خلاصه داستان قسمت ۱۴۴ سریال ترکی خواهران و برادران + تصویر

در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران خلاصه داستان قسمت ۱۴۴ سریال ترکی خواهران و برادران را گذاشته ایم، برای خواندن این مطلب ما را همراهی کنید. سریال ترکیه ای Kardeslerim خواهران و برادران به کارگردانی سرکان بیرینجی داستان یک خانواده را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی‌رغم تمامی مشکلات و سختی ها سعی دارند هر طور شده کنارهم باشند و با تکیه بهم از پس سختی‌های زندگی بربیایند. این سریال خانواده بودن،کنارهم بودن،بدی‌ و خوبی را نشان می‌دهد. نویسندگی این اثر گول ابوس سرمچی می باشد. بازیگران این سریال جذاب عبارتنداز؛ Celil Nalçakan – Halit Özgür Sarı – Ahu Yağtu – Cüneyt Mete – Fadik Sevin Atasoy – Su Burcu Yazgı Coşkun  و …

قسمت ۱۴۴ سریال ترکی خواهران و برادران
قسمت ۱۴۴ سریال ترکی خواهران و برادران

خلاصه داستان قسمت ۱۴۴ سریال ترکی خواهران و برادران

نباهت با آیلا و یکی از دوستاشون در حال حرف زدنن که یکی به نباهت زنگ میزنه و خبر میده که آکیف اینا خونه دارن میخرن و محله را بهشون میگه نباهت بعد از قطع تماس مدام به آکیف لعنت میفرسته و میگه داره جایی که من خونه دوست داشتم خونه میخره تا با زن جدیدش بره اونجا خدا ازت نگذره آکیف! آیلا سعی میکنه آرومش کنه. بعد از مدرسه کان میره پیش سوزی و میگه نمیخوای ماجرای قدیر را برای تکلیف استاد بنویسی که! سوزی میگه به نظرت راز دیگه دارم که بخوام بنویسم؟ سپس میگه من نمیخوام چیزی از عمر مخفی کنم میخوام باهاش رو راست باشم! اما کان میگه با این راستگوییت زندگی من، ملیسا، بابام و خودتو داغون میکنی حواست هست؟ سپس عمر میاد و میگه میخوای بریم کافه؟ سوزی قبول میکنه. همگی تو کافه جمع میشن و منتظر بادبادک ها هستن. تولگا و هاریکا پیش امیر و اوزگه نشستن و تولگا میگه اینا دوباره قراره کاری بکنن اوزگه میگه یه چی هایی شنیدم حرف از بادبادک بازی بود هاریکا با تعجب میگه واقعا؟ همچین چیزی هم ازشون برمیاد فقط تفریحی بدون پول خرج کردن! اوزگه میگه من موندم چجوری باهاشون میگشتی! هاریکا میگه چون کسی نبود منم واسه اینکه حوصله ام سر نره باهاشون وقت میگذروندم تولگا میگه یعنی الان دیگه راهت ازشون جدا شده؟ هاریکا تایید میکنه. تولگا میگه ولی اوگولجان هنوز که هنوزه نگاهت میکنه انگار از خود بیخود میشه! هاریکا بهش نگاه میکنه و به تولگا میگه خوب بکنه چیکار کنم؟ بچه ها به یک فضای باز میرن و اونجا بادبادک بازی میکنن، غذا میخورن و پسرها فوتبال بازی میکنن در آخر کان از دوروک تشکر میکنه و میگه خیلی روز خوبی بود و باهمدیگه دسته جمعی یه سلفی میگیرن تا ثبت بشه.

هاریکا با امیر به پارکینگ شرکت پدرش میره و آنجا با همدیگه تمرین رانندگی می کند اما هاریکا وقتی دنده عقب میخواد بیاد یک دفعه به دیوار پارکینگ میزنه آنها از ماشین پیاده میشن و هاریکا ازش میخواد او را ببخشه امیر میگه اشکالی نداره چیزی نشده که میتونیم شب بریم شام بیرون تا اینجوری جبران بشه هاریکا خوشحال میشه و از خدا خواسته قبول می کنه. کان وقتی به خانه برمی گرده نباهت را میبینه که نشسته و در حال گریه کردنه او به آکیف بد و بیراه میگه و عکس هایش را پاره میکنه کان باهاش صحبت میکنه و سعی میکنه او را آرام کند و بهش میگه شما دوتا آدم بالغین! سالها با هم زندگی کردین! صحبت کنین باهم. نباهت میگه راست میگی باید باهاش حرف بزنم اما میدونی با کی با بچه ها نه با آکیف. کام سعی میکنه جلوشو بگیره و میگه منظورمو اشتباه متوجه شدین اما نباهت میگه هرچی بگی من کار خودمو می کنم سپس با سرعت سوار ماشین میشه و به طرف مرغدانی حرکت میکنه. کان نمیدونه باید چیکار کنه و سریعاً به اکیف زنگ میزنه و ماجرا رو میگه. نباهت به مرغدونی میرسه و به بچه ها میگه باید باهاتون درباره چه موضوعی صحبت کنم آسیه میگه اگه درباره من و دوروک هستش باید با خودش صحبت کنین نباهت میگه نه ماجرا اون نیست وقتی میخواد شروع کنه آکیف به آنجا میرسه و به نباهت میگه هر جا رو گشتم پیدات نکردم تا اینکه بهم گفتن اینجایی باهات کار خیلی واجبی دارم سپس او را از آنجا بیرون میبره. او بیرون بهش میگه داری چیکار می کنی؟ نباهت میگه می خوام بهشون بگم تو پدر و مادرشونو کشتی اکیف صندوق ماشین را باز میکنه و میگه برات بد تموم میشه! سپس گلدان را که باهاش تو سر رسول زده بود نشون میده و میگه هم خون رسول روشه هم اثر انگشت تو، نباهت با گریه بهش میگه خدا ازت نگذره و سپس با همدیگه از آنجا میرن.‌

بچه ها با دیدن رفتن آنها آسیه به عمر میگه الان چی شد؟ یعنی چی میخواست بگه؟! عمر هم میگه نمیدونم هرچی بود منصرف شد سپس با امل به طرف ساحل می روند تا بادبادک هوا کنن. آکیف با نباهت به خانه میرن او کان و دوروک را میبینه که در حیاط پشتی در حال بازی کردن هستند او پیششون میره و میگه مثل اینکه یخ های بینتون آب شده! دوروک تایید میکنه و میگه کان دیگه برادر منه سپس با آکیف بحث میکنه چرا با کان که اصلاً نقشی تو دزدیده شدن لپ تاپش نداشته دعوا کرده و او را از خانه بیرون کرده؟! اکیف بهش میگه خودمم پشیمونم و آمدم از دلش دربیارم سپس همدیگر را بغل می کنند و دوباره آشتی میکنن. دوروک توپ فوتبال میاره و با هم دیگه شروع می‌کنند به بازی کردن در آخر هم از خودشان یه عکس سلفی میگیره و میگه اولین سلفی پدر و پسری. شب حلیمه به شنگول زنگ میزنه و میگه شوهرم با صاحب کار اورهان صحبت کرده و نذاشته شب را اونجا بمونه شنگول جا میخوره و میگه پس الان کجاست؟ اون الان خونه نیومده که! سپس با این فکر که تو خیابون مونده اعصابش خورد میشه. هاریکا و امیر به رستوران رفتن آنها قبل از خوردن شام عکسی با هم دیگه میگیرن سپس هاریکا او را در اینستاگرامش منتشر میکنه. اوگولجان و آیبیکه به خانه عمر اینا رفتن و آنها در حال نوشتن تکلیف اعتراف شان هستند اوگولجان با دیدن عکس هاریکا و امیر به هم میریزه و گریه اش می گیرد….

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی خواهران و برادران kardeslerim + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا