خلاصه داستان قسمت ۱۱۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.

قسمت ۱۱۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
قسمت ۱۱۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

خلاصه داستان قسمت ۱۱۹ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان

ناجی با دیدن دخترش تومریس حرف های چند دقیقه قبل صفیه متوجه می شود که او از قصد این کارو کرده و دخترش را آورده پیشش به خاطر همین کلافه میشه و با عصبانیت به صفیه نگاه می کند. گلبن وقتی از صفیه میشنوه که خودش آنها را خبر کرده بهش میگه بهت افتخار میکنم آبجی اگه دخترش موفق بشه و راضیش کنه و درمان بشه جونشو تو نجات دادی خیلی فداکاری آبجی. صفیه به اتاقش می رود. وقتی اینجی به خانه می‌رود از گلبن میشنوه که صفیه خودشون اونارو گفته بیان سپس وقتی هان این ماجرا رو میفهمه از خواهرش می پرسه چرا همچین کاری کردی آبجی؟ اینجوری حال خودت بد میشه و اعصابت خورد میشه! صفیه بهش میگه اشکال نداره برام مهم نیست، خوب شدن حال ناجی واسم مهمه و به خاطر اون هر کاری که از دستم بر بیاد انجام میدم.

ناجی به گلرو و دخترش تومریس میگه شما برین اتاقم من یه کاری دارم میام پیشتون بعد از رفتن آنها ناجی پیش صفیه میره و با عصبانیت و دلخوری از صفیه میپرسه که چرا همچین کاری کردی؟ تو حق نداشتی همچین کاری کنی و دخترم رو بیاری اینجا! صفیه برای اینکه نظر ناجی را برای درمان عوض کنه بهش میگه دخترتو دیدی چه جوری پرید بغلت؟ از دیدنت خوشحال شد؟ شنیدی حرفاشو که تو نبودت چقدر مریض شده بود؟ فهمیدی چقدر بهت احتیاج داره؟ ناجی با دلخوری بهش میگه آره با این کاری که تو کردی فهمیدم که چقدر دوسم داره. صفیه بهش میگه فقط دخترت دوست نداره منم دوست دارم ناجی برای خوب شدنت هر کاری می کنم واسه همینه که ازت می خوام که بری و روش درمان و انجام بدی ناجی که خیلی وقت بود کلمه دوست دارم و از صفیه نشنیده بود تپش قلب میگیره ولی خودشو کنترل میکند و بهش میگه خیلی دارم خودمو کنترل و خود داری می کنم خواهش می کنم دیگه دخترمو قاطی این ماجراها نکن و پای او را وسط نکش.

صفیه با گلگی بهش میگه من همیشه فکر میکردم فقط پدرم نبود که اینقدر ترس بود و کسی بدتر از او را پیدا نمی کنم ولی الان نظرم عوض شد تو رو دست پدرم زدی و با دلخوری ازش میپرسه چرا اصلاً برای درمان تا الان تلاشی نکردی و تسلیم شدنو انتخاب کردی؟ ناجی که ناراحته بهش میگه من خیلی زودتر از این حرفا متوجه شدم که نباید خودمو درگیر ماجرایی کنم که تهش تلخه و پیروزی در کار نیست و با بغض و چشمانی گریان خاطره کودکی اش را برای صفیه تعریف می کند و می‌گه اون موقع ها که پدرم داشت با این مریضی دست و پنجه نرم می‌کرد راه های درمان زیادی را امتحان کردیم پیش خیلی از دکترها بردیم پیش خیلی از آخوند ها رفتیم ولی هیچ کدامشان نتیجه نداد مادرم از نظر روانی مریض شده بود و یه حالت دیوانگی پیدا کرده بود. کل دعا ازش آویزون کرد، به امام زاده های مختلف برد، کلی از آب های شفابخش را امتحان کرد اما هیچ کدامشان نتیجه نداد تهش فکر میکنید چی واسه ما موند!؟

یه پدری که مرد و یه مادری که دیوانه شده بود و عقلش را از دست داد اون بچه هم دیگه تصمیم گرفت دیگه به هیچ امیدی دل خوش نکنه. ناجی همه این حرف ها را با اشک ریختن برایش تعریف می کند و صفیه پا به پای او گریه میکند و بهش میگه من این چیزا رو نمی دونستم ناجی. هان، اینجی را به محل کارش رادیو می رساند سپس ممدوح خان بهش زنگ میزنه و میگه می خوام باهات حرف بزنم آنها کافه کنار ساحل قرار میذارن. اینجی وقتی وارد رادیو میشه متوجه میشه که باریش مثل همیشه نیست به خاطر همین ازش میپرسه چیزی شده؟ مثل همیشه نیستی! باریش میگه نه چیزی نیست. اسرا و اینجی اصرار می کنند که اگه چیزی هست باریش بگه باریش در آخر میگه یه نفر تهدیدم کرده اینجی بهش میگه چی؟ کی؟ باریش بهش میگه شوهرت اومد و تهدیدم کرد اینجی با شنیدن این حرف عصبی میشه و بهش میگه حتما یه سوء تفاهمی پیش اومده من باهاش حرف میزنم تو دوست منی و اینجا محل کارم به اون ربطی نداره.

وقتی اینجی و اسرا با همدیگه تنها میشن اسرا حق را به هان میده و می‌گه بارها باریش از حدش خارج شده بود و از اویگار می گفت بلاخره هان هم قاطی میکنه دیگه باید بهش حق بدیم ولی اینجی حرفش را قبول نمیکنه و میگه نباید همچین کاری می‌کرد چون من از پس خودم میتونم بر بیام. گلبن با ‏اسد تماس میگیره و می‌گه من همیشه آرزو داشتم که با آبجی و ناجی ۴ تایی بریم بیرون چای بخوریم از طرفی هم میونه صفیه و ناجی شکراب شده گفتم الان زمان خوبیه که هم رابطه اونها خوب بشه هم من به یکی از آرزوهام برسم اسد قبول میکنه. از طرفی شنور خانم مادر اسد از آدانا اومده و وقتی میفهمه که ‏اسد با خواهر هان دوست شده کنجکاو میشه که اونو از نزدیک ببینه و باهاش آشنا بشه ممدوح و هان سر قرار می روند ممدوح از هان میپرسه خیلی رک و راست میپرسم ازت اینجی تو خونه شما خوشحاله؟ اصلا احساس خوشبختی میکنه؟

اگه چیزی هست یا مشکلی وجود داره بهم بگو می خوام بدونم. هان با کمال خونسردی میگه آره خیلی خوشبختی ما هیچ مشکلی نداریم فقط یه مشکل است که از طرف منه اینم اینه که اینجی را خیلی دوست دارم حتی بیشتر از خودم مشکلات من جمع میشه تو این. نمیتونم با کس دیگه ای اینجا را شریک بشم حتی بعضی وقتا با خودم فکر می کنم و به همه سالهایی که تو زندگیش نبودم حسادت می کنم یا حتی به اون رادیو ساعت هایی که اونجاست پیش من نیست من دوست دارم با اینجی خانواده تشکیل بدم اما اینجی منو هنوز آماده پدر شدن نمیبینه. همون لحظه اینجی بهش زنگ میزنه و از اونجایی که به خاطر رفتارش با باریش عصبیه میگه باید درباره چیزی باهات حرف بزنم و ازش میپرسه کجاست؟ هان بهش میگی کافه کنار ساحل وقتی ازش میپرسه که تنهاست یا کسی هم هست؟ بهش میگه نه کسی نیست بیا اینجا و تلفن را قطع می‌کند. ممدوح بهش میگه الان متوجه یه چیزی دیگه ای هم شدم این که خیلی راحت مثل آب خوردن دروغ میگی و از سر میز بلند میشه و میره…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا