خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی خواهران و برادران
شنگول به بیمارستان میره که ایگنور میگه شما اینجا چیکار میکنین؟ شنگول میگه حالش چطوره؟ خوب شده؟ ایگنور میگه نه هنوز تکون نخورده! سپس سراغ امل را میگیره و میگه اون چطوره؟ حالش خوبه؟ اصلا حواسم بهش نبود حتما ترسیده آره؟ شنگول میگه آره دختر بیچاره انقدر تو این چند وقت اتفاق های بد دیده معلوم نیست تو سرش چی میکشه! ایگنور نگران حال امل میشه. مادر امیر شنگول را میبینه و میره پیشش و میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ واسه چی اومدی اینجا؟ ایگنور اونو آروم میکنه و به شنگول میگه از اونجا بره. او مدرسه همه متوجه میشن که آیبیکه و اوگولجان اصلا حال روحی خوبی ندارن. هاریکا وقتی میبینه اوگولجان اونو کنار میزنه و میگه الان اصلا حوصله ندارم شوکه میشه و میگه یعنی چیشده که حتی منو هم کنار میزنه؟ سوزی دلداریش میده و میگه نگران نباش بالاخره میفهمیم چیشده! بعد از چند دقیقه مامورهای پلیس به مدرسه میان و تولگا آنها را پیش اوگولجان میبرد و با طعنه میگه معلوم نیست دوباره چیکار کردی که اومدن دنبالت پلیس به اوگولجان میگه به جرم ضرب و شتم ازت شکایت کردن و باید با ما بیای او حسابی میترسه و میگه به خدا از قصد نبود فقط میخواستم اونارو از همدیگه جدا کنم! من نمیتونم تو بازداشتگاه بمونم بهم بگین تا صبح اینجا بمونم مشکلی ندارم ولی اونجا نمیتونم، مامورها اونو با خودشون میبرن و عمر میگه آروم باش چیزی نمیشه فقط میخوان ماجرارو از زبون خودت بشنون چیزی نمیشه. همگی اوگولجان را بدرقه میکنن که آیبیکه سریعا به اورهان زنگ میزنه. اورهان در حالیکه که پلاستیک سفارش مشتری در دستش هست تلفن را جواب میده آیبیکه بهش میگه بابا همین الان اومدن اوگولجان را با خودشون بردن کلانتری به من و بقیه اجازه ندادن که باهاشون بریم توروخدا برو کلانتری پیشش تنهاش نزارین خیلی ترسیده بود هرچی به مامان رنگ می زنم جواب نمیده تلفنشو به اونم بگو.
آسیه و عمر در کافه نشستن که تولگا با دوروک و کان به اونجا میان و تولگا بهشون میگه میدونی همه ی این اتفاقا واسه چیه؟ واسه اون خوی وحشی درونتونه که همتون از دم دارین و شروع میکنن به تیکه انداختن عمر دوباره از کوره در میره و میخواد تو دهن کان مشت بزنه که دوروک خودشو جلو میندازه و تو دماغ اون میخوره و خون میاد دوروک سریعا با کان به سرویس بهداشتی میرن آسیه با نگرانی میگه یعنی شکسته؟ هاریکا میگه نه بابا نمیشکنه به این راحتی عمر به خاطر ضربه محکمی که زده انگشتانش حسابی درد گرفته. اوزهان به کلانتری مبره و همان موقع شنگول از راه میرسه و باهم پیش اوگولجان میرن. او با دیدن پدر و مادرش حسابی خوشحالی میشه و میگه اومدین منو از اینجا ببرین آره؟ من اینجا نمیتونم دوام بیارم میمیرم! شنگول میگه مگه ما میزاریم تنها بمونی؟ میاریمت بیرون. جلوی در کلانتری اورهان میگه من برم سفارش های این مشتری را بدم تا صدای صاحب کارم بیشتر از این درنیومده. عمر و آسیه وقتی به خانه میرن عمر با دیدن وسایلی که ایگنور واسشون خریده بود میگه دیگه نمیتونم اینارو اینجا تحمل کنم، خودش اومده اینارو داده برای جبران ما هم ناچارا قبول کردیم بعد خواهرزاده اش اومده میگه خاله منو گیر اوردین و دارین ازش سوء استفاده میکنین و شروع کرد به ما توهین کردن خودش اصلا شروع کرد و مسبب این اتفاقات خود امیر بوده نه ما! اصلا الان میرم این وسایلو بهشون پس میدم که بفهمن نه لنگ این وسایلشون بودیم نه موادغذایی آسیه هم تایید میکنه و باهمدیگه شروع میکنن به جمع کردن وسایل. عمر دم در خانه ایگنور میراپه و شروع میکنه به در خانه کوبیدن.
ایگنور در را باز میکنه میگه چیشده؟ و با دیدن وسایل میگه اینا چیه؟ عمر میگه وسایل دردسرسازی که شما بهمون دادین. شما اومدین خواستین که یه کمکی کنین ما هم قبول کردیم که کمک کنین ولی اون خواهرزاده تون همینارو پتک کرد و مدام زد تو سر ما که ما داریم از شما سوء استفاده میکنیم ما هرچیزیو بتونیم تحمل کنیم کوچیک شدن را نمیتونیم! ایگنور میگه ما اینارو خودمون دوست داشتیم بدین بهتون اما عمر اونارو پس میده و از اونجا میره. دوروک و کان وقتی به خانه بر میگردن دوروک به کان میگه حواست باشه به مامان اینا میگی توپ خورده. سر میز شام نباهت میگه چرا دوروک نمیاد؟ کان میگه میدونم با گفتن این موضوع دوروک باهام دعوا میکنه ولی باید بهتون بگم سپس شروع میکنه با من من کردن ماجرارو در مدرسه واسه اونا تعریف کردن. نباهت میگه این خانواده کلا وحشی ان! ببین چقدر بلا سر ما آوردن من نمیدونم هرکاری میخوای بکنی بکن ولی اونارو از زندگیمون دور نگه دار! آکیف با خودش میگه عجب غلطی کردم اونارو اوردم تو مدرسه. انها به اتاق دوروک میرن تا ببینن چیشده دوروک میگه چیزی نشده من حالم خوبه نباهت میگه واسه اینکه داداش اون دختره این بلارو آورده سرت هیچی نمیگی و هیچ کاری نکردی؟ دوروک میگه بس کنین دیگه مگه من بچه ام که هراتفاقی افتاد بیام سریع بهتون بگم؟ اورهان بعد از تحویل دادن سفارش مشتریبه محل کارش برمیگرده و از صاحب کارش میخواد تا حقوق اون ماهشو جلو جلو بده بهش اما او قبول نمیکنه. اورهان ناچار میشه برای جور کردن پول وکیل برای اوگولجان پیش نزول خور بره، او باهاش اتمام حجت میکند که اگه برای پس دادن قسط هاش کم بیاره قاطی میکنه ……
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس