خلاصه داستان قسمت ۱۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۱۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۳ فصل چهارم سریال از سرنوشت

آرام پیش مشاورش میره و باهاش صحبت میکنه و با گریه میگه باز دوباره حالم خوب نیست. او میگه قرار بود بری سرکار تا با کار کردن وقتتو، ذهنتو مشغول کنی تا به چیزهای بی مورد فکر نکنی! آخرین باری که حس کردی مفید بودی کی بوده و چیکار کردی؟ آرام میگه آخرین بار اومدنم پیش شما بود بعد از این دیگه حس پوچی دارم سپس گریه میکنه و میگه باز هم چند وقته دوباره همان خوابی که قبلاً می‌دیدم را میبینم که تو زمین ورزشی در حال دویدن هستم وقتی به خط پایان میرسم از خواب میپرم. دکتر بهش میگه اگه سعی نکنی خودتو جمع و جور کنی مجبور میشم متوسل به پدرت بشم که اون موقع تو میمونی با پدرت! آرام میره و اوقاتی را با اسبش می گذراند، وقتی آرام در حال سوارکاریه هاشم به اونجا میاد و برایش دست میزند و تشویقش می‌کند‌ آرام تعجب می کنه و ازش میپرسه تو اینجا چیکار می کنی؟

سپس با همدیگه صحبت می‌کنند و هاشم ازش عذر خواهی می کنه و می گه من قبول دارم تند رفتم و اومدم اینجا تا ازتون عذر خواهی کنم آرام میگه احتیاجی نبود اینجا بیای من شما را بخشیدم اما دیگه نمی خوام باهاتون همکاری داشته باشم. هاشم با کلافگی میگه پس میخوای اذیت کنی دیگه؟ من که ازتون عذرخواهی کردم پس چرا نمیای دیگه سرکار؟ آرام میگه مشکل عذرخواهی کردن نیست به کسی قول دادم که دیگه سر کار نیام و از اونجا میره. شاهین بهشون میگه که چقدر دلش واسشون تنگ شده و هدیه هایی که برایشان خریده بود را میده و در آخر میگه چند وقت پیش یه سند تو اسناد خونه پیدا کردیم یه زمین خیلی بزرگ تو شمال کشور انگاری به اسم شما و پدرمه. منصور میگه سندو بده ببینم! مینا ازش میپرسه که چرا با مادرت نیومدی؟ شاهین میگه شاید شما ندونین ولی مادرم خیلی مریضه نتونست بیاد وگرنه خیلی دوست داشت. نغمه ماشین گرفته و با فریبا و مادرش به رستوران میرن. وقتی در حال پارک کردن ماشین است به ماشین شاسی بلند می زنه مسئول پارکینگ میاد و بهش میگه چیکار کردی خانم؟

داغون کردی؟! همان موقع صاحب ماشین میاد و مسئول پارکینگ ماجرارو میگه اما صاحب ماشین با دیدن نغمه میگه اشکالی نداره شما برید لازم نیست به خاطر یه چیز کوچیک شبتونو خراب کنین تازه این خش برای قبل بوده، یکی دیگه زده. آن‌ها خوشحال میشن و وارد رستوران میشن. بعد از مدتی فریبا به نغمه میگه مگه این مرده شامشو نخورده بود؟ داشت میرفت چه جوری دوباره اومده اینجا؟ مثل اینکه بی منظور بخشیده نشدی! نغمه اشاره میکنه که از این حرفا نزنه سپس سریعا بهشون میگه دیگه باید کم غذا بخوریم عروسی در پیش داریم وقتی خاله پوری می فهمه خیلی تابلو برمیگرده و مرد را میبینه و میگه خوش تیپم هست آنها می خندن و نغمه حرص میخوره و میگه زشته. شاهین با خانواده منصور در حال شام خوردن هستند و مینو و شاهین در حال حرف زدن درباره گذشته هستند که چه خاطراتی با هم گذروندن.

منصور از شاهین میپرسه الان در چه کاری مشغولی؟ شاهین می‌گه سال‌های آخر دانشگاه خیلی مخارج زیاد شد و به خاطر وضعیت خانوادمون نتونستم ادامه بدم ولی کارهای زیادی کردم باریستا بودم نجاری کردم ولی الان اومدم اینجا تا این زمین تکلیفش روشن بشه منصور تایید میکنه و میگه خدا رو شکر همین زمین سندش پیدا شد یه کاری هم میتونی راه بندازی. فرای ان شب سهراب در حال تعمیر کردن ماشینس هست که ساختن وقتی تمام میشه از هاشم میخواد تا استارت را بزنه. انها با صلوات استارت را می زنند اما بعد از چند ثانیه دوباره ارور میده و چراغ قرمز روشن میشه همه آنها کلافه میشن. عباس با ناراحتی میگه مثل این که از پسش بر نمیایم نباید اصلا این کار را شروع می کردیم! هاشم با عصبانیت میگه اگه انقدر ناامیدی اصلا همین الان از اینجا برو اگه کاری دیگه بهتر از این سراغ داری برو! چرا نمیری؟ عباس با ناراحتی میگه راست میگه مثل اینکه بهتره من برم. از کارگاه میخواد بره که سهراب سعی میکنه جلوشو بگیره اما موفق نمی شه وقتی میخواد از کارگاه بره بیرون همزمان آرام وارد کارگاه میشه و به داخل برمیگردونتش.

هاشم با دیدن آرام لبخند میزنه و خوشحال میشه آنها جلسه ای تشکیل می‌دهند. سهراب و عباس میگن باید قطعه‌ای که لازم داره رو وارد کنیم یا بدیم به کسی بسازه ما از پسش بر نمیایم، نمیتونیم در بیاریم. هاشم برای آرام شربت میریزه و ازش پذیرایی می کنه و حسابی حواسش به آرام است اما آرام میگه میل ندارم نمیخوام سپس بعد از چند دقیقه فکر کردن میگه من پیشنهادی دارم یه فکری به سرم زده! هاشم قبل از اینکه آرام چیزی بگه بهش میگه عالیه به نظر من همین پیشنهاد بهترین گزینه است سهراب و عباس بهش نگاه می کنن و میگن هنوز که چیزی نگفته؟! هاشم میگه نشنیده قبول می کنم و می دونم بهترین کاریه که می‌توانیم بکنیم سپس آرام میگه میتونیم بریم به آقای صبوری بگیم تا برامون بسازه باید یه جوری نرمش کنیم و راضیش کنیم. سپس با هاشم دونفری به سمت کارگاه صبوری راهی میشن تو مسیر با همدیگه صحبت می کنند که چه جوری میتونن اونو راضی کنند.

وقتی به آنجا می‌رساند بهشون میگه میخواستم بگم راهتون ندن به کارگاه اما خواستم یک بار دیگه بیای به من پیشنهاد بدی سپس از هاشمم می پرسه چی شد نتونستی کسیو پیدا کنی تا براتون بسازه و دوباره برگشتی پیش من؟ هاشم تایید میکنه و میخنده اما آرام با سیاست میگه اتفاقاً پیدا کردیم اما برای ما فقط جنس مهم نیست برامون کیفیت مهمه به خاطر همین هر جا بریم باز هم سراغ شما میایم! صبوری از این حرف آرام خوشش میاد و قبول میکنه که یه نمونه قطعه را براشون بسازه تا ببینه موفق میشه یا نه. آرام و هاشم جلوی در کارگاه منتظر آنها هستند که صبوری میاد و میگه من همه تلاشمو کردم اما چند درصد خطا داره و بدون اینکه چند درصد اصلا شدنی نیست ساختن این قطعه. بزار رک بگم به فکر واردات باشین چون من اگه نتونستم بسازم قطعاً هیچ کسی نیست که بتونه بسازه و به داخل کارگاه میره. هاشم و آرام حسابی بهم میریزن …. .

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا