خلاصه داستان قسمت ۱۴۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۴۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۴۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

شب همه در خانه جنگاور جمع شده و مراسم ختم اوست. روز بعد نیز مراسم تشییع جنازه جنگاور برگزار می شود. خطیب نیز شرکت کرده و به تکین میگوید که امیدوار است هرچه زودتر قاتل پیدا بشود و به سزای اعمالش برسد. دادگاه دمیر برگزار می شود و خانم دادستان که فردی سخت گیر است، به خاطر وجود شاهد و همچنین تهدید جنگاور به مرگ توسط دمیر و دشمنی اخیر آنها، او را به عنوان قاتل به زندان می اندازد. هولیا جا خورده و ناراحت است. دمیر به زندان منتقل می شود. یکی از افراد تکین خبر میدهد که چتین به جای ایلماز خودش را به عنوان ضارب تکین معرفی کرده و حالا به زندان افتاده است. ایلماز و تکین شوکه بم شوند. آنها به کلانتری می روند و ایلماز میگوید که ضارب او بوده است. تکین می‌گوید که شکایتی ندارد اما دادستان میگوید که به حرم تیراندازی باید محکوم بشود. سپس دستور بازداشت ایلماز را میدهد. مژگان ناراحت شده و برای بدرقه دم زندان می آید. ایلماز او را دلداری داده و میگوید که به زودی آزاد می شود.

دمیر داخل بند است. هنگامی که ایلماز نیز وارد می شود، با دیدن دمیر به شدت عصبانی می شود. دمیر که تصور میکند ایلماز به خاطر مرگ جنگاور ناراحت است، میخواهد برای او توضیح بدهد. اما ایلماز چیزی از اتهام دمیر نمی‌داند و به خاطر ماجرای زلیخا بی مقدمه به او حمله میکند. آنها با یکدیگر درگیر شده و در زندان دعوا می شود و همه کتک می خورند. سرباز ها دمیر‌ و ایلماز را به انفرادی می برند. ایلماز با عصبانیت داخل انفرادی از پشت دیوار با دمیر صحبت کرده و ماجرای نامه را میگوید. دمیر شوکه و عصبانی می شود. ایلماز می‌گوید که غفور نامه زلیخا را نگه داشته بود. سپس میگوید که زلیخا را از دست او نجات میدهد. دمیر عصبانی شده و آنها با هم از پشت دیوار دعوت می‌کنند. ایلماز می‌گوید که به خاطر اینکه قصد کشتن هولیا را داشته و به اشتباه تکین را زده است به زندان آمده. دمیر با شنیدن حرفهای ایلماز رفته رفته بیشتر عصبی می شود. غفور پیش هولیا و زلیخا آمده و خبر میدهد که ایلماز نیز دستگیر شده است.‌هولیا نگران دعوای آنها می شود و سریع به سمت زندان می رود.
چتین نیز به تکین و مژگان خبر میدهد که دمیر به جرم قتل جنگاور زندان است. تکین با شنیدن این خبر به شدت عصبانی می شود. سپس به خاطر اینکه اتفاقی بین دمیر و ایلماز نیفتد به همراه مژگان به سمت زندان می رود.
زلیخا میخواهد به سمت زندان برود زیرا نگران است. او دنبال سویچ ماشین میگردد اما می‌فهمد که دست ثانیه است و ثانیه سویچ را نمی‌دهد. زلیخا به زور و تهدید سویچ را میگیرد. ثانیه سریع لاستیک های ماشین را پنچر میکند. زلیخا به شدت عصبی می شود.

غفور با ثانیه بحث میکند و ثانیه میگوید که طبق دستور هولیا عمل میکند و از او خواسته تا مراقب زلیخا باشد و به هیچ وجه از خانه بیرون نرود. او سپس در مورد پنهان کردن نامه به غفور میگوید. غفور ابتدا انکار میکند.ثانیه میگوید که هولیا گفته کسی را که نامه را نگه داشته پیدا میکند و آن را میکشد. غفور مضطرب می شود.
مژگان و تکین و هولیا میخواهند زندانی های خود را ملاقات کنند. آنها به اتاق مدیر زندان می روند. مدیر میخواهد آنها را برای ملاقات بفرستد اما همان لحظه خانم دادستان می آید و وقتی متوجه می شود اجازه نمی‌دهد و میگوید که بین مردم در عدالت فرقی نیست و آنها نمی‌توانند زندانی انفرادی را ملاقات کنند. هولیا از دادستان میخواهد که زندان بچه ها را از هم جدا کند زیرا آنها با هم دشمنی دارند و ایلماز تصور میکند که دیگر جنگاور را کشته و برای همین درگیری پیش می آید. دادستان نیز قبول میکند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا