خلاصه داستان قسمت ۱۱۲ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۱۲ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۱۲ سریال ترکی خواهران و برادران
اورهان شب وقتی به خانه میره به اهالی خانه میگه که پول وکیل جور شده عمر ازش میپرسه از کجا جور کردی عمو این همه پولو؟ اورهان میگه جور شد دیگه فردا میریم دنبال کارهاش. فردای آن روز تو مدرسه عمر پیش دوروک میره و ازش عذرخواهی میکنه و میگه نباید دیروز اون اتفاق میوفتاد معذرت میخوام دوروک میگه ما هم مقصر بودیم نباید اونجوری تیکه مینداختیم اونم تو اون شرایط روحی منم معذرت میخوام همان موقع باهم دست میدن که سوزی میاد و به عمر و آسیه میگه مدیر باهاتون کار داره انگار جلسه اولیا و مربیان گذاشتن واستون! عمر به دوروک میگه سریع رفتی به مامانت گفتی آره؟ و با حرص دستشو ول میکنه و میره دوروک به آسیه میگه به خدا من به کسی چیزی تگفتم! آسیه میگه پس از کجا فهمیدن؟ و به اتاق جلسه میرن. اونجا نباهت میگه همونجوری که میبینین این پسر زده صورت پسر منو داغون کرده اون یکیشونم که اومدن دستبند به دست بردنش این چیزا واسه بچه های ما خیلی بده نباید این چیزارو ببینن! سپس میخوان تا بچه ها را از مدرسه اخراج کنن آسیه و بقیه شوکه میشن و میگن چی؟ رسول میگه چرا همچین کاری کردی؟ عمر میگه اول اونا پا روی دممون گذاشتن رسول میگه پس میگه عکس و عکس العمل بوده آره؟ عمر تایید میکنه رسول از اوگولجان میپرسه که حالش خوبه؟ چیشد ماجرا؟ آسیه میگه امروز دادگاه داره رسول میپرسه واسش وکیل گرفتین؟ آسیه میگه آره امروز مامانم کاراشو کرد آکیف میخنده و میگه از همه چیزم باخبری! رسول میگه گفته بودم که یه تاجر خوب از همه چیز باخبره. سپس رو به اولیاء شاکی میگه تا زمانیکه قاضی کسیو متهم نکرده نمیشه بگیم مقصر کی بوده اگه شما خیلی مخالف حضور این بچه ها هستین میتونین برین امور مالی و کارهای گرفتن پرونده بچه تونو بکنین عمر و آسیه و آیبیکه خوشحال میشن و اینجی و نباهت جا میخورن و میگن یعنی چی؟ میگین ما بچه هامونو ببریم؟
رسول میگه دلیلی نداره اخراجشون کنم و از طرفی به زور هم نمیشه کسیو نگه داشت اینجا. وقتی بچه ها از اتاق بیرون میرن دوروک ماجرازو میپرسه که چیشد؟ آسیه واسش تعریف میکنه و میگه مادرت میخواست مارو اخراج کنه که بابای برک ازمون دفاع کرد. شنگول و اورهان به جلوی در کلانتری رفتن وکیل بهشون میگه خیالتون راحت باشه هرکاری که از دستم بربیاد انجام میدم. برک به خاطر اینکه از بچه ها دفاع کرده از پدرش تشکر میکنه رسول میگه کاریو کردم که باید میکردم داشتن بی انصافی میکردن در حق بچه ها سپس بهش پیشنهاد میده تا باهم برن ناهار بخورن اگه خواست به آیبیکه هم بگه بیاد باهم برن برک جا میخوره و میگه خبر میدم. آکیف سر قرار با آیلا تو رستوران میره تا درباره نقشه ای که برای سوزان و رسول کشیدن را مرور کنن بعد از بفتن آیلا آکیف به خودش میگه عجب زن باهوشیه منم در مقابل اینجور زن های باهوش واقعا سست میشم. عمر و آیبیکه بعد از مدرسه سریعا به کلانتری میرن و پشت در منتظر می مانند. وفتی وکیل بیرون میاد اونا میپرسن که چیشد؟ وکیل میگه متاسفانه قاضی اونو بازداشت کرد و فرستاد زندان چند دقیقه دیگه ماشین برای انتقالش به زندان میاد. همگی ناراحت میشن و گریه میکنن. اوگولجان بیرون میاد که اونا دوره اش میکنن و کمی بهش دلداری میدن که خودشو نبازه سریع میارنفش بیرون. اوگولجان به زندان میره اونجا تختشو بهش نشون میدن او روی تخنش مینشیند و به آرامی اشک میریزد. شنگول به بیمارستان میره که میبینه ایگنور تنهاست ازش میپرسه خواهرت نیست؟ او میگه نه رفت لباسشو عوض کنه بیاد سپس میگه بیا بریم تا نیومده کمی حرف بزنیم.
شنگول از ایگنور حال امیر را میپرسه که او جواب میده هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده که بخواد پیشرفتی داشته باشه شنگول گریه میکنه و میگه پسر من در اونور داره از بین میره این پسرم اینجا! امروز بردنش زندان داره تلف میشه حالش اصلا خوب نیست! ایگنور بعد از کمی حرف زدن و دلداری دات بهش میگه امیدوارم زودتر امیر به هوش بیاد و اعلام رضایت کنه شنگول با گریه میگه اگه بگن بمیر میمیرم اگه بگن دستتو ببر میبرم که فقط حال امیر خوب بشه و بچه من از زندان بیرون بیاد. اورهان و آیبیکه در خانه نشستن و به جای خالی اوگولجان نگاه میکنن آیبیکه یاد خاطره ای میوفته که اوگولجان برای اینکه رو تخت او بخوابه خودشو به کمر درد زده بود و آیبیکه گفته بود که بیا امشب رو تخت من بخواب اما وقتی بعد از چند دقیقه به اتاقش برمیگرده میفهمه که او داشته نقش بازی میکرده و با عصبانیت از اتاقش بیرونش میکنه. آیبیکه با یادآوری این خاطره گریه میکنه و میگه ای کاش میزاستم رو تختم بیشتر بخوابه الان معلوم نیست کجا چیکار میکنه چجوری میخوابه و زیر گریه میزنه اورهان اونو در آغوش میگیره و آرومش میکنه. فردای ان روز شنگول و اورهان برای ملاقات به دیدن پسرسون میرن و باهاش حرف میزنن او از وضعیت امیر میپرسه که میگن هنوز هیج فرقی نکرده ولی نگران نباش به زودی به هوش میاد. از طرفی دوروک برای آسیه گل گرفته و با دیدن دسته گل یاد خاطره ای دونفره باهاش میوفته آسیه درباره دوروک با آیبیکه حرف میزنه و با دیدن وسایلی که یاد اون میوفته بهم میربزه و همه را جمع میکنه و میگه اینجوری فکر کنم خیلی بهتره واسم آیبیکه سکوت میکنه و میزاره هرکاری میخواد بکنه او وسایلو تو کارتن ریخته و از خانه بیرون میبره….
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس