خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۱۰ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۱۰ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۱۰ سریال ترکی گودال

جلاسون از مادرش میخواهد که نگذارد آکشین از خانه بیرون برود. مادرش میگوید به من ربطی نداره هرکی میخواد بیاد مواظبش باشه. جلاسون میگوید کسی نمونده فقط منو تو اونیم. و وقتی سکوت مادرش را میبیند از کوره در میرود و میگوید باشه درو قفل میکنم دوتاتونم بمونید توی خونه. جلاسون وقتی از خانه بیرون میرود در گوشه ای گریه میکند و حلقه ازدواجش را از دستش در می آورد. کمال با یاماچ درمورد فریده صحبت میکند که چندروزیست از او خبری نیست. یاماچ با غصه میگوید نتونستیم نجاتش بدیم. جومالی با بیخیالی در حال حل کردن جدول است که ناگهان روزنامه را به سمت کمال میگیرد. یاد داشتی از طرف فریده است که نوشته است خدا ازتون راضی باشه،به خدا میسپارمتون.ماخوبیم،فریده و قهرمان. کمال و یاماچ خیلی خوشحال میشوند. جومالی از رفتار آنها عصبانی میشود و میگوید این جنگه جنگ.هرکسی ممکنه بمیره.معلوم نیست چرا سرو صورت تو رو داغون کردن ولی نکشتنت.من بودم میکشتمت.

یاماچ با درماندگی میگوید سنا من باید سنارو پیدا کنم قبل از این که اونا پیداش کنن. و وقتی میخواهد از جایش بلند شود جومالی جلوی او را میگیرد و میگوید که خودش به دنبال سنا خواهد رفت. سنا بازهم برای علیچو سوپ میبرد و باز هم خبری از یاماچ نیست. وقتی دم در مشغول صحبت است علیچو دو نفر از پرستار ها را میبیند که یکی از آنها اسلحه دارد و به سنا خیره شده. علیچو احساس خطر میکند و با صدای بلند میگوید تله است تله است. سنا با دیدن وضع او بورا از تیمارستان خارج میشود‌. آن شخص از طرف ماهسون برای پیدا کردن سنا آمده است. شب وقتی جلاسون به خانه بر میگردد آکشین خود را در اتاق حبس کرده و میگوید به من نگاه نکن داره از صورتم خون میاد. جلاسون اورا مقابل آینه نگه میدارد و آکشین که یک طرف صورتش سوخته با ناراحتی میگوید من دختر سفید روی تو بودم جلاسون خوشگل تو بودم چی شد؟

جلاسون گریه میکند و میگوید هنوزم هستی. بعد هم او را میخواباند و از خانه بیرون میزند و مدد را جلوی باری میبیند اما به راهش ادامه میدهد. مدد وقتی صدای ترانه ی دختر نمرود را از بار میشنود با عصبانیت داخل میشود و میگوید مگه نگفتم دیگه این آهنگو پخش نکنین؟ نگهبان ها فورا او را بیرون می اندازند. جلاسون به سمت او میرود و میگوید جای خواب داری؟ مدد سرش را به نشانه نه تکان میدهد و جلاسون او را با خود میبرد تا به خانه ای متروکه ببرد. مدد از او تشکر میکند. جومالی به کمال میگوید میخوام برم چند تا گوش بره سیاه جمع کنم میای یا میترسی؟ کمال فورا قبول میکند و به خواست جومالی او را از در پشتی به قهوه خانه محله میبرد. جومالی کمی در آنجا مرور خاطرات میکند و بعد از زیر یکی از میز ها جاسازش را باز میکند و چاقویی از آن بیرون میکشد. در خانه سنا دران به او میگوید وقتی یاماچو پیدا کنی بهش میگی؟ سنا دستش را روی شکمش میگذارد و با کمی مکث میگوید نه نمیخوام عذاب بکشه. ناگهان صدای زنگ در خانه می آید. ماهسون پشت در است و قصد دارد سنارا بگیرد و با خود ببرد. او با دیدن سنا ماتش میبرد و چیزی نمیگوید. وقتی سنا میخواهد در را ببندد ماهسون فورا میگوید من همسایه طبقه پایینی شمام که تازه اسباب کشی کردم. شکر نداریم میشه شکر بدین؟

سنا برایش شکر می آورد و ماهسون همچنان خیره به او مانده و با دستپاچگی خودش را فکرت معرفی میکند و میرود. او به افرادش میگوید دخترو اشتباهی پیدا کردیم بریم. جومالی به دنبال سنا به بیمارستان روانی که علیچو در آن بستری است میرود و پرسو جو میکند. جومالی از جلوی اتاق علیچو که میگذرد علیچو با دیدن او از پشت پنجره با صدای بلندی میگوید جومالی کوچوالی . جومالی در را باز میکند و از او میپرسد که کیست. علیچو همه چیز را میگوید و بعد هم میگوید که از روی عکسایی که ادریس به او نشان داده فهمیده که او جومالی است. جومالی میفهمد که او علیچو است و بعد هم از او میپرسد من دنبال سنام تو میدونی کجاست؟ ناگهان صدای سنا از پشت سر می آید که میگوید من اینجام. جومالی خودش را معرفی میکند و علیچو از آن طرف میگوید دیروز من خیلی ترسیدم، دوتا مرد تفنگ دار به تو نگاه کردن خیلی ترسیدم من. حومالی به او میگوید که دیگر چیزی برای ترسیدن نیست و بعد هم سنا را با خود پیش یاماچ میبرد. یاماچ و سنا با دیدن هم گریه میکنند. آنها کمی باهم حرف میزنند و سنا از او گله میکند و در آخر یاماچ از او میپرسد با من میای؟

سنا قبول میکند و یاماچ اورا به در خانه ای میبرد و خودش هم میرود. ماهسون که حالا در اتاق قبلی یاماچ در خانه کوچوالی ها میماند به دنبال عکسی یا چیزی از سناست. او وقتی دست و صورتش را میشوید یاد چیز براقی که در روشویی دیده بود می افتد و میفهمد که آن گوشواره ای از سناست که در آن افتاده و گیر کرده. او هرطور شده آن گوشواره را از سوراخ روشویی پیدا میکند . چتو سراغ او می آید و با عصبانیت میگوید که جومالی فرار کرده و حالا دو برادر باهم متهد هستند و حتی سنا را هم پیدا نکرده اند و حسابی اورا سرزنش میکند. همه مردم محله دور قهوه خانه گودال جمع شده اند و با تعجب از شیشه هایش به داخل نگاه میکنند. چتو و ماهسون هم سر میرسند و با ۷ تا از بره های سیاه مواجه میشوند که همگی قتل عام شده اند و روی صندلی های قهوه خانه نشانده شده اند. چتو عصبانی میشود و به ماهسون میگوید من سعی داشتم کسی این قتلارو متوجه نشه حالا یه قهرمان نامرئی بره های سیاه رو سر بریده. ماهسون با عصبانیت به ا۶الی محله میگوید همه مردا برن پایین تو زمین فوتبال جمع شن همشون. وقتی یاماچ به خانه امن برمیگردد صحبت های جومالی و کمال را درمورد کشتن برره های سیاه میشنود و از جومالی میپرسد که چرا چنین کاری کرده است؟ جومالی میگوید تو داری از من حساب پس میگیری؟ انتقام خانوادمو گرفتم میگیرم و به گرفتن ادامه میدم. اعتراضی داری؟ یاماچ میگوید دارم. این آدما از اون آدمایی که تو میشناسی نیستن ،اینا رحم و مروت سرشون نمیشه فکر میکنی تلافی نمیکنن؟ جومالی میگوید از کی؟ مگه خانواده ای مونده اصلا؟ یاماچ میگوید پس واسه چی این کارو میکنی برای کی؟ جومالی با عصبانیت فریاد میزند برای انتقام من جومالی کوچوالی ام من همیشه انتقامم رو میگیرم

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا