خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال در ژانری رمانتیک ساخته شده است. سناریوی سریال ترکی شعله های آتش (شعله ور) از داستان فرانسوی  le bazar de la charité بازنویسی شده است. بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ دمت اوگار Demet Evgar، دیلان چیچک دنیز Dilan Çiçek Deniz، هازار ارگوچلو Hazar Ergüçlü و….این سریال روایت گر زندگی سه زن از دنیاهای مختلف است.

قسمت ۱۲ سریال ترکی شعله های آتش
قسمت ۱۲ سریال ترکی شعله های آتش

خلاصه داستان قسمت ۱۲ سریال 

اسکندر که از دست سلیم حرصش گرفته که به خاطر او نقشه هایش خوب پیش نرفته، او را به دفترش صدا می زند و با نفرت زیادی پشت سر هم به صورت او مشت می زند.
عمر و اوزان تصمیم می گیرند تا هرکسی که برای عمر پاپوش دوخته را پیدا کنند. جمره با ناراحتی جلوی خانه ی اوزان نشسته که مادر اوزان کنارش می نشیند و می گوید: «شوهرت خیلی دوستت داره! حتی میتونست پلیس رو سرمون بریزه اما این کارو نکرد. باید باهاش کنار بیای دخترم. تو چطور میخوای بعد از اون زندگیتو بگذرونی؟ تا حالا شده پول نون شبت رو خودت دراورده باشی؟ » جمره می گوید: «اجازه نداد کار کنم. » زن می گوید: «آره خب بهونه زیاده. دخترم تو نمیتونی طاقت بیاری! سه روزه از پا در میای. جوانی و زیبایی گذراست. » جمره می گوید: «من تنها چیزی که میخوام اینه با دخترم تو آرامش زندگی کنم. » زن می گوید: «این چطور میشه؟! یه بار دیگه دخترتو میدزدی؟ تو باید برگردی خونه ت! هرکاری کنی هم نمیشه فرار کنی! شوهرت پیدات میکنه. باید کوتاه بیای. میترسم صبر شوهرت بالاخره لبریز شه. » جمره به حرف های او فکر می کند اما تصمیم گرفتن برایش خیلی سخت است.

عمر از رویا می خواهد که برای چایی خوردن به مغازه اش بروند. رویا تصمیم می گیرد چایی را درست کند، عمر سعی می کند قوری را از دست او بگیرد تا خودش چایی درست کند اما رویا عقب می کشد و پایش لیز می خورد که عمر با یک دست او را میان زمین و هوا می گیرد. هردو برای چند لحظه خیره به هم می مانند. کمی بعد موقع چایی خوردن، عمر یاد رفتارهای آن شب سلیم می افتد و بعد به رویا می گوید: «مطمئنم کسی که منو لو داده یکی از آشناهاست که تونسته وارد مغازه م بشه و یکی از پاکت هایی رو که اثر انگشت من روشه رو برداشته! » رویا می گوید: «میتونه همون شاهد مخفی هم باشه. » عمر لبخند میزند و می گوید: «خوب راه افتادیا! » رویا هم با خنده می گوید: «خب کاراگاهیم دیگه چه کنیم! » عمر می گوید: «پرنسس داری نابودم میکنی ها! منو به خودت عادت نده. » رویا برای یک لحظه مکث می کند و بعد لبخندش کش می آید.

کنعان دخترش را به خاطر حمایت از عمر سرزنش می کند و می گوید: «چرا داری کاری میکنی همه چشما رو تو باشه؟ بهت گفته بودم ازش فاصله بگیر! » رویا با جدیت می گوید: «چون اولین بار توی عمرم صدای خودم رو شنیدم. من از این رویای جدید خوشم اومده بهتره تو هم بهش عادت کنی! »
بولنت مست کرده و به اتاق چیچک می رود. چیچک خودش را به خواب میزند. بولنت با لحن چندشی می گوید: «دلم واسه زنم تنگ شده! خیلی سرد شدی! یه مثل روسی هست که من عوضش کردم. هیچ شیمالی زشت نیست، رازیانه کمه! » و بیشتر به او نزدیک می شود و می گوید: «بذار بفهمم چه کلکی تو کارتونه! » تورمیس سر میرسد و بولنت را بیرون می کند. چیچک که حالش بد شده می گوید: «من نمیتونم وقتی بولنت اینجاست تو این خونه بمونم. » تورمیس می گوید: «بهم اعتماد کن. » و جلویش زانو می زند و می گوید: «بهت التماس میکنم. چاره ای جز تو ندارم. بولت رو من حل میکنم. »

اوزان پیش جمره می رود و تصمیمش را می پرسد. جمره می گوید: «میرم پیش چلبی… »
تورمیس به کمک چلبی قراردادی را می نویسد و آن را به سمت بولنت میگیرد و می گوید: «هروقت برگه طلاق دخترمو امضا کردی، هر مبلغی توی این چک سفید بنویسی رو امضا میکنم که بری! » بولنت برای چند دقیقه به برگه خیره می شود اما بعد لبخند می زند و می گوید: «نمیشه حدس زد شما چقدر ثروت دارین! تا همشو غضب نکنم دست بردار نیستم! » و چک را پاره پاره می کند!
عمر سلیم را پیدا می کند و به خانه اش حمله می کند. سلیم اسلحه ای به سمتش می گیرد. عمر بدون ترسی اسحله را از دست او می گیرد و می گوید: «کار تو بود آره؟ چرا بهم تهمت زدی؟ » سلیم که ترسیده می گوید: «کار اسکندر بود. اون مجبورم کرد. » عمر با ناراحتی خانه او را ترک می کند که با رویا روبرو می شود. وقتی رویا جریان را می پرسد. عمر می گوید: «سلیم بازیچه دست یه آدم گردن کلفت شده. اسکندر کایابیلی. »

چیچک در حیاط خانه نشسته که اسکندر که دوست صمیمی شیمال بوده سر می رسد و کنارش می نشیند تا حالی از او بپرسد. چیچک از او فاصله می گیرد و اسکندر دنبالش می رود. چیچک گریه می کند و با عصبانیت می گوید: «منو ببین خوب نیستم! تو قاتل منی. » و سیلی محکمی به صورت اسکندر می زند.
جمره به سمت اداره پلیس می رود که چلبی از راه می رسد. جمره با نفرت به او خیره می شود. اوزان و همکاران خبرنگارش جلو می روند و اوزان می گوید: «جمره خانم الان پخش زنده ست. تصمیم گرفتین خودتون رو تحویل بدین؟ » جمره نگاهی به چلبی می اندازد و بعد می گوید: «اومدم بجنگم. نه این که تسلیم بشم. اومدم با همسرم که سالها منو شکنجه داد مجادله کنم. الان خیلی میترسم اما نمیتونم بیشتر از این با این ترس زندگی کنم. نمیخوام جلوی چشم دخترم مادری باشم که منتظر مرگه. این جدایی و دوری برای بهم رسیدنمونه. بدون ترس میجنگم. این جنگ رهایی منه. » چلبی با خشم به او خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا