خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی مستاجر بی نقص Kusursuz Kiraci

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی مستاجر بی نقص Kusursuz Kiraci را مطالعه می کنید، با ما همراه باشید. این سریال ترکی به کارگردانی یوسق پیرحسن و نویسندگی نرمین ییلدیریم در ژانری درام ، مهیج ، ماجراجویی ساخته شده است. اسم انگلیسی این سریال Perfect tenant و محصول سال ۲۰۲۲ می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ دیلان چیچک دنیز، سرکای توتونچو، ملیسا دونگل، اوزلم توکاسلان، روحی ساری، بیتی انگین، دنیز چنگیز، اموت کورت، نیلسو یلماز، رامی نارین، اومو پوتگول، آلپتکین سردنگچتی، حسن شاهین تورک و …

قسمت ۱۳ سریال ترکی مستاجر بی نقص
قسمت ۱۳ سریال ترکی مستاجر بی نقص

خلاصه داستان قسمت ۱۳ سریال ترکی مستاجر بی نقص

مونا و لیلا سر قرار با هم دیگه میرن مونا که فهمیده دختری که در حادثه آتش سوزی کشته شده سنگل از بچه های پرورشگاه بوده حسابی به هم میریزه و با حالی بد این موضوع را با لیلا در میون میزاره. بعد از کمی حرف زدن مونا به لیلا میگه اون یادداشت تو صندوقچه کار تو بوده آره؟ چرا همچین کاری کردی؟ سپس به خاطر می آورد، در گذشته؛ همان زنی که مونا و لیلا پنهانی وارد خانه شان شده بودند پیش مسئول پرورشگاه میاد و میگه دیدم که دو تا از بچه های شما وارد خانه من شدن و بدون اجازه خانه را به هم ریختن و از خودشون پذیرایی کردن سپس کاغذهایی بهش میده و میگه اینارو هم در جاهای مختلف خانه گذاشته بودند روی این کاغذ ها نوشته بود؛ خیلی زشتین، ایشالا همتون بمیرید، اصلاً هم غذاهاتون خوشمزه نیست. مسئول پرورشگاه فکری به سرش میزنه و پیش بچه ها میره و میگه می خوام امتحان خوشنویسی ازتون بگیرم او با تطابق دادن نوشته ها با دست خط های بچه ها متوجه میشود کسی که آن پیغام ها را نوشته لیلا بوده و همراهش هم مونا بوده. آن شب هر دوشون به اتاق تاریک می روند و برای تنبیه شب را آنجا صبح می کنند. در زمان حال: لیلا بهش میگه آره من نوشتم و گذاشتم تو صندوقچه چون به اون پسر اعتماد ندارم و نمیدونم چه جوری ازت دورش کنم مونا میگه تو به هیچکس اعتماد نداری تو یکیو بگو که بهش اعتماد داشته باشی! سپس دوستش بهش زنگ میزنه و بهش میگه توی سرنگ پتاسیم کلرید وجود داره و چون مقداری ازش تو بدنه هر فردی هست با تزریقش به کسی، هیچکس چیزی نمیفهمه همین مواد باعث میشه کار قلب مختل بشه. مونا به یعقوب زنگ میزنه و ازش میخواد تا سریعاً خودشو به خانه عمو مظفر شب برساند.

لیلا با نگرانی رفتنش را نگاه میکنه وقتی آنجا میرسن مونا سرنگ را روبروی یعقوب و مظفر میگیره و میگه توش پتاسیم کلرید بوده و وقتی وارد بدن میشه کار قلب مختل میشه و طرف میمیره سپس انگشت اتهامش را به طرف مظفر میگیره که او در حالی که عرق کرده انکار میکنه و عصبانی می شود مونا میگه از کجا معلوم شاید تو سرنگ را با انسولین جابجا کردی! یعقوب ازش میخواد تا تمومش کنه و دیگه این بحث و کش نده. دوست مونا بهش زنگ میزنه و میگه یادم رفت اینو بهت بگم از اون سرنگ اصلا استفاده نشده بوده مظفر نفسی راحت میکشه و یعقوب ازش میخواد که تمومش کنه. تو راهرو یعقوب و مونا درباره سرنگ و پتاسیم کلرید صحبت می کنند که صباحت می شنود و بهشون میگه که اون شب تو آشغال ها شیشه پتاسیم کلرید را دیده بودم یه نفر تو ساختمون استفاده می کرده ازش از طرفی کنارش رنگ موی قهوه ای شماره ۱۳۷ هم دیده بودم مونا میپرسه کی تو این ساختمون موهاش این رنگیه؟ صباحت میگه هیچ کدوم. همان موقع پلین در حال رفتن به خانه است که از تو کیفش رنگ موی قهوه ای با شماره ۱۳۷ رو زمین می افتد مونا و یعقوب با دیدن آن رنگ مو جا می خورند. یعقوب یک دفعه چشمش به پدر مونا می افتد که دارد او را نگاه میکنه یعقوب جا میخوره و با اشاره ازش میخواد تا بره مونا به طرف پلی نمیره و پشت در خانه شان ازش میپرسه که خواستم درباره اون رنگ مو ازت بپرسم که الان از تو کیفت افتاد مادر پلین که متوجه شده پلین میخواد موهاشو رنگ کنه کلافه میشه و مخالفت خودش و اعلام می کند مانا از تو میپرسه قبلا ازش استفاده کردی حلیم میگه اولین بارمه مولانا میگه یعنی تا حالا موهاتو رنگ نکن اولین با کلافگی میگه گفتم که نه چرا همتون گیر دادین به رنگ موی من و با عصبانیت به داخل میره

آخر شب مونا و یعقوب روی پشت بام هستند که مونا در حال صحبت کردن با لیلاست یعقوب یک دفعه تلفنو ازش می گیرد و به لیلا میگه بهتر نیست با هم دیگه آشنا بشیم؟ لیلا سریع تلفنو قطع میکنه. مونا یعقوب را سرزنش میکنه که چرا همچین کاری کرد یعقوب میگه مگه مشکلش کجاست؟ مونا میگه ما نمیتونیم راحت به بقیه اعتماد کنیم در ضمن یه خورده هم از تو خوشش نمیاد، یعقوب بهش میگه فکر می کنی این نرماله که دوست نداره کسی بهت نزدیک بشه و فقط خودش پیشت باشه؟ بعد از کمی حرف زدن مونا بحث را تمام می کند و دوباره درباره ماجرای قتل و سوال هایی که تو سرش هست حرف میزنه یعقوب میگه تو درباره چیز دیگه نمیتونی حرف بزنی؟ مونا میگه نه چیزهای خوبی ندیدم مادرمو دیدم که یه چاقو تو سینش بود  یعقوب میگه شاید بتونی بازهم پدرتو، مونا حرفشو تموم میکنه و میگه نه نمیتونم اونو ببخشم و ببینمش و به یاد اون اتفاق ها دوباره گریه‌اش میگیرد. یعقوب دستش را میگیره و روبه رویش می‌ ایستد و میگه بزار کنارت باشم مثل دو تا درختی که به هم تکیه میدن تا در روزهای طوفانی نیافتند‌ مونا کمی نرم میشه و بهش میگه فکر کنم بتونیم اون قراریو که نمیتونستیم باهم بزاریمو انجامش بدیم این دفعه من دعوتت می کنم‌ یعقوب خوشحال میشه و لبخند میزنه و قبول می کند…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی مستاجر بی نقص

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا