خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی امان از جوانی + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی امان از جوانی را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. این سریال ترکی محصول سال ۲۰۲۰ از شرکت Süreç Film می باشد. کارگردانی این سریال برعهده Deniz Yilmaz و نویسندگی آن را Ayhan Baris Basar,  Unal Yeter برعهده داشتند. در این سریال علاوه بر بازیگرانی از جمله آلپ ناوروز در نقش سرهات و جرن ییلماز در نقش زمرد، Ecem Atalay, Cengiz Bozkurt, Ekin Mert Daymaz, Burak Tozkoparan هم به ایفای نقش پرداختند.

قسمت ۱۳ سریال ترکی امان از جوانی
قسمت ۱۳ سریال ترکی امان از جوانی

خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی امان از جوانی

هاجر وقتی میبینه ویسی از اونجا رفته تا تو کبابی خودشون کار کنه عصبی میشه و بهش میگه اگه برنگردی اینجا دیگه حق نداری سوزانو ببینی و طلاقشو ازت میگیرم! ویسی ماجرارو برای مادرش میگه و خودشو به اینور اونور میزنه و با گریه میگه من سوزانو دوست دارم بدون اون نمی تونم زندگی کنم! آزرا پیشش میره و بهش میگه مگه تو همون آدمی نیستی که به خاطر سوزان تو روی کل خانواده ات ایستادی؟ پس الانم میتونی سوزانو فراری بدی و بیاری پیش خودت. ویسی قبول می کنه و به سوزان پیام میده که شب میام دنبالت تا فراریت بدم سوزان هم خوشحال میشه و قبول می کنه و منتظرش میمونه. لیلا طبق همان قولی که به احمد داده بود به محله میره تا با آز ا حرف بزنه و بگه که همه چیز سوء تفاهم بوده و احمد بهش خیانت نکرده. چاوی با دیدن لیلا خیلی ازش خوشش میاد و عاشقش میشه سپس به سمتشان میره و ازش میخواد تا به کبابی آنها بره اما لیلا میگه من با آزرا کار داشتم اومدم یه جیزی بگم بهش و برم و به سمت کبابی زکریا میره. چاوی وقتی میپرسه که اون دختر کیه احمد میگه همون دختریه که آزرا با من دیده بودش و فکر کرده بود که بهش خیانت کردم اومده تا همه چیزو واسه آزرا تعریف کنه تا اینجوری آزرا منو ببخشه و کدورت بینمون برطرف بشه. چاوی وقتی متوجه میشه که لیلا از آشناهای احمده ازش میخواد تا اونو باهاش آشنا کنه و به همدیگه معرفیشون کنه احمد هم وقتی میفهمه چاوی از لیلا خوشش اومده بهش قول میده که آنها را باهمدیگه آشنا کنه. آزرا وقتی لیلارو میبینه حسابی بهم میریزه و با عصبانیت بهش چشم میدوزه اما در آخر خودشو کنترل میکنه و به نجلت میگه که به لیلا رسیدگی کنه و هرچی هم که خورد مهمان خودش باشه و از اونجا میره.

آزرا پیش عایشه میره و بهش خبر میده که لیلا اومده بود، عایشه میگه تو معلومه که حرف های اون دخترو باور میکنی آبجی میدونی چرا؟ چون به خاطر احساسی که به احمد داری دنبال هر بهونه ای می گردی تا اونو ببخشی و باهاش برگردی! آزرا بالاخره تمام جرأتشو جمع می کنه و میره روبروی لیلا میشینه تا به حرفهاش گوش کنه. لیلا شروع میکنه به تعریف کردن که اون شب حال احمد بد میشه و من و چندتا از دوستای دیگه اش اونو میبریم خونه اش. اون چیزی که تو فکر میکنی نیست حتی احمد وقتی از خواب بیدار شد نمیدونست که چه اتفاقی افتاده و ماجرا چیه! سپس از آزرا میخواد تا احمد را ببخشه. آنها با همدیگه دیت میدن که احمد از دور وقتی آنها را میبینه خوشحال میشه و فکر میکنه که ماجرا حل شده و آزرا اونو بخشیده. لیلا وقتی میخواد بره چاوی جلوشو میگیره و از زیبایی اش تعریف می کنه که لیلا حس خوبی میگیره. سپس برای اینکه نظر لیلارو جلب کنه کبابی عارف را کبابی خودش معرفی میکنه و دعوتش میکنه به اونجا، لیلا به احمد میگه فکر میکردم کبابی شماست! احمد که به چاوی قول داده بود بهش میگه چاوی شریکمونه تو این کبابی، لیلا نظرش جلب میشه و استقبال نشون میده که باهاش صحبت کنه. مختار پیش عارف و زکریا میره و میگه اگه هرچه سریعتر ماشینو واسم نخرین عکستونو به هاجر و نوریه نشان میدم اونموقع شما میمونین با زن هاتون! زکریا و عارف میگن درباره کدوم عکس حرف میزنی؟ مختار عکسو نشونشون میده که زکریا و عارف با دیدن اون عکس حسابی جا میخورن و ترس کل وجودشونو میگیره. ویسی به دم در اتاق سوزان میره تا اونو فراری بده که میبینه ۷،۸تا چمدان جمع کرده. ویسی با دیدن چمدان ها جا میخوره و نمیدونه باید چیکار کنه تنها چیزی که به ذهنش میرسه اینه که تمام چمدان هارو تو کوچه بندازه. سوزان ازش میپرسه که حالا کجا میخوایم بریم/ منو کجا میبری؟ ویسی به خونه خودشون اشاره میکنه که سوزان با ناراحتی بهش نگاه میکنه.

چاوی با ذوق و اشتیاق برای زولا از زیباترین دختری که دیده میگه و از احساسش نسبت به لیلا میگه. سپس ادامه میده و میگه لیلا همونیه که آزرا باهاش مچ احمدو گرفته بود، انگاری همش سوء تفاهم بوده الانم رفته بود به آزرا ماجرارو گفته. زولا بهش میگه حالا انقدر زود باور نکن شاید دروغ گفته باشه! چاوی با عصبانیت میگه نه خیر بهتره تو باور نکنی چون مثل اینکه آزرا حرف های لیلارو باور کرده و به زودی دوباره رابطه اش با احمد خوب میشه! زولا با شنیدن این حرف ناراحت میشه و با خودش میگه نه این امکان نداره. زکریا و عارف به طرف خانه بچه ها میرن تا شب را اونجا بمونن. هاجر متوجه میشه که سوزان تو اتاقش نیست به خاطر همین با عصبانیت به طرف خانه بچه ها میره چون فکر میکنه احمد کمکش کرده تا از اونجا بره. وقتی وارد میشه با دیدن عارف و زکریا اونجا حسابی عصبانی میشه جوریکه چاوی و زولا را هم به همراه زکریا و عارف از اونجا بیرون میندازه. احمد به طرف خانه زکریا میره و با پروندن فیوز برق، آزرا میره تا برقو وصل کنه که احمد جلوش می ایستد و از حسش بهش میگه. همان موقع چاوی و زولا از اونجا در حال رد شدن هستن که احمد و آزرا را میبینن. زولا با ناراحتی بهشون چشم دوخته. احمد حلقه ای به طرف آزرا میگیره و با زانو زدن جلوش پیشنهاد ازدواج میده، آزرا جا خورده و فقط بعش چشم دوخته، زولا چیزی را که میبینه نمی خواد باور کنه و بهم میریزه…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی امان از جوانی + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا