خلاصه داستان قسمت ۱۳۸ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۳۸ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت میکند. خانوادهای که علیرغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختیهای زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی و خوبی را نشان میدهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun و …
خلاصه داستان قسمت ۱۳۸ سریال ترکی خواهران و برادران
آسیه به خانه نباهت میره برای تکلیف ریاضی. دوروک از زیبایی آسیه تعریف میکنه آسیه میخنده و میگه اینجوری نگو خجالت میکشم سپس باهمدیگه شروع میکنن به درس خوندن و تکلیف نوشتن که دوروک تمام مدت به او نگاه میکنه فقط، آنها باهمدیگه به آشپزخانه میرن و غذا درست میکنن و باهمدیگه خیلی خوش میگذرونن. آنها کیک درست میکنن و حسابی آشپزخانه را کثیف میکنن آسیه لباسش کثیف میشه که دوروک تیشرت مادرشو به آسیه میده تا بپوشه آسیه وقتی میفهمه اون لباس مادرشه میگه اگه مادرت بفهمه خیلی بد میشه اما دوروک میگه نمیفهمه نگران نباش! آنها میز شام را چیدن. اونا میخوان شروع کنن که زنگ در خانه خورده میشه دوروک از تو چشمی میبینه که مادرش نباهته او حسابی جا میخوره و میگه مامانمه! آنها هل میکنن و نمیدونن باید چیکار کنن در آخر دوروک وسایلشو میده دستش و میگه بره تو حیاط منتظر بمونه. نباهت به دوروک زنگ میزنه که او گوشیو برمیداره و میگه اومدم مامان جان تو اتاقم بودم صدای موسیقی بالا بود نشنیدم سپس در را باز میکند. نباهت به داخل میاد که دوروک سریعا یه بشقاب را برمیداره و دوباره میاره سر میز و میگه بیا مامان جون غذا درست کرده بودم بیا باهم بخوریم نباهت با دیدن غذا و میز میگه مهمون داشتی پسرم؟ او میگه نه همینجوری هوس کردم فقط سپس باهمدیگه سر میز میشینن. دوروک از دور آسیه را پشت پنجره میبینه که علامت میده سردمه به کاری بکن. نباهت بعد از خوردن شام دوروک بهش میگه بیا بریم بخوابیم که استراحت کنی نباهت میگه نه من فکر نکنم امشبم اصلا خوابم ببره همینجا میشینم کتاب میخونم نباهت میخواد بره تو حیاط که دوروک جلوشو میگیره و میگه داری چیکار میکنی مامان؟ نباهت میگه وا مگه چیکار کردم؟ دوروک میگه همیشه بعد از غذا خوردن میری دور دهنتو دستاتو میشستی الان چرا نمیری؟
بعد از رفتن نباهت به سرویس دوروک سریعا آسیه را از حیاط به داخل میاره و میگه بدو سریع میریم تو ماشین گرم بشی بعد میرسونمت خونه، آسیه میگه به مامانت چی میخوای بگی؟ دوروک میگه حالا اونو یه چیزی میگم بدو بریم. به عمر زنگ میزنن که باید بره سرکار اون قبول میکنه و راهی میشه. وقتی به اونجا میرسه میبینه که همکارهاش یه نفر را گرفتن و صاحب کارش باهاش دعوا میکنه که باید پولمو بدی! موقع گرفتن خوب میگیری موقع پس دادن نمیتونی؟ اون مرد خواهش میکنه و میگه نزن داداش به خدا پول ندارم خرج زن و بچه ام را هم درنمیارم! درآوردم بهت پس میدم اما اون این حرفا تو سرش نمیره و به عمر میگه بیا کتکش بزن گوشمالی بده بهش سری قبلی از زیرش در رفتی، عمر کمی فکر میکنه و میگه نمیزنم نمیتونم. صاحب کارش میگه چی؟ یعنی چی نمیزنم نمیتونم؟ عمر میگه داره میگه پول ندارم تو خرج زن و بچه اش مونده از کجا بیاره؟ صاحب کارش باهاش دعواش میشه و میگه نمیتونی هی رنگ عوض کنی! عمر میگه تصمیم قطعیه این دفعه نمیتونم و نمیخوام اینجا کار کنم دیگه پولتو پس میدم و از اونجا میره. آکیف با سوزان تو رستوران در حال غذا خوردنن که آکیف جلوش زانو میزنه و انگشتر را به طرفش میگیره و واسش آهنگی میخونه سوزان که شوکه شده قبول و انگشتر را تو دستش میکنه. دوروک آسیه را به خانه میرسونه و وقت میبینه عمر نیست بهش زنگ میزنه اما جوابی دریافت نمیکنه، دوروک با خودش میگه هنوز با اونایی! فردای آن روز عمر رفته نون و زیتون بخره که یکی از افراد اون نزول خور به خانه شان میان و خودشو دوست عمر معرفی میکنه سپس میگه من بیرون منتظرش میمونم. اورهان و شنگول وقتی اونارو باهم میبینه از آسیه میپرسن که کیه آسیه میگه از همکارای عمره باهاش کار داره منتظر اونه!
شنگول سریعا به عمر زنگ میزنه و خبر میده که عمر به سرعت به طرف خانه می دود. وقتی میرسه به آسیه میگه تو برو تو عزیز صبحانه ات را بخور که باید کم کم بریم. وقتی با اون مرد تنها میشه بهش میگه داری چه غلطی میکنی؟ واسه چی اومدی اینجا؟ و باهاش دعوا میکنه اون مرد بعد از گفتن حرف های صاحب کارش از اونجا میره. آسیه در حال رد شدن است که با هاریکا روبرو میشه. آنها بعد از کمی بحث کردن هاریکا میگه دیگه به زودی میشم هاریکا آتامان! آسیه میگه چطور؟ هاریکا تعریف میکنه که دیشب از مامانم خواستگاری کرد عمو آکیف، آسیه میگه اما چطور ممکنه؟ اونا که هنوز از هم جدا نشدن! هاریکا میگه همین دیروز دادگاه داشتن، آسیه میگه چیزی که من از دوروک شنیدم هنوز جدا نشدن و قاضی برای یه ماه دیگه بهشون وقت داده! هاریکا شوکه میشه و لبخند روی لبش خشک میشه. رسول در خانه اش نشسته و در حال چک کردن لپ تاپ آکیف و کان هستش تا نقطه ضعفی ازش گیر بیاره که فیلم پرتاب شدن ولی از ساختمان را میبینه و شوکه میشه رسول به نباهت زنگ میزنه و میگه که یه فیلمی از آکیف دستم رسیده که یه نفرو از ساختمان پرت میکنه پایین نباهت شوکه میشه و بعد از قطع تماس با ترس و وحشت نمیدونه به کی باید زنگ بزنه! سپس تصمیم میگیره به آکیف زنگ بزنه اما آکیف تلفنشو جواب نمیده. آکیف در دفتر در حال خوردن قهوه ست که سوزان با عصبانیت میره پیشش و حلقه را بهش پس میده و میگه هروقت طلاق گرفتی اونوقت بیا سراغ من و از اونجا میره! دوروک عمر را میبینه و گلگی میکنه که تو اون کاره هنوز هست، عمر میگه که دیگه نمیرم. دوروک بعد از کمی حرف زدن باهاش و فهمیدن ماجرا میگه پاشو بریم پولو پس بدیم تو بعدا به من بده عمر قبول میکنه و باهم به طرف اونجا راهی میشن….
بیشتر بخوانید:
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس