خلاصه داستان قسمت ۱۱۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۱۱۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۱۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۱۶ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

صفیه که تمام حرف های هان و ناجی را شنیده و فهمیده که تمام روزهایی که ناجی غیبش زده بوده، هان او را تو شوفاژ خانه زندانی کرده بود. صفیه که به شدت شوکه شده، با چشمانی اشکی به هان نگاه میکنه با نگاهی ناباورانه بهش میگه هان تو کی هستی؟ من اصلا دیگه نمیتونم تورو بشناسم!! ناجی را تو شوفاژخانه این همه مدت زندانی کردی؟ با اینکه میدونستی مریضه؟ یه مریض را زندانی کردی؟ بعدشم جوری رفتار کردی که من فکر کنم دیوونه شدم؟ تو میدونستی که من چقدر روی این موضوع حساسم و چقدر از این موضوع میترسم ولی تو باز هم کاری کردی که به من همچین حسی بدی! هان با ناراحتی بهش میگه آبجی اصلا حرف گوش نمیکرد مجبور بودم میخواستم حالش خوب بشه فقط، چون اگه بمیره حال تو بد میشه اون موقع دیگه برای همیشه از دستت میدادیم آبجی.

صفیه با عصبانیت سرش داد میزنه و میگه تو الانم منو دیگه از دست دادی و به طرف خانه میره. هان با صدای بلند بهش میگه من برای خانواده‌ام هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم و اون موقع تنها چیزی که به ذهنم رسید همین بود و اصلا هم پشیمون نیستم اگه باز هم مجبور بشم انجامش میدم صفیه سر جایش میمونه و رو به هان می‌گه یعنی اگه یک بار دیگه هم مجبور بشی این کارو تکرار می کنی، اصلا پشیمون نیستی؟ هان با جدیت میگه آره انجامش میدم. همان لحظه صفیه با عصبانیت سیلی محکمی به هان می زند و به طرف خانه میره. هان با بغض و ناراحتی به طرف نیمکت زیر پل می رود و همانجا می نشیند همان موقع توهم اینجی را میزنه که بهش میگه دیگه چیزی نمونده که منم کم کم از این ماجرا با خبر بشم و وقتی بفهمم میدونی چیکار می کنم؟ ترکت می کنم. و با صدای بلند می خندد هان که حسابی عصبی شده فقط بهش میگه که ساکت بشه و تنهاش بزاره.

ناجی به طرف هان میره تا باهاش صحبت کنه و بهش میگه من اصلاً قصد نداشتم که به صفیه چیزی بگم. دوتا راه داری یا همین جا میشینی و با یادآوری کاری که کردی غصه میخوری و اعصابتو بیشتر خورد می کنی یا اینکه کاری که باید انجام بدی و انجام میدی. اگه بخوای کامل خوب بشی منم به زنت اینجی هیچی نمیگم هان ازش می پرسد که هدف تو چیه؟ اصلا برای چی این کارها را می کنی؟ ناجی میگه فقط به خاطر صفیه هستش چون قرار نیست تا آخر عمرش باهاش باشم دیر یا زود رفتنیم اصلاً دوست ندارم تو را هم از دست بده سپس ادامه می ده و می گه میدونستی تو با خواهرت صفیه خیلی شبیه هم هستین؟ هان کنجکاو میشه تا بفهمه از چه نظر با صفیه وجه اشتراک دارد؟! ناجی بهش میگه صفیه از اون خونه نمیتونه رهایی پیدا کنه نمیتونه از خونه بیرون بره تو هم هر جا که میری این خونه رو با خودت میبری وجه اشتراک شما دوتو این خونه است.

جفتتون باید از اون خونه رهایی پیدا کنید. ناجی بلند میشه تا بره که یکدفعه بهش میگه راستی حواست باشه همین چند لحظه پیش اون کسی که داشتی حرف میزدی زود ساکتش کن چون اگه الان ساکتش نکنی بعدا دیگه نمیتونی و اون موقع دیگه تنها صدایی که میشنوی صدای همونه و میره. اسرا که گلبن و اسد را به خانه اش آورده بهشون میگه همین الآن بشینین و با همدیگه صحبت کنین درباره دلخوریاتون و همه چی. نزارین تو دلتون تلمبار بشه. گلبن به اسد میگه من این اسد را دوست ندارم من به خاطر اینکه دوست نداشتی کسی ازت برنجه و اون قلب مهربونت دوست داشتم ولی امروز تو یه آدم بی گناهو رنجوندی! تو یک نفریو که مریضه و آدم ناتوانی هستش را مجازات کردی! اسد بهش میگه گلبن من میترسیدم از اینکه به تو صدمه بزنه ترسیده بودم به خاطر دوست داشتنمه دست خودم نیست به خاطر همین بود. گلبن از شنیدن این حرف از ‏اسد خوشحال میشه و با لبخند به اسرا نگاه میکنه اسرا هم حسابی ذوق میکنه.

وقتی اسد تمام حرف هایی که تو دلش هست را میزنه و از حسش به گلبن میگه اسرا گریه اش میگیره و با چشمانی گریان به آنها میگه شما دوتا خیلی خوشبختین زوج خیلی خوب و موفقی میشین ولی من آخر تنهایی میمیرم. ارزش و قدر همو بدونین و سر چیزهای الکی رابطه تون را خراب نکنید.‏ اسد و گلبن به اسرا نگاه می کنند و برایش ناراحت و غصه می خورند. صفیه پیش پدرش حکمت میرود و ازش درباره معلم پرورشی هان سوال می کند حکمت بهش میگه اون موقع ها هان یک روز تو آخر هفته به اتاق معلم پرورشیش میره و در روی خودشان قفل میکنه تا معلمش جایی نره ۲ ساعت تمام هرکاری که تونستن انجام دادن که هان راضی بشه در را باز کنه ولی هان در را باز نمیکرد آخرش هم معلم از کارهای هان خسته و کلافه میشه و از اونجا میره. صفیه با شنیدن این حرف ها کمی نگران میشه و میترسد و برای هان ناراحت میشه.

اینجی که از دست هان ناراحت و عصبانی هستش به خانه پدربزرگش ممدوح خان میره تا باهاش درد و دل کنه. ممدوح با دیدن اینجی میفهمد که مثل همیشه نیست و ناراحته و ازش میپرسه چی شده؟ اینجی بهش میگه ببخشید بابا بزرگ ولی نمیتونم بگم اگه میتونستم حتما بهت میگفتم و بهش میگه من به خاطر این که دلم واسش تنگ میشه نمیتونم ازش دور بمونم مثل همیشه روزا, ولی اینجی ته دلش میخواد که همه چیز و به پدربزرگش بگه ولی از طرفی به این فکر میکنه که اگه ممدوح خان بفهمه حسابی ناراحت میشه حتی امکان داره با شنیدن کارهایی که هان انجام داده شوکه بشه و سکته کنه به خاطر همین از گفتنش پشیمون میشه و چیزی نمیگه…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا