خلاصه داستان قسمت ۱۲۶ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۲۶ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۱۲۶ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۱۲۶ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۱۲۶ سریال ترکی خواهران و برادران

عمر وقتی شب به خانه میره بدون اینکه بخوابه اول به بازار میره و درزگیر برای پنجره و چسب برای کفش آسیه میگیره. سپس به خانه میره و شروع میکنه به چسب زدن کفش آسیه و یاد شبی می افتد که قدیر کفش اونو چسب میزد سپس گریه اش میگیره و شروع میکنه به چسب زدن و با قدیر حرف میزنه و میگه ولی یکی طلبت منو تنها گذاشتی. بعد از درست کردن کفش آسیه با درزگیر پنجره ای که مدام باز میشد را درست میکنه. آسیه و امل از خواب بیدار میشن و بعد از دیدن عمر آسیه میگه تو اصلا دیشب نخوابیدی؟ عمر میگه دروغ چرا؟ نه نخوابیدم رفتم بازار درزگیر گرفتم که پنجره را درست کنم، آسیه با دیدن کفشاش خوشحال میشه و میگه تعمیر شدن! عمر میگه آره دیگه فرشته شبونه اومد درستش کرد آسیه او را در آغوش میگیره و میگه من که میدونم اون فرشته کیه و میبوستش سپس ازش تشکر میکنه عمر خواهراشو در آغوش میگیره. عمر به امل میگه من پولم تموم شده بود فقط تونستم یه سیمیت بگیرم امل میگه پس شما ها چی؟ آسیه برای اینکهاو راحت غذاشو بخوره به دروغ میگه مدرسه صبحانه میده به ما تو بخور سیر بشی. شنگول در خانه با خدمه دعوا میکنه که پارچه های خیسو هرجایی نزار نباهت خانم بدش میاد آکیف اینو میشنوه و شک میکنه که شنگول حافظه اش برگشته یا نه و بهش میگه واسش املت درست کنه شنگول قبول میکنه. سر میز صبحانه آکیف با دیدن املت غر میزنه که این چه وضعشه آخه! چرا توش فلفل سیاه نزدی؟ و شنگول را دعوا میکنه که شنگول عصبی میشه و میگه اه آقا آکیف شما که اصلا با فلفل سیاه نمیخورین املتو! حالا اگه میخواین میرم میارم بریزین روش من همیشه ایجوری درست میکردم! آکیف و نباهت جا میخورن و آکیف از اینکه تونست دستشو رو کنه لبخند میزنه.

آکیف میگه پس به یاد آوردی همه چیزو آره؟ شنگول میگه توروخدا به آقا اورهان نگین وگرنه منو از خونه دوباره بیرون میکنه! انها بعد از کمی حرف ردن نباهت میگه منم از اونجایی که زندگی خرج داره منم دستمزدتو ۲۰۰ لیر کردم شنگول شوکه میشه و میگه چی میگی؟ چرا؟ نباهت با طعنه حرف خودشو به خودش برمیگردنونه و شنگول برای اینکه اونا به اورهان چیزی نگن ناچارا قبول میکنه. تو مدرسه هاریکا با دورا به طرف کلاس میان که اوگولجان هاریکارو صدا میزنه و هاریکا تمام تلاششو میکنه تا کسی از رابطه ی خودش با اوگولجان چیزی نفهمن سپس باهم به طرف کلاس راهی میشن.تو شرکت سوزی در حال کار کردنه که رسول پیشش میره و باهاش حرف میزنه و ازش مبخواد تا شب او را در رستوران همراهی کنه سوزان هم قبول میکنه. آسیه به کتابخانه میره که در چهارچوب وقتی می ایستد سرش گیج و چشماش سیاهی میره کان کمکش میکنه و میبرتش به درمانگاه مدرسه. پرستار بهش یه لیوان آبِ میده و میگه قند خونت پایین بود مثل اینکه بدون خوردن صبحانه اومدی مدرسه آره؟ آسیه تایید میکنه که وقتی پرستار میره کان بهش میگه که منم قبل از اینکه بیام خونه بابام و باهاش زندگی کنم این مشکلاتو داشتم. نباید ازش خجالت بکشی چیزی واسه خجالت نیست! سپس بهش پیشنهاد میده که واسش تست بگیره اما آسیه میگه نمیخواد آیبیکه ساندویچ داره باهم میخوریم. موقع رفتن تولگا اونارو باهم میبینه  بعد از تنها شدن کان پیشش مبره و صدای ضربان قلب درمیاره کان با کلافگی میگه داری چیکار میکنی؟ چی میگی؟ تولگا میگه هیچی فقط خواستم بگم خیلی وقته رفتی تو فاز آسیه اماحتما میگی دوتا برادر که نمیشه یه نفرو دوست داشته باشن! اما من میگم که هیچ اشکالی نداره بالاخره دله دیگه تلاشتو بکن کان با کلافگی میگه تموم شد؟ حالا برو از جلو چشام دورشو!

بچه ها تو کافه نشستن که دوروک به آسیه میگه من یه تصمیم گرفتم که برای تولد برک یه جشن سورپرایزی بگیرم نظرتون چیه؟ آیبیکه از خدا خواسته قبول میکنه و میگه خیلی خوبه منم تو فکر همچین چیزی بودم سپس باهم در حال تصمیم گرفتن هستن که امیر بهش میگه اگه آدرسو بدی ما هم میایم خوش میگذره دوروک هم قبول میکنه و قرار میشه اونا هم بیان‌ شب همه ی بچه ها در خونه باغ دوروک جمع شدن که آسیه با دیدن اونجا میگه همه چیز خیلی خوبه دستت درد نکنه دوروک میگه بالاخره کارو دادین دسته کاردان! همگی منتظرن تا اینکه ایبیکه با برک به اونجا بیان. سوزان در حال کفش انتخاب کردنه که با خودش میگه هاریکا ای کاش یخورده دیرتر میرفتی تا باهمدیگه لباس و کفشمو انتخاب میکردم! آکیف همان موقع زنگ میزنه و خبر میده که دارم میرم خانه باغ و به رسول هم گفتن بیاد اونجا تا همه چیزو واسش تعریف کنم اون موقع تصمیم میگیره که ادامه میده یا نه! سوزان استرس میگیره و میگه نکن این کارو! آکیف با زندگی من بازی نکن! از جون من چی میخوای؟ سوزان بعد از قطع تماس سریع با تاکسی به طرف اون خونه باغ میره و جلوی اکیف را میگیره و میگه چیکار داری میکنی؟ اکیف بهش میگه بیا بریم تو حرف میزنیم اینجا در و همسایه میبینه! دوروک و بقیه فکر میکنن برک و آیبیکه دارن میان واسه همین پنهان میشن تا سورپرایزش کنن. آکیف و سوزان وارد خونه میشن و سوزن با عصبانیت ازش میخواد تا تموم کنه این وضعیتو اما اکیف اعتراف میکنه که هنوز دوسش داره و نمیتونه فراموشش کنه سوزان میگه رابطه ما همون روز اینجا تموم شد! اکیف میگه تو الکی مدام گفتی خدیجه خانم دیده میره به یکی میگه، بعدش خودمونو مسبب مرگ اون خدیحه خانم میدونی! همگی از حرف های اونا شوکه شدن و آسیه با چشمانی پر از اشک و بقیه جلو میرن دوروک پدرشو صدا میزنه و برق ها روشن میشه آسیه میگه شما باعث مرگ مادرم شدین؟ اکیف و سوزان شوکه شدن…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا