خلاصه داستان قسمت ۱۳۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکیه ای که یکی از پربیننده ترین و پربحث ترین سریال های شبکه تی آر تی محسوب می شود، بر اساس داستانی واقعی درباره بیماران یه روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو می باشد. پخش سریال ترکی آپارتمان بی گناهان در ژانر هیجان انگیز و درام در شبکه های ترکی از ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰ بود و از شبکه های جم تی وی از شهریور ۱۴۰۰ روی آنتن رفت.
خلاصه داستان قسمت ۱۳۳ سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
گلبن و نریمان همچنان پشت در خانه ایستاده اند تا صفیه تمیزکاری خانه را تمام کند و از آنجایی که خیلی خسته شدن نریمان پیشنهاد میده که برن پنهانی به اتاق هایشان و کلید در را به گلبن نشون میده. بعد از باز کردن در می بینند که صفیه از فرط خستگی روی صندلی خوابش برده و به طرفش میروند. نریمان آرام سرشو روی پای صفیه میزاره و گلبن بهش میگه این کارو نکن الان از خواب بیدار میشه ببینه حسابی عصبانی میشه نریمان اعتنایی نمیکنه و سرش را آرام روی پایش می گذارد و به گلبن میگه پس همچین حسی داشت! نریمان از گلبن میپرسه تو تا حالا بغلش کردی؟ گلبن میگه آره خیلی. گلبن به نریمان میگه میدونی آرزوی آبجی چیه؟ نریمان در جواب بهش میگه معلومه ناجی خوب بشه و برگرده گلبن میگه نه آرزوی آبجی اینه که تو درس بخونی و فارغ التحصیل بشی خیلی دوست داشت که دکتر بشی چیزی که خودش نتونست بشه اما حالا خوب اگه تو رشته ای که خودت دوست داری هم تحصیل کنی و فارغ التحصیل بشی آبجی حسابی خوشحال میشه و اونموقع است که از ته دل بغلت میکنه.
نریمان به گلبن دیگه تمیزکاری این خونه کار یک نفر نیست بیا بهش کمک کنیم و با هم دیگه شروع به تمیز کردن خانه می کند و بعد از چند لحظه پدرشان حکمت هم بهشان اضافه میشه بعد از چند دقیقه صفیه از خواب بیدار میشه و با دیدن آن ها که در حال تمیز کردن خانه هستند کمی غر می زنه و می گه شما ول کنید این کار را من خودم تمیز می کنم و با دیدن پدرش میگه تو دیگه چرا بابا؟ تو بیا برو استراحت کن من خودم تمیز می کنم. حکمت بهش میگه بذار خوب ما هم تمیز کنیم تا زودتر کارها تموم بشه می خوایم بهت کمک کنیم. صفیه با شنیدن این حرفها از دهن پدرش حس خوبی میگیره. هان و آنیل کنار استخر روی تختها دراز کشیدند و آنیل به هان میگه می خوام یه سگ بخرم سگ ها خیلی خوبند هم خیلی با معرفتن هم دوستای خوبی هستن.
هان بهش میگه فکر خوبیه ولی میدونی که تو هتل راه نمیدن آنیل بهش میگه پس باید به فکر یه جای دیگه ای باشم باید در آینده یه کاروان بگیرم هان از فکر آنیل درباره خرید کاروان خوشش میاد و میگه فکر خیلی خوبیه اولین جایی هم که اتراق می کنیم من تعیین می کنم، آنیل میخنده و قبول میکنه. رویا روی پشت بام خانه ها رفته و از اونجا با دستگاهی که داره صدای داخل خانه ها را می شنود یک پدر و دختر را می بینه که دارن درباره رفتن به سینما که چه فیلمی را ببینند با هم حرف میزنن رویا که احساس کمبود می کنه گریه میکنه. گلبن و صفیه غذای مورد علاقه نریمان را درست کردند و بعد از مدت ها یک بار دیگه دور یک میز جمع شدن و با همدیگه غذا میخورند. سر میز شام آنها متوجه می شوند که پدرشون روی یکی از دستاش نوشته نگو اینجی، اینجی مرده. آنها به هم دیگه نگاه می کنند و ناراحت میشن. نریمان به صفیه میگه باید برای ماهی اسم انتخاب کنی صفیه بهشون میگه اسم انتخاب کردم اسمشو گذاشتن چی چی.
نریمان و گلبن به همدیگه نگاه میکنن و میگن چی چی یعنی چی؟ صفیه میگه یه اسم ژاپنیه به معنی پدر و با عشق به پدرش نگاه میکند. اسد به گلبن زنگ میزنه و بهش میگه که برای چند لحظه بره پایین تا ببینتش گلبن خوشحال میشه و سراسیمه به پایین میره اما تو راهرو متوجه میشه که شنور خانم اونجاست. گلبن از همانجا میخواد برگرده به خانه که اسد جلوشو میگیره و ازش میخواد تا چند لحظه صبر کنه گلبن به اسد میگه با قهر کردن رفتی مادرتو مجبورم کردی که بیاد از من عذرخواهی کنه؟ متوجه ای که ما رو تو چه وضعیتی قرار دادی؟ شنور خانم میگه نه عزیزم منو هیچکس نمیتونه مجبور به کاری کنه خودم اومدم اینجا تا ازت عذرخواهی کنم که دلتو شکستم اما من منظور بدی نداشتم و خواستم با واقعیت رو به رو تون کنم ولی خب چیکار کنم که بعضی وقت ها ما دوست داریم که حقیقت را نشنویم و رویا پردازی کنیم.
اسد به مادرش میگه این چه حرفیه و گلبن برمیگرده به مادر اسد میگه شما خیالتون راحت باشه عروس پسرتون من نمیشم و به خانه بر می گرده بعد از رفتن گلبن اسد حسابی به هم میریزه که مادرش بهش میگه مثل اینکه این دختر اصلا قصد نداره باهات ازدواج کنه. اشد حالش گرفته میشه و از ساختمان بیرون میزند. چی چی از صفیه میخواد تا شیر آب را باز کنه صفیه آرام آرام شروع به باز کردن شیر آب در آشپزخانه می کند که میبینه هنوز گلیه و به چی چی میگه دیدی هنوز گلیه؟ هنوز تمیز نشده. همان موقع گلبن وارده آشپزخانه میشه که صفیه با دیدن حال پریشونش ازش میپرسه که گلبن حالت خوبه؟ چیزی شده؟ گلبن میگه نه چیزی نشده همه چی خوبه و با هم دیگه شروع می کنن به درست کردن غذا برای شام. حکمت سراغ پیانو می رود و شروع به نواختن می کند. رویا با دستگاهش پیانو زدن او را گوش میدهد و حسابی خوشش میاد و او را تشویق می کند و می گه چقدر هم خوب میزنه آفرین عمو جون.
حکمت با نواختن پیانو یاد خاطرات گذشتهاش میافتد که با بچه هایش بازی میکند و یکدفعه یاد حرف های هان می افتد که بهش گفته بود اینجی مرده دیگه برنمیگرده سپس حالش بد میشه و دستش را روی قلبش میزاره و شروع می کنه صفیه را صدا زدن اما چون جون زیادی نداره نمی تونه بلند صدا بزنه و همین باعث میشه که صفیه نشنوه اما رویا که داشت پیانو زدن حکمت را گوش میداد متوجه میشه که حالش خوب نیست و قرص هایش را می خواد. رویا هل میکنه و نمیدونه باید چیکار کنه و با خودش میگه اگه الان برم بگم باباتون حالش خوب نیست بگن من از کجا فهمیدم چی بگم؟ اما در آخر به سرعت خودش را به پشت در خانه آنها می رساند.…