خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱۱ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۱۱ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۱۱ سریال ترکی دختر سفیر

عد از دو روز ناره برای دیدن ملک به عمارت افه اغلو برمی گردد و برای از بین بردن نگرانی او درمورد سنجر می گوید:« پدرت به جای اینکه آکین و قهران را دست پلیس بدهد خودش با آنها درگیر شده و به آنها تیر زده است و تحت تغقیب پلیس است و خودش هم زخمی شده است.» و به دخترش قول می دهد که به زودی حال سنجر خوب خواهد شد و آنها می توانند همدیگر را ببینند. ملک امیدوار شده و اشکهایش را پاک می کند. در این بین خالصه از بیمارستان مرخص می شود و به همراه یحیی و زهرا به عمارت برمی گردد. او از اشه که بخاطر رفتار زهرا که عروسی اش را به هم زد و قصد دارد عمارت را ترک کند می خواهد که به عنوان خدمتکار در عمارت به کارش ادامه دهد و قول می دهد که به زودی گاوروک را از کار اخراج کند و رو به فرزندانش می گوید:« من می دانم که چرا سنجر قهرمان را تیر زده چون او تهدید کرد که اگر به گیدیز رای ندهم زهرا و ملک را خواهد دزدید من مجبور شدم به خواست او عمل کنم.» یحیی هم این وسط می گوید:« من هم از تهدید قهرمان ترسیدم و به گیدیز رای دادم.» گلسیه که می داند یحیی برای لو نرفتن رابطه اش با دودو این حرفها را می زند به خاطر می آورد که چند روز پیش سنجر به دیدن او رفته بود و از او خواسته بود تا کمکش کند که اشتباهاتش را جبران نماید. او گفته بود:« می خواهم کسی را که به دخترم دارو داده پیدا کنم.»

و وگلسیه هم اعتراف کرده بود که قرص خواب اور را بنفشه در شربت ملک ریخت چون بنفشه با آکین همدست شده بود تا ملک را به دست آکین برساند و هم او بود که تهدیدم کرد که اگر حرفی بزنم به الوان خواهد گفت که خواهرم دودو به یحیی رابطه دارد. الوان از گلسیه می خواهد که هر چه در دل دارد با او در میان بگذارد اما گلسیه قبول نمی کند و در مقابل خالصه که از او می پرسد چرا با وجود اینکه می دانسته که بنفشه به ملک دارو داده او را لو نداده است؟ می گوید:« می خواهم در تنهایی با شما صحبت کنم.» در همین حال ناره و ملک وارد اتاق می شوند و خالصه با دیدن آنها خدا را شکر می کند که به سوئیس نرفته اند. ناره در مورد سقوط سنجر چیزی به انها نمب گوید و ملک را به الوان سپرده و به همراه راننده ی سنجر و موگه به بیمارستان میرود تا با قهرمان صحبت کند. قهرملن با دیدن آنها می گوید:« نباید قاتل زنم را با خودت می آوردی.» ناره کنار او می نشیند و به آرامی می گوید:« آکین نه سال موگه را بازی داد. او را معشوقه ی خودش کرد و با احساسش بازی کرد. چون می خواست از طریق موگه مرا که در هجده سالگی به من تجاوز کرده بود بدست بیاورد و تو با چنین آدمی همدست شدی.» قهرمان از شنیدن این حرفها جا می خورد و متوجه می شود وقتی آن روز موگه گفت آکین را تا حد مرگ شکنجه داده منظورش چه بوده است. بنابر این می گوید:« من از این ماجرا ها خبر نداشتم اگر سنجر همین حالا آکین را بکشد حق دارد ولی من بی گناه بودم و او به من شلیک کرد.»

ناره ادامه می دهد:« تو بی گناه نبودی. تو مرا دزدیدی و تسلیم آکین کردی. در حالی که می دانستی سنجر عاشق من است. ولی زن تو در یک تصادف کشته شد و تو موگه را پنج روز زنده به گور کردی. حالا به من بگو آیا سنجر حق نداشت تو را با تیر بزند؟» موگه جلو می رود و به قهرمان می گوید:« اعترافت رو عوض کن و سنجر را نجات بده.» اما قهرمان زیر بار نمی رود و می گوید:« سنجر باید زندانی شود.» ناره و موگه با ناامیدی از بیمارستان خارج می شوند و با جیلان رو به رو می شوند. ناره با دیدن او او را به خاطر آورده و یادش می افتد که جیلان او را دزدیده بود. جیلان پا به فرار می گذارد و سوار ماشین شده می رود و ناره از راننده ی سنجر می خواهد که ماشین او را تعقیب کند سپس به موگه می گوید:« اگر این زن را گیر بیاوریم قهرمان را مجبور خواهیم کرد که اعترافش را پس بگیرد.» از آن طرف گون چلبی به دیدن گیدیز که تازه از بازداشت پلیس درآمده می رود و می گوید:« خبر دارم که سنجر آکین را گیر آورده و به احتمال زیاد او را کشته است در صورت مرگ آکین اموال او در حدود صد میلیون دلار به ناره خواهد رسید. از تو می خواهم کمکم کنی که آدرس ناره در سوئیس را پیدا کنم.» گیدیز که آدرس ناره را نمی داند می فهمد که گون چلبی باز بوی پول شنیده که سراغ ناره را از او می گیرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا