خلاصه داستان قسمت ۱۴۶ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴۶ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۱۴۶ سریال ترکی دختر سفیر
الوان به دادخواست طلاق یحیی چشم دوخته و غصه می خورد. گلسیه او را در آغوش می گیرد و گریه کنان می گوید: «وقتی طلاق بگیری و بری من نمی دونم چطوری دست تنها مراقب ملک باشم. اون دختر به تو وابسته شده. ممکنه بهونه ت رو بگیره.» الوان با خنده می گوید: «مگه دیوونه شدی؟ تا سنجر منو بیرون نکنه جایی نمیرم. توافقی از یحیی جدا میشم و با شما زندگی می کنم.» در شرکت قهرمان به سفیر می گوید: «فکر می کنی که خیلی زرنگی. تو حتی برای دخترت نقشه می کشی. ولی اون نه تنها زن گدیز نشد بلکه دختر تو هم نخواهد شد.» سفیر با اعتماد به نفس می گوید: «اشتباه می کنی. همین امشب گدیز به سوئیس میره و ناره رو برمی گردونه.» در همین حال موگه وارد دفتر چلبی می شود و به او می گوید: «از جون برادر من چی می خوای؟ از بازی کردن با زندگی مردم حتی دختر خودت خسته نشدی؟» چلبی می گوید: «من فقط گدیز رو تشویق به رفتن پیش ناره کردم. ولی مجبورش نکردم. این وسط گناهکارتر از همیشه تویی. سالها تبدیل بهآلت دست آکین شده بودی و نقشه اونو اجرا می کردی. پس حق نداری از من حساب بپرسی.» موگه جواب می دهد: «درسته عاشقش شدم ولی مثل تو زندگی مردم رو خراب نکردم.» سفیر متقابلا می گوید: «من کاری با کسی ندارم فقط می دونم تنها راه نجات ناره از دست اون دهاتی همینه. مطمئنم ناره و گدیز خوشبخت میشن.»
گدیز مقابل عمارت افه اوئلو منتظر سنجر است. وقتی گاوروک و سنجر می رسند گدیز از سنجر می پرسد: «از من چی می خوای؟ اگه بخوای از اینجا میرم تا تو راحت بشی. تو این شهر کسی تو صورتم نگاه نمی کنه و جواب سلامم رو نمیده. گناه من چی بود؟ من عاشق زنی شدم و همراه تو سوختم و فنا شدم. هر کاری کردم نه برای ناره که برای نجات تو کردم.» سنجر داد می زند: «به من نگاه کن! من شبیه نجات یافته ها نیستم. روزگارم سیاه شده و نابود شدم. حالا که یم خوای از اینجا برو تا هر دو از دست هم راحت بشیم.» گدیز با بغض می رود و سنجر با ناراحتی به اتاق دخترش می رود و وقتی چشمش به کلبه اسباب بازی ملک می افتد غمگین می شود و به وکیلش زنگ می زند و می گوید: «تمام اوراق و سهام شراکت من و گدیز رو آماده کن. به کارگاه زیتون بیا.» خودش هم به آنجا می رود و به وکلا می گوید: «امشب باید شراکت ما تموم بشه. از قبل توافق کردیم که باغ زیتون مال من باشه و اسکله مال گدیز. اگه ضرر هم بکنم مهم نیست. چون مهم تر از اون رفیق چندین ساله م رو از دست میدم. گدیز به جایی زنگ می زند و برای خودش جا رزرو می کند و بعد وسایلش را جمع می کند تا برود. رفیقه که هنوز از دست ناره ناراحت است می گوید: «اگه دنبال اون زن بری حلالت نمی کنم.» گدیز که از هر طرف تحت فشار است با چشمان گریان از مادر و خواهرش خداحافظی می کند و می رود.