خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده  پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت ۱۱ سریال ترکی محرمانه
قسمت ۱۱ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۱۱ سریال ترکی محرمانه

یاز با مادرش تماس تصویری میگیره تا باهاش صحبت کنه همان موقع نامیک به اونجا میره و وقتی میبینه که آینور با یاز داره حرف میزنه میگه من میرم سرکار اما آینور بهش میگه دلت برای ناز تنگ نشده؟ بیا باهاش حرف بزن! ناز با دایی اش نامیک صحبت میکنه اما وقتی میبینه که داره سوتی میده و مدام میگه من اشتباه نمیکنم خیالت راحت باشه ببین دقت کن دارم میگم ناز نه یاز! آینور به حالت تعجب بهش نگاه میکنه و از حرفاش سر در نمیاره به خاطر همین یاز برای اینکه چیزی این وسط لو نره سریع قطع میکنه. نامیک وقتی میخواد بره سرکار آینور بهش میگه منم باهات میام باید بیام محل کارتو ببینم و بپرسم که چرا یه روز تو را اخراج میکنن و روز بعد میگن بیا سرکار! نامیک تمام تلاشش را میکند تا آینور را منصرف کند اما موفق نمیشه. یاز وقتی از اتاقش بیرون میاد لونت را میبینه که یک دسته گل دستشه اون فکر میکنه که برای او خریده و لبخند میزنه اما لونت بهش میگه که این گل برای آقا طارقه حاضرشو بریم ملاقاتش و با لبخند از اونجا میره، یاز حسابی تو ذوقش خورده و با حرص میره تا حاضر بشه. آنها با هم دیگه به خانه طارق میرن. نهیر به یاز میگه بیا باهم دیگه بریم آشپزخونه اگه میشه بهم کمک کن یاز هم قبول میکنه. وقتی به آشپزخانه میرن نهیر به یاز میگه که طارق درباره بیماری اش بهمون دروغ گفته اسپاسم قلب نبوده فقط یه حمله عصبی بوده! یاز یادش میاد که توی کتاب درباره روانشناسی درباره شوک عصبی خوانده بوده و چیزهایی که یادش هست را به نهیر میگه سپس او به یاز میگه که تو باید با طارق صحبت کنی و راضی کنیش که به یک روانشناس بره، کی بهتر از تو؟ خودت هم یک روانشناسی فقط تو میتونی که اونو راضی کنی. یاز قبول میکنه و میگه باشه تمام تلاشمو می کنم.

آینور با نامیک پیش نومان میرن و حسابی باهاش دعوا میکنه و بهش میگه که برادر من بی کس نیست من پشتشم و از اونجا میره. نهیر از یاز درباره مریض ها و تعداد مراجعه کنندگانش ازش میپرسه اما یاز بهش میگه درباره این چیزها سوال نکنید چون محرمانه هستش و چیزی نمیتونم بگم زینب به طوفان میگه اونا کی هستن که اومدن؟ طوفان بهش میگه دوستهای داداشمه. او جا میخوره و میگه مگه بابام رفیق هم داره؟ طوفان میگه همسایه مون هستند اما تازگی ها خیلی صمیمی شدن. زینب و طوفان به اونجا میرند تا باهم دیگه آشنا بشن زینب وقتی به لونت دست میده بهش میگه شما کدوم همسایه ما هستین؟ خونتون کجاست؟ یاز بهش میگه خونه ما همین نزدیکیاس و بهش میفهمونه که زن و شوهر هستند زینب میگه آخ ببخشید شما ازدواج کردین؟ سپس میگه چه بد! خیلی زود ازدواج کردی! طارق حرص میخوره و با عصبانیت میگه این دختر آخر منو میکشه. یاز و لونت ازشون خداحافظی میکنند و اونجارو ترک می‌کنند بعد از رفتن آنها نهیر با زینب دعوا میکنه که چرا اینجوری صحبت کرده! و میگه چشم دوختی به مرد متاهل؟ زینب میخنده و میگه ببین کی داره این حرفو میزنه طارق با عصبانیت ازش میخواد تا ساکت بشه و چیزی نگه! یاز وقتی به خانه میرسه ادای زینب را در میاره و با حرص صحبت میکنه. لونت خنده اش میگیره و میگه تو الان داری به من حسودی می کنی؟ یاز میخنده و میگه مثل اینکه خیلی دوست داری زن ها بهت توجه کنن! و بهش میگه من چند دقیقه دیگه میرم دفتر. لونت میپرسه واسه چی میخوای بری؟ یاز میگه تو آشپزخونه خواست تا با طارق صحبت کنم منم به این بهونه که مریض دارم پیچوندم و موکولش کردم به یک وقت دیگه الان من باید برم دفتر. او میپرسه اونجا میخوای چیکار کنی؟ یاز میگه هیچی میشینم بعدش برمیگردم شهرک دیگه، لونت بهش میگه پس من میرسونمت چند تا کارم دارم، یاز میگه چه کاری؟ لونت با خنده میگه همسر عزیزم خیلی داری سوال میپرسی!

همان موقع زنگ در خانه زده میشه که با باز کردن در با نامیک روبرو میشه و ازش می پرسه تو اینجا چیکار می کنی؟ نامیک میگه یاز خانم هست؟ باهاش کار دارم و ماجرای اومدن آینور را به اونا میگه سپس بهشون میگه خیالتون راحت شما در امنیت هستین فرستادمش رفت الان تو شهرک نیست. طارق به آدم میگه من میرم بیرون ولی نمیخوام کسی بیاد بعد از رفتنش نهیر به اتاق زینب میره و باهاش دعوا میکنه که دیگه طارق را عصبانی نکنه چون بخاطر اون افتاده تو بیمارستان و دست از این کارهایش برداره. زینب با طعنه میگه نکنه تو هم میخوای قانون وضع کنی؟ نهیر میگه خوب میتونم جواب حرفی که تو حیاط زدی و تو دهنت بکوبم اما به خاطر طارق هیچی نگفتم این هم آخرین اخطارمه و از آنجا بیرون میره. لونت یاز را به دفتر کارش میرسونه و از اونجا میره. یاز مدتی در دفتر کارش نشسته و خودشو سرگرم کرده که یک دفعه زنگ در مطبش خورده میشه و وقتی در را باز میکنه با طارق روبرو میشه. طارق به یاز میگه مشکل من تو مغزمه میتونی تعمیرش کنی؟ یاز اونو دعوت میکنه به داخل مطبش و به بهانه اینکه بره چای واسش درست کنه و بیاره تلفنش رو برمیداره و تو آشپزخانه به لونت زنگ میزنه اما جوابی دریافت نمیکنه. لونت با دیدن اسم یاز رو گوشیش تماس را قطع میکنه. یاز حسابی استرس گرفته و نمیدونه که باید چیکار کنه بعد از چند بار تماس گرفتن بالاخره جواب میده که یاز تلفن را روی میزش میزاره تا تمام حرفهارو بشنوه. طارق بهش میگه وقتی رفتم دکتر بهم گفت که اسپاسم قلب نیست و به شوکه عصبیه و از این شوک های عصبی دیگه خسته شدم شما میتونی درمانش کنید؟ یاز تایید میکنه و میگه خیالتون راحت نگران نباشید سپس طارق میپرسه پس همه چی بین خودمون میمونه دیگه؟ حتی نهیر هم نمیفهمه درسته؟ یاز حرفشو تایید میکنه و میگه خیالتون راحت و بهش میگه بریم سراغ روانکاوی خودمون؟ او میگه الان نیومدم که درمانو شروع کنم اومدم فقط وقت بگیرم یاز برای او وقتی تعیین میکنه. لونت بعد از رفتن طارق زنگ مطب رو میزنه که یاز با دیدن او از شدت ترس و استرسی که داشت او را در آغوش می گیرد لونت جا میخوره و او هم یاز را در آغوش می‌گیرد که وقتی یاز به خودش میاد ازش جدا میشه و میخنده و میگه خیلی ترسیده بودم حالا طارق میاد پیش من برای روانکاوی و با هم دیگه به داخل مطب میرن…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا