خلاصه داستان قسمت ۱۲۹ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۲۹ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۱۲۹ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۱۲۹ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۱۲۹ سریال ترکی خواهران و برادران

کان دامن فرم مدرسه آسیه را میگیره و برای اینکه اون شرمنده نشه میزاره پشت در خانه شان و میره. عمر و اوگولجان به سر چهارراه میرن تا آب بفروشن ولی از دست اوگولجان میوفته و ماشین ها از روشون رد میشن اونا حسابی حالشون گرفته میشه، اوگولجان از عمر عذرخواهی میکنه. آیبیکه دامن پاره آسیه را که شنگول موفق نشده بود بدوزتشرا میبره تا بهش بده که پاکت را میبینه و به آسیه میده اونا جا میخورن که کی اونو خریده سپس به این نتیجه میرسن دوروک خریده. بعد از رفتن آیبیکه، آسیه به دوروک زنگ میزنه و ازش بابت دامن تشکر میکنه دوروک که نمیدونه قضیه چیه نمیدونه چی بگه آسیه ادامه میده اگه اینبار در میزدی میومدی تو عصبی و ناراحت نمیشدم لازم نبود بزاری و بری دوروک میگه نه بابا این چه حرفیه خواستم اینجوری راحت باشی آسیه میگه فردا به لطفت میتونم بیام مدرسه پس میبینمت. بعد از قطع تماس دوروک یادش میاد که کان از فروشگاه آتامان خرید کرده بود و به خودش میگه من نخریدم ولی میدونم کار کی بوده! و با عصبانیت میگه پسره دست از سر این دختر برنمیداره و با عجله به طرف خانه آکیف میره. وقتی میرسه کان بهش میگه باز چیشده اینجوری اومدی اینجا؟ دوروک میگه چیشده؟ تو نمیدونی چیشده؟ بگو ببینم عاشق آسیه شدی؟ بگو راحت باش! کان میگه چی میگی تو؟ دوروک میگه رفتی دامن واسش گرفتی گذاشتی دم در خونه شون؟ چرا نمیخوای بفهمی؟ اگه آسیه چیزی لازم داشته باشه من واسش میخرم نه تو! کان میگه فقط خواستم خوبی کنم بهش چون شنیدم بهش گفتن بدون دامن نمیتونه بیاد مدرسه منم خریدم رفتم گذاشتم دم در خونه شون و تو نمیتونی به خاطر کاری که نکردی منو بازخواست کنی! میخواستی خب بخری! آکیف پیششون میره و میگه من فکر کردم اولین نورچشمیم دلش واسه پدرش تنگ شده که اومده نگو باز سر اون دختر مو فرفری آسیه دعواست!

دوروک باهاش بحث میکنه که آکیف میگه بس کنین زندگی چند ساله پدر و مادرت داره از هم میپاچه بعد تو داری واسه اون دختر دعوا میکنی؟ دوروک میگه تو دیگه واسم ارزشی نداری نه خودت نه کارات میخوای ازدواج کن میخوای طلاق بگیر میخوای برو واسم مهم نیست دیگه و از اونجا میره، آکیف به کان میگه جلوی همین دری که محکم به هم کوبید میاد التماسم میکنه حالا ببین این خز اینم نشون. فضای داخل خانه عمر اینا حسابی سرده، فردا صبح وقتی آسیه از خواب بیدار میشه میبینه مریض شده و تب داره امل و عمر  بهش رسیدگی میکنن و در آخر میرن مدرسه و آسیه تو خونه میمونه. تو مدرسه کان به عمر میگه باهمدیگه یخورده حرف بزنیم؟ عمر بهش میگه اگه درباره سوزیه ولش کن اما کان میگه نه اون مال گذشته ست تموم شد و رفت. او ادامه میده و میگه آسیه دیروز تو مدرسه غش کرد عمر جا میخوره که کان میگه بردمش درمانگاه مدرسه گفتن که از ضعف بوده انگار صبحانه نخورده بوده امروز که گفتی مریض شده گفتم بهت بگم عمر حالش بد میشه و تشکر میکنه که بهش گفت. بعد از مدرسه دوروک با سرعت به طرف خانه عمر اینا میره،او با دیدن حال آسیه شوکه میشه و میگه تو حالت چطوره؟ چیشده؟ آسیه میگه خیلی سردمه! دوروک میبینه که تو تب داره میسوزه و به سرعت میبرتش درمانگاه. عمر خودشو به اونجا میرسونه و میگه چیشده؟ تا برسم اینجا جونم به لبم رسید! دوروک میگه چیزی نیست سرما خوردگی جزئی بوده سپس با عمر بیرون میرن. دوروک بهش میگه نخواستم جلوی آسیه بهت بگم ولی اینجوری میخواستی مواظب خواهرت باشی! یه گرم ویتامینم تو بدنش نیست! اگه نمیتونی بهم بگو من ازش مواظبت میکنم سپس بهش پول میده و میگه اینو بگیر برای خریدقرص های ویتامین های آسیه به پول لازم داری عمر میگه تو مراقبش باش میرم خودم یه فکری میکنم.

اوگولجان تو یه فروشگاه شیک قراره کار تبلیغات عروسکی بکنه و با پوشیدن لباس عروسکی جلوی در بایستد و مشتری جذب کنه دورا و اوزگه که فهمیدن از قصد هاریکارو به اونجا میبرن و شروع میکنن بد اوگولجان را گفتن که اون فقیره چجوری باهاش دوست شدی؟ هاریکا هم خودشو دست بالا میگیره و میگه بامزه ست منو میخندونه اوگولجان تمام حرفاشونو میشنوه و با چشمانی گریان به رفتن هاریکا با اون دخترها نگاه میکنه. عمر بیرون از درمانگاه میره و با پولی که داره فکر میکنه که چیکار میتونه بکنه. او جلوی یه قصابی می ایستد و متوجه میشه یه زن اومده و برای حیوانات دنبه و استخوان و جیگر میگیره تا ببره بده بهشون عمر میره تو مغازه و میگه شنیدم شما واسه حیوانات دشنبه و استخوان میدین قصاب تایید میکنه که عمر بهش میگه میشه به منم بدین؟! اون مرد تایید میکنه و بهش میده. عمر با درماندگی قبول میکنه و میره خونه و برای آسیه سوپ درست میکنه. آسیه و امل خوششون میاد و میگن چقدر خوشمزه ست آسیه میگه پس پول داشتی رفتی قصابی خوشحالم، عمر برای اینکه جلوی گریه اش را بگیره به بیرون از خانه میره و با قدیر برادرش حرف میزنه و ازش معذرت خواهی میکنه و میگه ببخشید داداش نتونستم از پسش بربیام! یکدفعه خودشو جمع و جور میکنه و میگه من باید موفق بشم اینجوری نمیمونه و به طرف همان مرد نزول خور میره و میگه سر پیشنهادت هستی؟ اون مرد تایید میکنه و عمر همان شب یا افراد اون مرد واسه اولین پروژه راهی میشه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا