خلاصه داستان قسمت ۱۲۴ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۲۴ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۲۴ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۲۴ سریال ترکی گودال

یاماچ به خاطر اتفاقاتی که پشت سر هم افتاده به سرش زده و باز هم دیوانه شده است! وارتلو و مدد محکم میان زمین و هوا بسته شده اند و وارتلو به فکر راه چاره می افتد که ناگهان مدد می گوید که چاقویی در جیب دارد اما چون دستش بسته است نمی تواند آن را بردارد. وارتلو همه تلاشش را می کند تا چاقو را بتواند از جیب مدد بردارد. بعد از تلاش های بسیار موفق می شود اما چاقو نیست و ناخن گیر است که همان هم از دستش می افتد و نگهبان آن را برمیدارد. بره های سیاهی که جای چتو را فهمیده بودند به ماحسون خبر می دهند و ماحسون هم شبانه به همراه افرادش به آنجا می رود و بعد از درگیر شدن با نگهبان های افغان بالاخره وارد انباری می شود و وقتی جنازه های نگهبان های داخل انباری را می بیند که از قبل کشته شده اند متعجب و نگران می شود اما هرچه می گردد خبری از چتو نیست. جومالی و چتو در حالی به هوش می آیند که زنجیری به گردنشان بسته شده و حتی محل زندانی کردنشان هم عوض شده ولی اینبار هردو در یک اتاق زندانی شده اند. آنها با دیدن هم به سمت یکدیگر حمله می کنند اما زنجیر طوری دور گردنشان بسته شده که به هم نمی رسند. جومالی به یاد می آورد که وقتی در حال خفه کردن چتو بود نگهبانی از افغان ها هردویشان را بیهوش کرده بود. یاماچ شبانه ماشین را که به نظر بدون سرنشین است را سمت خانه رشید فضل الله می برد و با این حواس پرتی پنهانی وارد خانه و اتاق خواب رشید می شود و او را می ترساند و از او می پرسد: «تکلیف ما چی میشه؟ درسته که ما هم اشتباهاتی داشتیم ولی تو چرا دو جانبه بازی میکنی رشید فضل الله؟ اگه اینجوری کنی من نمیتونم کمکت کنم! امروز صبح بره های سیاه حکم مرگت رو هم امضا کردن! » بعد هم انگشترخود رشید را به او نشان می دهد و ادامه می دهد: «من اگه اینو برنمیداشتم دست رئیست می افتاد. میخوان دزدی پسر قاضی رو بندازن گردن تو!»

کمی بعد هم چاقویی را زیر گلوی رشید می گذارد و جای جومالی را از او می پرسد اما او می گوید که نمیداند. یاماچ هم تصمیم می گیرد او را بکشد. رشید با ترس به او می گوید: «صبر کن. واقعا نمیدونم. اونجایی که زندانی کرده بودیم آتیش سوزی شده و یه عده هم به اونجا حمله کردن. افرادم هم داداشت اینارو برداشتن و رفتن. در دسترس نیستن پیداشون نمیکنیم. اما هرموقع افرادم بهم خبر بدن که کجان منم خبرشو به تو میدم.» یاماچ حرف او را قبول می کند و بعد هم داروی بیهوشی را به او تزریق می کند. چتو و جومالی در یک اتاق زندانی هستند اما کاری از دستشان برنمی آید و فقط با نفرت به یکدیگر خیره شده اند. نگهبانی هم در اتاق مراقبت آنها است. جومالی شروع به تهدید کردن چتو می کند و می گوید: «این که چطور و کجا و کی رو نمیدونم ولی میکشمت! جونت رو میگیرم. جون ماحسون رو هم میگیرم. اون بره هایی که با خودت اینور اونور میبری رو هم میکشم. جون بابات و خواهر و برادرات رو هم میگیرم.» چتو با صدای بلند می خندد و می گوید: «خیلی دیر کردی جومالی! »جلاسون زخمی و ناراحت وارد خانه می شود و کاراجا روی زخم های او مرهم می گذارد. جلاسون با چشمان پر از اشک می گوید: «من هیچ وقت زندگی آرومی نداشتم.. یجورایی قبولش کرده بودم اما تا این حد هم سخت نبود… همه به فکر خودشونن. زندگی با آکشین و مادرم هم سخت شده.. حتی یه نفرم ازم نمیپرسه که حالت چطوره… تک و تنها موندیم… تنهایی از پسش برنمیام. خیلی خسته شدم… » کاراجا هم چشمانش پر می شود و سر جلاسون را کمی نوازش می کند.

عایشه هم از پشت در کاراجا را می بیند و حرف های جلاسون را می شنود و بغض می کند. سلیم شب و روز جلوی در ادریس می ایستد. وقتی شب شده و سنا می خواهد از خانه بیرون برود سلیم او را هم دنبال می کند. سنا وسط راه می ایستد و رو به سلیم با بغض می گوید: «من چیکارت کرده بودم؟ ابله ما خواهر و برادریم! رابطه خواهر و برادری من و تو بیشتر از رابطه ی برادری تو و یاماچه. » سلیم که نمی تواند حتی به چشم های سنا نگاه کند چشمانش پر می شود و روی زمین زانو می زند و بعد هم دراز می کشد. سنا از او می خواهد که بلند شود و بعد هم از او می پرسد: «اطرافتو نگاه کن. به مادرت.. پدرت.. اونایی که از خانواده ات بافی موندن.. مرده ها، زنده ها… میدونی دلیل همه اینا تویی؟ ارزشش رو داشت؟ » سلیم خیلی آرام سرش را به نشانه نفی تکان می دهد. سنا دستش را برای او دراز می کند و از او می خواهد بلند شود سلیم هم با بغض دستش را می گیرد و بلند می شود. سنا او را همراه خود به خانه عمو می برد و می خواباند. عمو کمی به سلیم خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا