خلاصه داستان قسمت ۱۳۳ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۳۳ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۳۳ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۳۳ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۳۳ سریال ترکی گودال

وارتلو خود را آماده می کند تا طبق خواسته ی چتو عمل کند و برای حفظ جان سعادت و پسرش برای آنها مواد درجه یک تولید کند. وارتلو به یاد می آورد که چتو به او گفته بود: «ما اشتباه کردیم… تو مرغ تخم طلای ما بودی که خواستیم سرتو ببریم. ولی من هرچقدرم اشتباه کنم تو نمیتونی چیزی بهم بگی! بخاطر سعادت! پول هم بهت نمیدیم. ماده خام رو هم تو باید پیدا کنی. خودت هم باید جنس رو درست کنی.. » وارتلو به ناچار سراغ دوست قدیمی اش می رود و طلب وام می کند. اما چون از قبل بدهی زیادی داشته مرد به او اعتماد نمی کند بعد هم قصد جانش را می کند اما وارتلو نگهبان های ان مرد را می کشد و می رود. از آن طرف هم مدد به خواست وارتلو پیش کسی می رود و با گفتن این که دیگر با وارتلو کار نمی کند و خودش دست تنهاست، طرف را راضی می کند تا مواد خام به او بدهد. طرف با خوشرویی قبول می کند اما کمی بعد دست و پای مدد را می بندند و از او می پرسند که وارتلو کجاست؟ مدد می گوید چیزی نمی داند و مرد می گوید:« تا بشیروها نیومدن بگو. اونا اینجوری باهات تا نمیکنن! داداشت به من بدهکاره. اگه بدهیش رو میداد تو به این روز نمیفتادی. » همان لحظه وارتلو با شکل و شمایل سعددالدین سر می رسد و مدد از دیدن او خوشحال می شود.

او آن با گذاشتن اسلحه داخل دهان مرد او را تهدید می کند و از او می خواهد که فورا برایش مواد خام جور کند. ولی او می گوید که به خاطر وارتلو دیگر اعتبارش را از دست داده و نمی تواند مواد خامی برایش جور کند. یاماچ مدام دنبال خراب کردن کار بره ها است و وقتی انها مانکن های پلاستیکی را که داخلشان طلا است بار می زند، پنج نفری به انها حمله می کنند اما تعدادشان کم است و مجبور می شوند پنهان شوند که ناگهان ویصل به خواست جومالی به همراه افرادش سر می رسد و کار را تمام می کند. یاماچ با دیدن ویصل، به یاد جهان می افتد و مشتی حواله او می کند. جومالی جلوی او را می گیرد و یاماچ توضیح می دهد: «این جهانه. همونه که به بچه های محله مواد میفروخت و بعد هم که اووردوز کردن با چاقو میخواست نابودشون کنه. » ویصل با صدای بلند می گوید: «من جهان نیستم. جهان برادر دوقلوی منه! » یاماچ بارو نمی کند و ویصل عکس دوتایی از خودش و جهان را نشان او می دهد. ولی با اینحال یاماچ باز هم به جومالی می گوید که به ویصل اعتماد نکند و جومالی می گوید نگران نباشد چون خودش ادم شناس خوبی است! به چتو و ماحسون خبر می دهند که از افرادشان که برای بار زدن رفته بودند خبری نیست. آنها به همان انباری می روند و با جنازه آنها روبرو می شوند.

ماحسون به شدت عصبانی شده و رو به چتو می گوید: «من خیلی خودمو کنترل میکنم ولی ما چرا سر این مرتیکه هارو قطع نمی کنیم؟ این چندمین باره؟ » چتو با شک می گوید: «این کوچوالی ها چجوری از این معامله خبردار شدن؟! »چتو کمی بعد ادامه می دهد: «صبر کن.. به زودی معلوم میشه. » ماحسون می گوید: «فکر کنیم یکی از بچه هامون خبرچینی می کنن. آخه چرا؟ یعنی فکر میکنه ما متوجهش نمیشیم؟ » چتو همان لحظه به یکی از افرادش کلید مکانی را می دهد و از او می خواهد که ان را به جلاسون بدهد. ماحسون کمی جا می خورد و چتو از او می خواهد که بهش اعتماد داشته باشد. مدد به وارتولو می گوید: «داداش معلومه که ما از پسش برنمیایم. میشه با یاماچ حرف بزنی بلکه یه راهی بهت نشون داد. » وارتلو عصبانی می شود و می گوید: «منو نصیحت نکن. فکر میکنی به فکر خودم نرسید بهش بگم؟ » مدد با ترس تایید می کند و چیزی نمی گوید. یکی از بره های سیاه سراغ جلاسون می رود و او را داخل خانه ای می برد. جلاسون که متعجب شده دلیلش را می پرسد و بره کلیدی را که چتو داده بود را به جلاسون می دهد و می گوید: «چتو گفت مثل پناهنده خونه مردم نمونه. بره تو خونه خودش زندگی کنه. » جلاسون می گوید: «ممنون لازم نیست. » آولی می گوید: «مطمئنی جلاسون؟ به چتو بگم هدیه شو پس فرستادی؟! » جلاسون به ناچار کلید را قبول می کند و فورا به خانه عایشه رفته و اکشین می گوید که وسایلش را جمع کند.

خدیجه از جلاسون می پرسد که چه شده و جلاسون می گوید: «مامان خونه جدید اجاره کردم. میریم اونجا تو هم برو وسایلاتو جمع کن. » کاراجا می پرسد: «چه خونه ای جلاسون؟ نفهمیدم چیشد ولی آکشین و مامانت اینجوری نباید برن. » جلاسون کلافه می گوید: «کاراجا بذار کارمونو بکنیم… » و اکشین و مادرش را به خانه جدید می برد. چتو بره های سیاهش را جمع کرده و رو به انها می گوید: «چیشد؟ و چرا اینطوری شد؟ » بره ها یک صدا می گویند که برادرهامون رو کشتند. ارسوی هم از بالا شاهد این صحنه است. ماحسون ادامه می دهد: «امروز بره های سیاه سرافکنده شدن. باید حواسمونو جمع کنیم و نذاریم این بی شرف ها کارمون رو خراب کنن. ببنین! امشب یه کار مهم داریم. همه باید مراقب باشین کارو خراب نکنین وگرنه مجازات میشین. خب… یه مرتیکه عوضی هست که خیلی وقته بهمون بدهکاره. باید برین به خونه ش حمله کنین و پسرشو صحیح و سالم بگیرین. اگه بدهیش رو پس نداد با پسرش تهدیدش میکنیم. » ارسوی به دیدن یاماچ می رود و اول سراغ ماشینش را از او می گیرد. یاماچ بعد از گفتن این که جای ماشینش امن است از او می پرسد که امروز برایش چه خبری دارد و ارسوی هم به ناچار برایش تعریف می کند. جلاسون با خوشحالی کمی برای خانه جدیدشان خرید می کند و وقتی برمی گردد چتو را می بیند که روی مبلی نشسته و اکشین و خدیجه هم کنارش هستند. جلاسون جا می خورد و با نفرت به او خیره می شود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا