خلاصه داستان قسمت ۱۱۴ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱۴ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۱۱۴ سریال ترکی زن (کادین)
قسمت ۱۱۴ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۱۱۴ سریال ترکی زن (کادین)

بهار وقتی به خانه می رسد عارف را می بیند که رو کاناپه خوابش برده و رویش پتو می کشد و خودش هم تا صبح خوابش نمی برد. از طرفی خدیجه در خانه به عکس انور نگاه می کند و آرام اشک می ریزد و طاقت نمی آورد و دوباره به بیمارستان برمی گردد. عارف صبح بیدار می شود و بچه ها به او پیشنهاد می دهند تا برای مادرشان صبحانه اماده کنند. عارف هم قبول می کند. بهار وقتی میز صبحانه ای را که عارف و بچه ها برای او چیده اند را می بیند خوشحال می شود و همگی دور هم صبحانه می خورند. بچه ها از مادرشان می خواهند تا عارف همیشه خانه انها بماند و بهار با خجالت به عارف خیره می شود. پیریل و سارپ دور میز صبحانه نشسته اند که ژولیده هم به آنها ملحق می شود و در حالی که به پیریل خیره شده می گوید: «دیشب خواب بهارو دیدم… » پیریل با وحشت به او خیره می شود و بعد هم به آشپزخانه می رود و با نگرانی به رفتار ژولیده فکر می کند. صبح، کسی در خانه خدیجه را می زند و شیرین وقتی در را باز می کند، شخصی پاکتی پول به سمت او می گیرد و می گوید: «آقا سوهات به خاطر کمکت تشکر کردن! » شیرین می گوید: «من پول شمارو نمیخوام! قول داده بود به بابام آسیبی نرسه ولی سر حرفش ناایستاد! »

نگهبان دست شیرین را فشار می دهد و به زود پاکت را به او می دهد. شیرین با استرس نمی داند پاکت را کجا بگذارد و گریه می کند و در آخر پاکت را داخل کیفش می گذارد. عارف بهار را به بیمارستان می رساند بهار با دیدن خدیجه او را در آغوش می گیرد و از او تشکر می کند و می گوید: «میدونم به خاطرم چیکار کردی… رفتی با التماس از دختر زن بابام خواستی تست بده… » خدیجه چشمانش پر از اشک می شود و می گوید: «من واسه تو هیچ کاری نکردم… » بهار دوباره او را در آغوش می گیرد و می گوید: «نگو اونجوری… همه چی گذشته. من میدونم چقدر دوسم داری… منم دوست دارم مامان. » شیرین هم همان موقع به بیمارستان رسیده و وقتی آنها را در آغوش هم می بیند با خشم به نگاهشان می کند. بعد هم هرسه منتظر می مانند تا به ملاقات انور بروند. پرستار آنها را صدا می زند و می گوید: «فقط یه نفر میتونه به دیدنشون بره و آقا انور خواستن سارپ رو ببینن. » همگی تعجب می کنند و شیرین با نگرانی می گوید: «حتما هذیان گفته. اون کسی که میگه مرده.. »

پرستار هم خدیجه را با خود می برد تا به دیدن انور برود. بهار کنار شیرین می نشیند و می گوید: «در حال حاضر مهم نیست چه حسی بهم داریم. تنها کاری که از دستمون برمیاد اینه که کنار مامان باشیم.. میتونی اینکارو کنی دیگه؟ » شیرین فقط به او نگاه می کند. خدیجه وقتی انور را می بیند انور به او می گوید: «من سارپو دیدم خدیجه… » خدیجه از او می خواهد که فعلا حرفش را نزنند و انور می گوید: «من چندتا سفارش داشتم خدیجه ییلز و جیدا نمیتونن به تنهایی کارو پیش ببرن. توام کمکشون میکنی؟ » خدیجه قبول می کند. سارپ قصد دارد گوشی را خودش به بیمارستان ببرد و پیریل از او می خواهد این کار را نکند. سارپ هم می گوید: «دلیلی برای نرفتنم نیست. پدر و مادر و خواهر بهار میدونن زنده م. باید یه توضیح بهشون بدم. » ییلز و جیدا مشغول برش پارچه ها هستند که برشان هم به خانه جیدا می آید. جیدا زیاد روی خوشی به او نشان نمی دهد و برشان سعی می کند کمکشان کند. ییلز زیاد راضی نیست اما جیدا می گوید: «دستش سریعه بذار کمکمون کنه. » کمی بعد هم خدیجه و بهار به آنجا می آیند و بهار بچه ها را پس می گیرد و خدیجه هم پارچه ها را از جیدا و ییلز می گیرد تا خودش کارها را پیش ببرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا