خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیت‌های مختلف، روایتگر قصه‌هایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیت‌های اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالش‌های زندگی خود دست و پنجه نرم می‌کنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آن‌ها تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

قسمت ۱۲ سریال ترکی حسرت زندگی
قسمت ۱۲ سریال ترکی حسرت زندگی

قسمت ۱۲ سریال ترکی حسرت زندگی

مراسم شروع شده و ثریا قهوه تعارف میکنه، غمزه به پشت در خانه رفته اما نمیتونه زنگ بزنه بره داخل. وقتی به داخل میره عمر که در حال برداشتن قهوه بود با دیدنش خشکش میزنه. غمزه احساس خفگی میکنه تو مجلس که میره تو حیاط یکم راحت نفس بکشه عمر وقتی میخواد قهوه بخوره میپره تو گلوش که میگه من برم یه سرویس بیام و به این بهونه میره سراغ غمزه و میگه داری چیکار میکنی؟ چرا اومدی اینجا؟ غمزه میگه تو چرا اومدی اینجا؟ برو الان یکی میاد دردسر میشه! همان موقع حاجی رشاد به اونجا میره و میگه اینجا چخبره؟ غمزه بهش میگه که من متوجهم چیزی قرار نیست بین ما اتفاق بیوفته لازم نیست نگران چیزی باشین عمر هم میگه بله منم اومدم بگم اینجا چیکار میکنن و حالا که از فامیل های ثریا هستن باید تو مراسم باشن و به داخل میرن. حاجی رشاد ثریا را خواستگاری میکنه و در آخر مادر غمزه انگشترهاشونو میندازه واسشون و آنها باهم نامزد میشن. بعد از گذشت چند دقیقه غمزه به مادرش میگه من برم دیگه مراسم تموم شد او میگه وایسا باهم میریم اما غمزه بهونه ای میاره و از خونه بیرون میزنه.

نوران از ثریا و عمر شروع کرده به عکس گرفتن و آن دو نفر باهم گرم صحبت کردنن. شب امینه به نساء زنگ میزنه و خبر میده که مامان سریع بیا خونه نساء میترسه و هرچی دوباره به امینه زنگ میزنه او برنمیداره نساء استرس میگیره و به عمر میگه که باید سریعا بریم خونه و ثریا به همه خبر میده و آنها سریعا باهم میرن سمت خونه نساء. وقتی میرسن امینه میگه کرم رفته تو اتاق از صبح درو باز نمیکنه هیچیم نمیگه نمیدونم چیکار کنم نساء میپرسه چیزی شد؟ او میگه صبح زیرشو خیس کرده بود بعد درو روی خودش بست عمر تلاش میکنه درو باز کنه اما در آخر میشکونه قفلو. کرم ازشون میخواد برن بیرون که عمر تنهایی میشینه کنارش و آرومش میکنه و میگه منم اینجوری شدم قبلا وقتی هم سن و سال تو بودم خجالت نداره اشکالی نداره! و کرم آروم میشه با حرفاش و در آخر بغلش میکنه. حاجی به عمر زنگ میزنه و میپرسه چیشد؟ نیومدی؟! عمر میگه چیزی نیست دارم میام اونجا همه حالشون خوبه اونا خیالشون راحت میشه…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی حسرت زندگی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا