خلاصه داستان قسمت ۱۱۳ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۱۳ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۱۳ سریال ترکی خواهران و برادران
آسیه وقتی به بیرون از خانه میره تا وسایلی که اونو یاد دوروک میندازه بندازه دور با دوروک روبرو میشه. آیبیکه تو خونه به امل میگه بزرگ شدن اصلا چیز خوبی نیست کاش همیشه بچه میموندیم. آسیه بهش میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ دوروک میگه اومدم حرف بزنیم سپس بهش میگه اینا همون هدیه هایی که خریدم؟ میخوای چیکار کنی؟ آسیه میگه میخوام بندازم دور دوروک دلیلشو میپرسه که اون میگه چون بهم احساس ضعف میده تو منو تنها گذاشتی دوروک تو این روزهای سخت منو گذاشتی رفتی! دیدمون خیلی باهم فرق داره سپس خداحافظی میکنه و بعد از گذاشتن هدیه ها تو سطل آشغال به داخل برمیگرده که دوروک ازش میخواد این کارو نکنه و بعد از رفتنش هردو گریه میکنن. دوروک دسته گل را هم رو وسایل تو سطل آشغال میزاره و با چشمانی گریان میره. در خانه اورهان سر میز شام نشستن ولی اصلا میل به غذا ندارن و با غصه نشستن فقط. اوگولجان با ناراحتی رو تختش نشسته و داره غذاشو میخوره که قلدر سلولش چنگالشو از قصد میندازه و از اوگولجان میخواد تا بهش بده او با کلافگی کاری که میخواد را میکنه. اوضاع اصلا خوب نیست و عمر با پول کمی که مونده دره حساب و کتاب میکنه. عمر و آیبیکه به دم در زندان رفتن تا با اوگولجان ملاقات کنن که هاریکارو اونجا میبینن و او از آیبیکه میخواد تا کارت شناساییشو به اون بده تا بتونه بره تو و اونو ملاقات کنه. اوگولجان با دیدن عمر خوشحال میشه و بغلش میکنه و از دلتنگیشون بهم دیگه میگن. اوگولجان میگه اینجا جای خیلی عجیبیه حتی دلم واسه اون تولگا هم تنگ شده خودت بفهم که چجوریه دیگه اینجا! سپس ازش سراغ آیبیکه و آسیه را میگیره که عمر میگه آسیه بازم دلش درد گرفته بود مثل اونروز تو مهمونی ولی خیلی سلام رسوند.
سپس میگه آیبیکه کجاست؟ عمر میگه دستشویی الان میاد و وقتی میاد هاریکارو میبینه با ظاهر آیبیکه و حسابی شوکه میشه و فکر میکنه که توهم زده اما عمر بهش میگه دختر عموجان خوش اومدی اینم داداشت و با چهره به اوگولجان میفهمونه که ضایع بازی در نیاره. سپس آنها در غالب خواهر و برادر باهم حرف میزنن. امیر در بیمارستان به هوش میاد و خانواده اش با خوشحالی دکتر و پرستار را صدا میزنن. اوگولجان به سلول برمیگرده و از خوشحالی لبخند رو لبشه که یکی از قلدرهای سلول بهش میگه به من داری میخندی؟ و سه نفری میریزن سرش و شروع به کتک زدن میکنن. اوگولجان را به بهداری منتقل کردن که شنگول با گریه به اونجا میره و از مامورها میخواد تا بزاره پسرشو از نزدیک ببینه و بغلش کنه اما نمیزارن. او از وکیلش میپرسه چیشده؟ که او میگه انگار دیشب تو سلولش درگیری پیش اومده و امروز صبح بیهوش پیداش کرده بودن. وکیل سعی میکنه شنگول را آرام کنه، بعد از بردن اوگولجان از آنجا به بند، ایگنور به شنگول زنگ میزنه و بهش به دروغ میگه که امیر هنوز به هوش نیومده ولی کاری میتونی بکنی که رضایت خواهرمو جلب کنی سپس میگه آدرسی واست میفرستم بیا اونجا. جلسه مزایده شروع میشه و رسول میبازه اونم با اختلاف ۵۰ هزارتا او شک میکنه و آکیف بهش میگه به نظرم یه تحقیق بکن. رسول از طرف مقابل سوال میکنه که او بهش میگه سوزان بهم گفت، رسول حسابی بهم میریزه و این ماجرارو به آکیف میگه او خودشو به شوکه شدن میزنه و بعد از رفتن رسول به آیلا پیام میده و میگه همه چیز تموم شد رسول باور کرد. رسول به سوزان زنگ میزنه و میگه واقعا منو ناامید کردی سوزان که نمیدونه چی میگه جا خورده رسول بهش میگه برو حسابداری تسویه کن و تلفنو قطع میکنه سوزان شوکه میشه.
شنگول سر قرار با ایگنور میره و ازش میپرسه چجوری میخوای پسر منو آزاد کنی؟ ایگنور ازش میخواد بشینه شنگول میگه پسر منو کتک زدن داره میمیره اونجا منم دارم اینجا میمیرم بعد میگی بشینم؟ ایگنور میگه هنوزم رو حرفت هستی که به خاطر پسرت هرکاری میکنی؟ او تایید میکنه که ایگنور میگه در ازای رضایت امل را میخوام شنگول جا میخوره و به تمام التماس های اوگولجان می افتد که ازش خواسته بود نجاتش بده سپس قبول میکنه. هاریکا وقتی به خانه برمیگرده میبینه مادرش داره بیرونو نگاه میکنه و تو خودشه که ازش میپرسه چرا اینجوریه سوزان میگه دلش گرفته اخراجش کردن هاریکا جا میخوره و میگه رسول خبر داره؟ سوزان میگه خودش زنگ زد گفت اخراجم! شنگول به خانه میره که بچه ها ازش میپرسن خبر جدیدی شده یا نه؟ شنگول میگه نه بعد از چند دقیقه اورهان به اونجا میاد و با خوشحالی میگه پسره به هوش اومده اونا هم شکایتشونو پس گرفتن همگی خوشحال میشن به جزء شنگول که با ناراحتی به امل نگاه میکنه و میخوان برن دم زندان که سنگول میگه امل را اونجا نبریم بهتره. او بعد از رفتن همه کوله اش را جمع میکنه و یه عکس خانوادگی و شناسنامه اش را هم میزاره سپس به طرف پارک محله شان میرن که ایگنور اونجاست. او امل را بهش میده و میگه یه چیزی ازم خواستی تا عمر دارم خودمو نبخشم! ایگنور میگه خودت قبول کردی شنگول میگه مگه مجبورت کرده بودم؟ نگران نباش به این فکر کن که به همه ی آرزوهاش میرسه تو بهترین جا زندگی میکنه! او میپرسه آسیه و عمر را هم میبری؟ ایگنور تایید میکنه و میگه بزار یخورده بگذره همه قبول کنن بعد سپس از اونجا میره و شنگول با گریه رفتنشونو نگاه میکنه….
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس