیدونم چیکار داره میکنه از کاراش سر در نمیارم!

آرزو بهش میگه خیالت راحت از طرف خودم باهاش صحبت می کنم. هاشم بعد از اتمام کارش پیش خانم هرسینی میره و بهش میگه کارتون رو زودتر بگین. او بهش میگه چرا همش بهم تیکه میندازی و منو دشمن خودتون میدونید؟ هاشم با کلافگی میگه چون همش دنبال اینی که با ما مخالفت کنی هرچی میگیم شما یک کار دیگه ای میکنی. خانم هرسینی با کلافگی جواب میده اگه این پروژه به مشکل مالی بخوره شما اول از همه میای و منو سوال پیچ می کنید و متهم می کنید پس اگه هر چقدر با همدیگه مشکل داشته باشیم و با هم دشمن خونی باشیم اما هممون تو این کارگاه یه هدف مشترک داریم و کنار همدیگه هستیم پس قطعاً مطمئن باشین کاری نمیکنم که ضرر بکنیم حالا آتش بس را اعلام می کنی؟ هاشم وقتی عباس و سهراب را میبینه که از دور به آنها نگاه می کنند آتش بس را قبول میکند. فردای آن روز هاشم سر خاک اسماعیل برادر نغمه میره و باهاش درد و دل میکنه همان موقع نغمه و خاله پوری هم به اونجا میان و نغمه با دیدن او خودشو عقب میکشه و میگه من نمیام. خاله پوری پیش هاشم میره و با همدیگه با اسماعیل حرف می‌زنن و درددل می کنند…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا