خلاصه داستان قسمت ۱۴۴ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴۴ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۱۴۴ سریال ترکی دختر سفیر
الوان چمدانی برای سنجر آماده می کند چون تصور می کند سنجر به زودی به دنیال ناره خواهد رفت تا او را برگرداند. الوان دوست صمیمی ناره بود و از اینکه ناره این طور بی خبر رفته غمگین و ناراحت به نظر می رسد. ملک صبح از خواب بیدار می شود و متوجه می شود که چشم های پدرش سرخ است و می فهمد که او برای ناره گریه کرده است. او پدرش را بغل می کند و می گوید: « از اینکه پیشم هستی خیلی احساس خوشبختی می کنم. امروز دلم می خواد سوار اسبم بشم و به کلبه کوهستانی برم.» سنجر که همین دیشب کلبه را به کمک گاوروک آتش زده، هاج و واج به دخترش نگاه می کند. بعد از خارج شدن سنجر از اتاق ملک متوجه می شود که موهای سرش به شدت در حال ریزش است و گریه می کند.
گدیز به خاطر رفتن ناره غمگین و عصبی است و به خواهرش موگه می گوید: «حال می فهمم که هیچ ارزشی برای ناره نداشتم. اون منو رها کرد، بدون اینکه خداحافظی کنه. هر کاری برای اون کردم ولی انگار حق با سنجر بود. تنها آدم اضافی این داستان من بودم.» او به آرامی اشک می ریزد. خالصه سراغ گاوروک می رود و به او می گوید: «اگه سنجر خواست سراغ ناره بره باید به من خبر بدی. اون زن هر بلایی که فکرش رو بکنی سر سنجر آورد. حالا دلم نمی خواد پسرم خودش رو به خطر بندازه. در ضمن خود تو هم مقصر بودی. تلاش می کردی سنجر و ناره رو با هم آشتی بدی.» گاوروک سکوت می کند.
الوان از سنجر می خواهد که دنبال ناره برود و او را برگرداند. اما سنجر ناراحت می شود و می گوید: «اون نه تنها از من بلکه از دختر بی گناهش گذشت. من قصد رفتن ندارم. از این به بعد اجازه نمی دم این خانواده غصه بخوره.» سپس همگی سر میز صبحانه جمع می شوند و سنجر تلاش می کند دخترش را بخنداند. ولی همه با دلسوزی به ملک که قرار است بدون مادر بزرگ شود نگاه می کنند. گاوروک سراغ سنجر می رود و از او می پرسد که قرار است بعد از رفتن ناره چه کند. سنجر می گوید: «کاری نمی کنم. به خاطر دخترم هم که شده تلاش می کنم حالم رو خوب کنم.» در همین حین ملک می آید و از پدرش می خواهد که امروز سوار اسبش بشود و با هم به کلبه کوهستانی بروند. سنجر قول می دهد که یکی دو روز دیگر با هم به آنجا بروند. او بعد از رفتن ملک می گوید: «ما اون کلبه رو آتیش زدیم ولی به خاطر ملک باید تعمیرش کنیم. بریم یه کم چوب و الوار تهیه کنیم.»
قهرمان با گدیز تماس می گیرد و می گوید: «کارگرای شرکت دارن شرکت رو ترک می کنن. هیچ کس نمی خواد با تو کار کنه چون توی این شهر هر کس با معشوق شریکش ازدواج کنه بی ارزش میشه. بهتره خانواده تو برداری و از اینجا بری.» گدیز با عصبانیت می گوید: «پدرم شهردار اینجا بود. من اینجا بزرگ شدم. جایی نمیرم.» اما وقتی گدیز به قهوه خانه می رود کسی جواب سلامش را نمی دهد و حتی گاوروک به او محل نمی گذارد. سنجر وارد قهوه خانه می شود و همه به احترامش بلند می شوند و سنجر به گدیز می گوید: «هر اتفاقی بیفته من یه آقا هستم. اینجا هر کی به عشق دوستش خیانت کنه بازنده ست.»