خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیت‌های مختلف، روایتگر قصه‌هایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیت‌های اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالش‌های زندگی خود دست و پنجه نرم می‌کنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آن‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

قسمت ۱۱ سریال ترکی حسرت زندگی
قسمت ۱۱ سریال ترکی حسرت زندگی

قسمت ۱۱ سریال ترکی حسرت زندگی

نساء رفته دنبال کار تو سطح شهر. امینه از دست بچه ها کلافه شده و به مادرش زنگ میزنه و میگه چیشد؟ خبری هست؟ او میگه نه هنوز کار پیدا نکردم امینه میگه میشه بیای بعدا دنبال کار بگردی؟ نساء میگه نه به این راحتیا پیدا نمیشه که تو هم داری تجربه کسب میکنی دیگه در آینده قرار مادر بشی و بعد از قطع تماس نساء از فشاری که روشه گریه میکنه. غمزه در حال رفتن به خانه هست که صدای بچه هارو تو خونه نساء میشنوه و در میزنه امینه بهش میگه که اوضاع چجوریه غمزه میره داخل و برادر کوچکشو بغل میکنه و آرومش میکنه وقتی آروم میشه میره به کرم سر بزنه تو اتاقش که میبینه داره تو تب میسوزه او به امینه میگه من میبرمش دوش آب سرد بگیره تو به داییت زنگ بزن اگه نیاد پایین تبش باید ببریمش بیمارستان امینه سریع به عمر زنگ میزنه و او خودشو میرسونه و وقتی غمزه را اونجا میبینه جا میخوره. سپس باهمدیگه به کرم رسیدگی میکنن. ثریا به عمر زنگ میزنه و میگه  که من با پدر و مادرم صحبت کردم و همه مون راضیم که خواستگاری و نامزدی باهم گرفته بشه خواستم بگم اگه شما هم راضی باشین فردا عصر به امید خدا منتظرتونیم عمر قبول میکنه که بعد از قطع تماس غمزه بهش میگه بهتر نبود برین بیرون حرف بزنین نه جلوی من؟

عمر میگه چیزی واسه پنهان ندارم اگه کوچکترین امیدی از سمت شما داشتم بهم میزدم غمزه میگه خوب کاری کردین و میره. سپس میره بیرون و برای بچه ها سوپ درست میکنه. نساء از راه میرسه و میگه غمزه خانم اینجا چیکار میکنین؟ غمزه میگه من داشتم میرفتم دیگه بچه ها واستون تعریف میکنن و میره. امینه ماجرارو برای مادرش میگه و غمزه اول میترسه و وقتی میفهمه کرم حالش خوبه خیالش راحت میشه. شب عمر به پدرش میگه که ثریا زنگ زد و قراره فرداشب عصر بریم واسه نامزدی و خواستگاری باهم او میگه ایشالله خیره. فردا میشه و مادر غمزه بهش میگه که تو هم باید بیای نه و بهونه هم نداریم باهم باید بریم غمزه با اکراه قبول میکنه. مادرش ازش میخواد بره طلایی که واسه ثریا سفارش داده را بگیره از طلافروشی موقع برگشت با عمر تو کوچه روبرو میشه. عمر میره پیشش و میگه که اگه بهم بگی بمون نرو نمیرم فقط یه چیزی بگو! غمزه به عمر و پدرش نگاه میکنه و آرزوی خوشبختی میکنه واسش و میره. همگی به طرف خانه ثریا برای مراسم خواستگاری و نامزدی راهی میشن. غمزه با گریه آرایش میکنه و سعی میکنه رو پا خودشو نگه داره….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا