خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی ضربان قلب + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی ضربان قلب (نبض) را می توانید مطالعه کنید. ژانر این سریال عاشقانه و رمانتیک است، سریال ضربان قلب محصول سال ۲۰۱۷ به کارگردانی مشترک یوسف پیرهسان و آیتاچ چیچک در شبکه های ترکیه پخش شده و حال در سال ۲۰۲۱ روی آنتن شبکه ریور پخش می شود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ Gökhan Alkan(علی)–Öykü Karayel(ایلول)–Ege Kökenli–Ali Burak Ceylan–Hakan Gerçek–Fatih Dönmez–Barış Aytaç–Burcu Türünz– Başar Doğusoy– Selahattin Paşalı.

قسمت ۱۱ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)
قسمت ۱۱ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب

خلاصه داستان سریال ترکی ضربان قلب درباره زندگی شخصیت ایلول است که به خاطر پدر و مادرش کودکی سختی را پشت سر گذاشته است و در دوران دبیرستان پدرش او را در خانه ی مادر بزرگش در شهر مارماریس ترک نموده و تنها گذاشته است رفتن او پیش مادر بزرگش ، برای او فرصتی هست که زندگی اش را از نو درست نماید وی همچنین به وسیله ی آشنایی با علی زندگی اش را از نو خواهد ساخت….

قسمت ۱۱ سریال ترکی ضربان قلب (نبض)

چند لحظه بعد ایلول به خودش می آید و از علی میخواهد که دیگر این کار را تکرار نکند، اما دلیلی نیز به این حرفش ندارد. او در راه برگشت مدام به این فکر میکند که نمیخواهد مثل مادرش بشود.
سردار تازه به خودش آمده و میفهمد که چه کار کرده است و وحشتزده می شود و میخواهد فرار کند. همان لحظه یک ماشین وارد پارکینگ می شود و با او برخورد میکند. در رستوران بهار شروع به بدگویی از ایلول میکند و میگوید که او از دوره دبیرستان تا به حال دنبال علی است و مشکل اصلی او است و باید او را بیرون کنند. گارسون پیش سلیمان می آید و خبر میدهد که یک نفر در پارکینگ تیر خورده و یک نفر نیز تصادف کرده است. سلیمان به پارکینگ می رود و با دیدن ضیا شوکه شده و سریع آمبولانس خبر میکند. بهار تصمیم می‌گیرد تاکتیکش را با علی عوض کند و با او تماس میگیرد و میگوید: من هم ای اینکه پدرامون برنامه شام رو گذاشتن خوشم نیومده. به علی خبر میدهند که در بیمارستان زخمی است و باید خودش را برساند. ضیاء و سردار را به بیمارستان می برند و همه متعجب می شوند. سلیم و بقیه دست به کار شده و فورا اقدامات اورژانسی را شروع می‌کنند.
ایلول پیش اسما می رود و مشخص است که ناراحت است. اسما سر به سر او میگذارد و میخواهد ماجرا را بداند ولی ایلول طفره می رود. اسما حدس می زند که آنها یکدیگر را بوسیده اند. سپس از ایلول می‌پرسد که چرا ناراحت است زیرا سالها منتظر این لحظه بوده است. ایلول میگوید که اولش حس خوبی نداشتم اما بعد سعی کردم بزرگش نکنم. من نمی‌خوام مثل مادرم بشم. علی به بیمارستان می آید و سردار را روی برانکارد می بیند و میشناسد. ضیاء ایست قلبی میکند و سلیمان چند بار به او شوک میدهد ولی بی فایده است. او به کارش ادامه میدهد، اما سینان که از مرگ ضیاء بدش نمی آید، سعی دارد سلیمان را منصرف کند. علی متوجه ضیا می شود و حدس می زند که سردار سر او بلا آورده است و شوکه می شود‌. سلیمان میگوید که خودش به ضیا رسیدگی میکند و از او میخواهد سردار را مداوا کند. بالاخره نبض ضیا برمیگردد و همه به غیر از سینان خوشحال می شوند. علی کنجکاو است که سردار به چه علت این کار را با ضیا کرده است. سلیمان با شنیدن اسم سردار شوکه شده و به سینان میگوید‌: اگه سردار زنده بمونه ما بدبخت خواهیم شد.
علی یاد دوران کودکی خودش می افتد که هنگامی که پدر و مادرش را از دست داده بود، ضیاء از او حمایت کرده و جای پدرش را گرفته بود .
بهار به کافه می رود و وسایل آنجا را به هم می‌ریزد و با عصبانیت میگوید: من از اول عاشق علی بودم و میخوام باهاش ازدواج کنم. به ایلول بگو از زندگی من بره بیرون. اسما از ایلول طرفداری میکند و آنها با یکدیگر گلاویز می شوند و کتک کاری میکنند. در این موضع محمد برای آوردن جعبه های نوشابه به آنجا آمده و آنها را از هم جدا می کند.
سینان بخاطر نجات ضیا با سلیمان بحث میکند و میگوید که بیمارستان دست ما افتاده بود. سلیمان عصبانی شده و به سینان سیلی می زند و بایت انسانیت نداشتن او به عنوان یک دکتر برای او ابراز تأسف میکند. سینان میگوید اگه سردار به حرف بیاد زندگیمون خراب میشه. به جای من بهتر بود اون رو ساکت کنی. ایلول در مورد تیر خوردن ضیاء می شنود و با ناراحتی پیش علی می رود و از او میخواهد که جراحی ضیاء را به او بسپارد و به او اعتماد کند. علی قبول میکند.
محمد در سالن انتظار خوابش برده و مأمور آمده و از سلیم سوالاتی می پرسد. سلیم محمد را می‌بیند و سوال میکند که چرا آنجا آمده و باید از ایلول فاصله بگیرد. محمد میگوید که به او ربطی ندارد و بهانه ای برای دور کردن او از ایلول وجود ندارد. سپس با طعنه میگوید: تو خودت عاشق اون هستی. سلیم عصبی می شود و او را بیرون میکند. سپس با اضطراب روی صندلی می نشیند.
جراحی ضیاء شروع می شود. فاتح همکار بهار با او تماس میگیرد و خبر میدهد که جراحی ضیاء شروع شده و ایلول و آغوز او را عمل می‌کنند. یک نفر در جاده از بهار کمک میخواهد و می‌گوید که تصادف کرده اند. بهار درخواست آمبولانس میکند تا آنها را به بیمارستان منتقل کنند. سینان نگران زنده ماندن سردار است و به سلیمان میگوید: اگر اون حرف بزنه ما رو دستگیر میکنند. سینان میگوید: اینا همش از بس عرضگی تو هست که یه عمل معده رو نتونستی انجام بدی و اون زن مرد. سینان میگوید: در عوض به خانوادش پول زیادی دادم . هر طور شده باید سردار و ایلول رو از بیمارستان دور کنیم. در آمبولانس مرد دچار تشنج می شود و سپس میخواهد بلند بشود اما بهار مانع می شود. او بهار و دستیار را می زند و وقتی راننده برای کمک می آید به او نیز حمله می کند.
۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا