خلاصه داستان قسمت ۱۳۸ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۳۸ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۳۸ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۳۸ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۳۸ سریال ترکی گودال

یاماچ جلاسون را صدا می زند و از او می خواهد که مردم محله را بدون این که تابلو کند طرف های نماز عصر جمع کند. جلاسون قبول می کند. کمی بعد که در محله قدم می زند متوجه ماشین بره های سیاه می شود. جلو می رود و رو به چتو می گوید «من هرکاری از دستم بر بیاد میکنم ولی اگه شما مدام اینطوری بالای سرم باشید من جلب توجه می کنم. نمیشه یکم بهم فرصت بدی؟ » او فیلمی از آکشین را نشان او می دهد و می گوید: «تو انگار نمیتونی از اون سلاحی که بهت دادم درست استفاده کنی نه؟ من بارتو یکم کم میکنم. تو جای عموهاتو بهم بگو، من شلیک میکنم. » وقتی جلاسون می گوید که مکان انها را نمی شناسد چتو می گوید: «هرجور راحتی جلاسون… » و قصد رفتن می کند که جلاسون جلویش را می گیرد و می گوید: «واقعا نمیدونم کجا زندگی میکنن. ولی اگه منو خبر کنن و منم برم، یکی از شما منو تعقیب کنه… » چتو قبول می کند. عایشه به سلیم زنگ می زند و به او می گوید: «ازت یه چیزی میخوام. میتونی انجامش بدی؟ » سلیم می گوید: «هرچی که بخوای چه از دستم بربیاد چه برنیاد… » سلیم به دیدن علیچو می رود. علیچو منتظر جومالی می ماند و به او می گوید: «من منتظر تو بودم. یاماچ کمک لازمه… بریم.. بریم. » جومالی که از حرف های او نگران شده همراهش می رود. او جومالی در خانه ادریس می برد و به او می گوید: «مامان سلطان. اگه نری میمیره. » جومالی تعجب می کند و نمی خواهد که داخل برود اما علیچو همه تلاشش را می کند تا او را راضی کند و موفق هم می شود. سلیم هم از گوشه ای او را تماشا می کند و علیچو با خوشحالی برای سلیم دست تکان می دهد.

جومالی که برایش سخت است بالاخره داخل خانه می رود و به سلطان با چشمان پر از اشک خیره می شود و بعد هم جلوتر رفته و دستان سلطان را می بوسد و صدایش می زند. سلطان واکنشی ندارد و به روبرو خیره مانده است. وقتی جومالی قصد رفتن می کند سلطان به صورت نامفهوم جومالی را صدا می زند و بعد هم زیر گریه می زند. جومالی فورا به سمتش رفته و در آغوشش می گیرد و هردو گریه می کنند. هنگام نماز عصر متین سراغ مکه می رود او را پنهانی به قهوه خانه می برد که یاماچ در آنجا منتظرش است. کمی بعد صدای بلندگو به گوش می رسد که می گوید: پدر و برادر عزیزمون موحی الدین دربند که از اصناف محلمون بودن بعد از نماز عصر در قبرستان گودال دفن خواهد شد. بیاید و برای طلب آمرزش کنید… مکه اشک می ریزد و گریه می کند. از آن طرف بره های سیاه متوجه صدای بلند اذان می شوند و این خبر را به ماحسون می دهند. ماحسون عصبانی می شود و کنترلش را از دست می دهد و قصد دارد به محله حمله کند. چتو سعی می کند مانع او بشود اما ماسحون تصمیمش را گرفته و همراه افرادش به سمت محله می رود… یاماچ و اهالی محله جمع می شوند و مراسمی درخور برای موحی الدین می گیرند. حتی جومالی هم پنهانی و از بالای پشت بامی برای موحی الدین فاتحه می خواند. یاماچ وقتی تنها می شود ماحسون خودش را اماده می کند به او حمله کند اما سنا را می بیند که به سمت یاماچ می رود و دست نگه می دارد. ادریس به خانه می رود و سلطان را صدا می کند. ناگهان سلطان را می بیند که رو پاهایش ایستاده و به رویش لبخند می زند و برایش شام درست کرده.

ادریس لبخند می زند و او را در آغوش می گیرد. جومالی هم از اتاق بیرون می آید و ادریس با دیدن او جا می خورد و باور نمی کند که او باشد بعد هم با گریه سیلی محکمی به او می زند. جومالی می گوید: «بذار دستاتو ببوسم بابا. » ادریس دستانش را بالا می اورد و جومالی با گریه دستان او را می بوسد و بعد هم همدیگر را در اغوش می گیرند. جومالی همراه علیچو به خانه برمی گردد و با خوشحالی یاماچ را می بوسد. یاماچ دلیل خوشحالی او را می پرسد اما جومالی چیزی درمورد این که به دیدن سلطان و ادریس رفته بود به او نمی گوید. از طرفی یاماچ به جلاسون زنگ می زند و به او می گوید که خودش را برساند. بره ای سیاهی که جلاسون را تعقیب می کند نیز به دنبالش راه می افتد. ماحسون که جلوی خانه سنا منتظر است وقتی او را می بیند که وارد خانه شده کمی به خود می رسد و به سمت در خانه اش می رود ولی همان لحظه کسی به او زنگ می زند و کاری برایش پیش می آید و او مجبور می شود برود. وارتلو چتو را صدا می زند و بعد هم نشانش می دهد که زیر پالتوی مدد نارنجک کار گذاشته و اگر سعادت را به او نشان ندهند همه شان را با هم منفجر خواهد کرد. چتو هم وارتلو را به انبار دیگری می برد و سعادت را صدا می زند که همراه پسر کوچکشان وارد انباری می شود. وارتلو با دیدن او اشکش در می آید و پسرش را با خوشحالی در آغوش می گیرد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا