خلاصه داستان قسمت ۱۳۵ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۳۵ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۳۵ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۳۵ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۳۵ سریال ترکی گودال

ارسوی به یاماچ زنگ میزند و قرار ملاقاتی با او می گذارد. ارسوی می گوید: «آفرین. قضیه طلاهارو ترکوندی. دمشون لای در گیر کرده. مشتری منتظره. امشب دوباره معامله جنس هست. همون جنس، همون آدم. ولی ببین اینطوری دیگه نمیتونیم ادامه بدیم. چتو و ماحسون شکارو شروع کردن. دیر یا زود به من میرسن…» کاراجا به سنا زنگ می زند و از او می خواهد که خودش را فورا برساند چون حال اکشین خوب نیست. جلاسون وقتی به خانه برمی گردد، با دیدن سنا جا می خورد. بعد هم توجهش به ساک روی زمین جلب می شود و دلیلش را میپرسد. سنا می گوید: «برای آکشینه. کاراجا همه چیزو برام تعریف کرد. ببین من میدونم تو همه تلاشتو میکنی که آکشین آسیب نبینه. ولی این کار اینجوری نمیشه.. »جلاسون می گوید: «آکشین زن منه و پیش من میمونه. این بحث اینجا بسته میشه. » سنا می گوید: «خب مادرت؟ من نمیگم از یکیشون بگذری ولی مجبورشون هم نکن با هم زندگی کنن. به خاطر این که تو نمیتونی از اکشین دور باشی باید اجازه بدیم دختر بیچاره بمیره؟ دفعه بعدی که دختره بخواد این کارو کنه چیکار میخوای بکنی؟ آکشین پیش من میمونه. تو هم هروقت بخوای میای و با اون میمونی. اما تا زمانی که خوب بشه پیش من میمونه.» جلاسون با چشمان پر از اشک به ناچار قبول می کند.

سنا کاراجا و اکشین را به خانه خودش می برد و بعد هم به یاماچ زنگ می زند. یاماچ فورا خودش را می رساند و دستان اکشین را می بوسد و گریه اش می گیرد. ادریس وقتی به خانه برمی گردد سلیم را می بیند که کنار سلطان است. سلیم به ادریس می گوید: «سنا رفت پیش آکشین. حالش خوب نبوده.. » ادریس کمی بعد به ایوان خانه می رود و عکس ملیحه را نگاه می کند. سلیم کنارش می رود و می پرسد که توانست با ملیحه حرف بزند یا نه؟ ادریس می گوید: «نتونستم حرفی بزنم… چی میتونم بگم. » سلیم میگوید: «من میدونم کجاست. اگه دلت بخواد… » ادریس به او خیره می شود. او به دنبال ملیحه می رود و او را به میخانه دعوت می کند. همانجا یکی از مشتری ها شروع به بدرفتاری با یکی از کارکنان جوان آنجا می کند. ملیحه انتظار دارد ادریس کاری بکند ولی ادریس کار خودش را می کند و توجهی به آنها ندارد. ملیحه جا خورده و از این بیخیالی ادریس عصبی شده و آنجا را ترک می کند. ادریس دنبالش می رود و ملیحه با عصبانیت می گوید: «چت شده تو، ها؟؟ تو آدمی که من میشناختم نیستی.» ادریس سکوت می کند و ملیحه می رود.شبی که عملیات بره های سیاه قرار است پیش برود سعادت هم طبق خواسته وارتلو شروع به جیغ و داد دروغین می کند. همان لحظه مدد به وارتلو پیام می دهد که سعادت را در بیمارستان دیده.

وارتلو که به همراه یاماچ و بقیه در حال رفتن و شبیخون زدن به عملیات بره های سیاه بودند، پیام را می بیند و رو به یاماچ می گوید: « یه مسئله ای هست که باید تنهایی حلش کنم. بدون من میتونین انجامش بدین؟ » یاماچ قبول می کند اما جومالی که به او مشکوک شده، شکش بیشتر می شود. یاماچ به همراه بقیه به محل قرار بره های سیاه با مشتری می روند و جنگی در می گیرد. همه شروع به عقب نشینی می کنند. ارسوی به سمت جنگل پا به فرار می گذارد و یاماچ به دنبال او می رود. یاماچ به سمت او شلیک می کند تا شک و شبهه ها از روی ارسوی برداشته شود. وارتلو به هرجان کندنی خودش را به بیمارستان و اتاق سعادت می رساند اما چتو را می بیند که روی تخت خوابیده و با لبخند به او خیره شده است! معلوم می شود که لال قبل از سعادت یادداشت را دیده و به چتو خبر داده بود. چتو به او می گوید: «اگه میخوای سعادت رو نجات بدی، راحته. کاری که بهت گفتیمو انجام بده.» وارتلو فقط به او نگاه می کند و انجا را ترک می کند و وقتی مدد می پرسد که سعادت کجاست وارتلو می گوید که بالاخره او را نجات خواهند داد. چتو که در بیمارستان است، یکی یکی افرادش را می بیند که زخمی به انجا می آورند و حتی ارسوی هم زخمی شده و حالش بد است. او فورا به ماحسون زنگ می زند و می گوید: «ارسوی هم اینجاست! زخمی شده. »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا