خلاصه داستان قسمت ۱۳۶ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۳۶ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۱۳۶ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۱۳۶ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۱۳۶ سریال ترکی خواهران و برادران

آکیف پیش رسول میره و میگه یه خبری شنیدم واقعا ناراحت شدم رسول میگه تو چقدر زود باخبر شدی! آکیف میگه همینه دیگه خبرهای بد زود پخش میشه اکیف میگه به خاطر این وضع اگه بخوای میتونم سهامتو بخرم من میرم اتاقم نظرتو بیا بهم بگو. بعد از رفتنش رسول با خودش میگه پس حرف های نباهت درست بود! سپس به مراد زنگ میزنه و میگه مدارک و پرونده هارو بفرست. تو کافه مدرسه اوزگه از دوروک تشکر میکنه به خاطر دیشب که دوروک میگه نه بابا این چه حرفیه اوزگه برای جبران پیشنهاد میده تا شام باهم بیرون برن اما دوروک میگه نمیخواد لازم نیست، همان موقع آسیه میاد و با اوزگه دعوا میکنه و میگه تو دیشب با دوروک بودی؟ او تایید میکنه و میگه آره چطور؟ باید از تو اجازه میگرفتم که دوروکو ببینم؟ و پوزخند میزنه که آسیه میگه آره باید اجازه بگیری! اوزگه با خنده میگه اونوقت چرا؟ اسیه میگه چون دوست پسرمه! دوروک جا میخوره و با تعجب نگاهش میکنه که دوروک میگه راست میگی اسیه؟ آسیه میگه اره میگه ما همدیگرو دوست نداریم؟ دوروک میگه دوست؟ میمیریم واسه همدیگه سپس دستش را میگیره و میگه بیا ما بریم تو حیاط یه هوایی بخوریم اسیه میگه باشه بریم اوزگه با دیدن اونا حسابی حالش بد میشه و چشماشو میبنده. آسیه و دوروک به سالن میرن و همدیگرو در اغوش میگیرن، اسیه میشنوه که عمر با کلافگی و بی میلی داره تلفن را جواب میده واسه همین پیشش میره و میگه چیشده؟ عمر میگه هیچی باید شب برم سرکار داشتم فکر میکردم اگه تا دیروقت طول بکشه درسامو چیکار کنم سپس میره. آسیه به دوروک میگه که نگران عمرم کارش خیلی عجیبه میترسم تو بد مخمصه ای گیر افتاده باشه هروقت میخوام درباره کارش و محل کارش حرف بزنم باهاش میپیچونه! شب اوگولجان و آیبیکه پیش عمر و آسیه میرن و اوگولجان میگه تا چند دقیقه دیگه مامانم نقشه را عملی میکنه ببینیم چی میشه!

به عمر زنگ میزنن و عمر میگه من برم سرکار. وقتی از خانه بیرون میزنه دوروک از دور اونو زیر نظر داره و تعقیبش میکنه و میگه بزار ببینیم آسیه حق داره نگرانت باشه یا نه. اوزهان به خانه میره که میبینه شنگول برقارو خاموش کرده و میز شامی مفصل با شمع و گل چیده. اورهان میگه اینجا چخبره؟ و میخواد بره تو اتاق که شنگول ازش میخواد ببخشتش و ازش بازم عذرخواهی میکنه اورهان میگه باشه میشینم ولی به این معنی نیست که بخشیدمت! شنگول باهاش حرف میزنه و قول میده که دیگه تکرار نکنه کارشو اورهان میگه باشه و باهم آشتی میکنن. عمر به محل قرار میره که دوروک اونو با صاحب کارش و ادم هاش میبینه و با خودش میگه تو اینجا با اینا چیکار داری عمر؟ عمر با اونا میرن داخل مغازه و شروع میکنن با اون مرد دعوا کردن و کتک کاری کردن. عمر صاحب کارش بهش میگه که اونم وارد دعوا بشه عمر میگه میشه من کتک نزنم؟ او میگه فکر کردی اومدی تماشا؟ و ازش میخواد تا کتک بزنه که بتونه بدهیشو پس بده و اگه نتونی بدهیتو پس بدی عموت، خواهرات به دردسر میوفتن! عمر شروع میکنه به کتک زدن اون مرد و سرش داد میزنه که باید پولشو بدی! یکدفعه چشمش به دوروک میوفته که از پشت شیشه مغازه داره اونارو میبینه. بعد از اتمام کار عمر به صاحب کارش میگه شما برین من میخوام برم دوستمو ببینم بعد میرم خونه، بعد از رفتن اونا دوروک پیشش میره که عمر میپرسه تو اینجا چیکار میکنی؟ دوروک میگه تو بگو با این خلافکارها چیکار داری؟ تو چه مخمصه ای گیر کردی؟ عمر میگه بیا بریم یه جای دیگه حرف بزنیم. عمر کارشو به دوروک میگه که او عصبی میشه و میگه اونا نزول خورن!

میدونی با چه آدم هایی ربط پیدا کردی؟ و شروع میکنه به سرزنش کردنش که عمر میگه میدونم ولی تو نمیدونی گرسنگی و بی پولی یعنی چی! تو نمیدونی عزیزات گرسنه بمونن یعنی چی! اگه بحث عزیزات وسط باشه هرکاری میکنی!  دوروک میگه نشنیدی گفتن پولو پس ندی به خواهرات و همون صدمه میزنن؟ عمر میگه من اون پولو میدم بسپار دست خودم دوروک میخواد پولو پس بده که این بازی تموم بشه اما عمر میگه نه نمیشه خودم میدم و ازش میخواد به آسیه چیزی نگه تا این قضیه جمع بشه دوروک میگه باشه تو هم زودتر رابطه ات را  با اونا تموم کن! آکیف به هاریکا زنگ میزنه و واسش دوتا عکس انگشتر میفرسته و میگه الان دادگاهم میخوام شب از سوزان خواستگاری کنم کدومش قشنگتره؟ هاریکا شوکه میشه و با خوشحالی میگه جفتش خوبه! اوگولجان و آیبیکه وقتی میبینن اورهان و شنگول باهم آشتی کردن خوشحال میشن و آیبیکه میگه دارم بهت امیدوار میشم اوکولجان! آفرین! اونا پیش آسیه و عمر میرن تا باهمدیگه به طرف مدرسه راهی بشن. وقتی به مدرسه میرسن عمر میگه من میرم شیمی بخونم یخورده آسیه میگه دوباره داداشم دیروقت اومد واسه همین نتونسکن اونارو از دور میبینه و خودشو کنترل میکنه هاریکا میپرسه یکیشون نیست! کجاست؟ اوزگه میگه عادیه هی تموم میکنن و دوباره آشتی میکنن امیر میگه حالم که خوبه آدم های ضعیف باید کم بشن سپس به هاریکا میگه تو هم  کم شدی که! هاریکا میگه آره دیگه باهاش رابطه ای ندارم ! سپس به داخل راهی میشن. آکیف و نباهت تو دادگاه باهم روبرو میشن که نباهت از اونجایی که حرفای آکیف با هاریکارو شنیده بود حسابی عصبیه و سیلی محکمی نثارش میکنه و از اونجا میرِه!……

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest

0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا