خلاصه داستان قسمت ۱۴۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۴۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۴۳ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

چنین با ایلماز تماس میگیرد و خبر میدهد که دیروز عده ای دمیر را داخل چکوراوا دیده اند. ایلماز تصور میکند که آنها به چکوراوا برگشته اند و تصمیم می‌گیرد که برگردد. هولیا به خانه برمی‌گردد. تکین به گولتن سپرده بود که هنگام برگشتن هولیا به او خبر بدهد. گولتن با شرکت تماس میگیرد و به چتین خبر میدهد که هولیا برگشته است و از او میخواهد که به گوش تکین برساند. ایلماز به چکوراوا می رسد و به شرکت می رود. چتین به او میگوید که هولیا به آنجا برگشته است. ایلماز یاد تمام بدی های هولیا به خودش می افتد و عصبی می شود. شب، ثانیه با دیدن دختر بچه یکی از کارگران احساساتی شده و گریه اش میگیرد . او به خانه می رود و غفور را صدا می زند تا با او صحبت کند. او از غفور میخواهد که برای آخرین بار حقیقت را بگوید و اعتراف کند که بچه سحر از او است یا نه، وگرنه از آنجا می رود. غفور با گریه می‌گوید که بچه مال اوست. ثانیه ناراحت شده و گریه میکند. سپس میگوید که نگران آینده آن بچه است. او سپس پیش هولیا می رود و به هولیا میگوید که غفور به کارش اعتراف کرده است. او میگوید که فکرهایش را کرده و حالا که نمی‌تواند خودش بچه دار بشود، میخواهد بچه سحر و غفور را بزرگ کند زیرا سحر توانایی بزرگ کردن بچه را ندارد و آینده بچه نامعلوم خواهد بود. هولیا ثانیه را دلداری میدهد و میگوید که اگر این را میخواهد شدنی است و باید با سحر صحبت کند.

هولیا از غفور میخواهد که همراهش به طویله برود. هنگامی که غفور به آنجا می رود ، هولیا آنجا نیست ولی روسری اش روی زمین افتاده است. غفور نگران شده و موضوع را به ثانیه میگوید. همان لحظه تکین با خانه تماس میگیرد تا با هولیا صحبت کند. گولتن میگوید که هولیا گم شده است. تکین به بهانه مشکل بین کارگران، خانه را ترک میکند‌. ایلماز هولیا را گرفته و به انبار برده است و از او در مورد نامه زلیخا توضیح می‌خواهد. هولیا طلبکارانه میگوید که او به خاطر آینده خود زلیخا چینن کاری کرده است و اگر زلیخا با دمیر ازدواج نمی‌کرد برادرش او را می‌فروخت و ایلماز نیز قرار بود اعدام بشود. ایلماز از توجیه هولیا به شدت عصبانی می شود. او اسلحه اش را درآورده و میخواهد هولیا را بکشد. همان لحظه تکین از راه می رسد و میخواهد ایلماز را منصرف کند. ایلماز میگوید که هولیا با زندگی او و زلیخا و مژگان بازی کرده و آنها را بدبخت کرده است و باید بمیرد. تکین خودش را جلوی انداخته و سعی دارد اسلحه را بگیرد. در درگیری، ایلماز با اسلحه شلیک کرده و تیر به تکین میخورد. ایلماز عصبانی شده و میخواهد هولیا را بزند زیرا او را مقصر میداند. تکین میگوید که اگر او هولیا را بزند حقش را حلال نمیکند. سپس از حال می رود. تکین را سریع به بیمارستان می رسانند. مژگان با دیدن تکین که تیر خورده و ایلماز چه از استانبول برگشته متعجب و شوکه می شود. آنها سریع تکین را به اتاق عمل می برند. لحظه آخر تکین به ایلماز میگوید که کسی نباید بفهمد که او به تکین شلیک کرده است. هولیا به خانه برمیگردد. ثانیه از سر و وضع او می فهمد که حال خوشی ندارد و برای او آب می برد تا او کمی آرام شود. در اتاق عمل، ضربان قلب تکین می ایستد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا