خلاصه داستان قسمت ۱۴۶ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۴۶ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۴۶ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۴۶ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۴۶ سریال ترکی گودال

جومالی که از همان ابتدا به وارتلو مشکوک بود، با این انفجار مطمئن شد که وارتلو جاسوس است. او از یاماچ می خواهد که بروند و از وارتلو حساب پس بگیرند اما یاماچ هم به او می گوید:: «تو هم برو از ویصل بپرس. وارتلو با من. هرچقدر که تو به صالح اعتماد داری، منم همونقدر به ویصل اعتماد دارم! » سلطان همراه سلیم به کافه ای می رود و شروع به حرف زدن می کند و درمورد گذشته ها و کودکی های سلیم و برادر هایش حرف می زند… بعد هم می گوید: «دیروز که با سنا حرف می زدیم گفت جومالی رو تو آوردی دیدن من… تو خودت دیدیش؟ » و وقتی جواب منفی سلیم را می شنود می گوید: «تا کی میخوای فرار کنی؟ بالاخره یه روزی با هم روبرو میشین. هنوز دخترت رو هم ندیدی… آخرین بار کی دیدن آکین رفتی؟ » سلیم سکوت می کند و سلطان ادامه می دهد: «بچه ها هم به گردن ما حق دارن.. اول دیدن دخترت برو و منم با خودت ببر. بعد هم به ملاقات پسرت برو! منو هم میبری محله ام، هم خونه ام. خونه ام رو هم باید ببینم! » وارتلو می آید و ارسوی هم آنجاست. چتو با عصبانیت به وارتلو می گوید: «تو از این قضیه خبر داشتی؟ » و وقتی وارتلو می گوید که داشته چتو می گوید: «چه خوب! ماحسون بچشو بردار ببر تو حیاط یه تیر تو مغزش خالی کن! »

ماحسون اسلحه اش را که برمی دارد وارتلو می گوید: «اونی که نجاتتون داد مدد بود. ولی مراقب باشین، یکی بینتون جاسوسی میکنه. اون همه چیزو میگه. » ارسوی کنترلش را از دست میدهد به سمت وارتلو حمله می کند و اسلحه اش را هم بیرون می کشد و ماحسون سعی در آرام کردن او دارد. چتو بلند می شود و ارسوی را بیرون می اندازد و ارسوی از پشت در فالگوش می ایستد و کمی بعد وقتی می خواهد شیمیدان بودن وارتلو را به یاماچ خبر بدهد چتو که انگار به او مشکوک شده او را صدا می زند و از او می خواهد که آرام باشد! ارسوی دوباره سوار ماشینش می شود و وارتلو هم برای تلافی که رفتاری که ارسوی با او داشته از یکی از بره ها ماشینی می گیرد و ارسوی را دنبال می کند و در گوشه ای منتظر می ماند تا ارسوی پیاده شد او را بکشد. همان لحظه کسی اسلحه ای روی سر وارتلو می گیرد و وارتلو وقتی برمی گردد علیچو را می بیند. علیچو که با دیدن پوشک در سطل زباله ی خانه ی چتو متوجه زنده بودن سعادت شده بود این خبر را به یاماچ هم می دهد…. وارتلو می بیند که یاماچ به دیدن ارسوی آمده و می فهمد که این همه مدت نفوذی یاماچ همان ارسوی بوده است. ارسوی به یاماچ می گوید: «شب دوباره یه معامله طلا هست و مکان تحویل جنس هم همون جای همیشگیه.» بعد از رفتن ارسوی یاماچ با خشم برمی گردد و به وارتلو نگاه می کند.

ادریس به دیدن ملیحه می رود و درمورد گذشته ها حرف می زند و بعد هم می گوید:« من بعد مدت ها دیشب تونستم خوب بخوابم… حق با تو بود… ادریس کوچوالی بودن تو ذات منه… اونی که یه گوشه وایسه و کاری نکنه اون من نیستم… » بعد ادریس متوجه دست سرم بسته ی ملیحه می شود و ملیحه می گوید که چیزی نیست و بعد هم از ادریس می پرسد: «تو با اینکه به سمتم شلیک کردی چرا گذاشتی زنده بمونم؟ من چهارتا عمل داشتم. سی سال رفتم و اومدم ولی یکی بود که هزینه های عملمو میداد. کار تو بود نه؟ » ادریس جا می خورد و می گوید که از چیزی خبر نداشته و حتی فکر می کرده که ملیحه مرده است. ملیحه به فکر فرو می رود. کمی بعد ادریس از ملیحه می پرسد: «کی میتونم بیام در خونت که یه چایی بخوریم ملیحه خانم؟ » ملیحه لبخند می زند. جومالی به خانه ویصل می رود تا با او حرف بزند. او ویصل را پیدا نمی کند و در گوشه ای از خانه کیف پول او را می بیند که در کنارش انگشتری از بره های سیاه است.

همان لحظه ویصل از راه می رسد و جومالی که عصبانی شده او را به دیوار می کوبد و گردنش را فشار می دهد و از او می پرسد که انگشتر دست او چه می کند؟ ویصل می گوید: «من کلی از اون انگشترا دارم. غنایم جنگیه! » بعد هم همه انگشترها را نشان جومالی می دهد و خیال او را راحت می کند. یاماچ ناراحت است و از وارتلو می پرسد: «چرا به من نگفتی که منم خبردار بشم؟ » وارتلو می گوید: «دست و بالمو بسته بودن که به کسی نگم. اگه میمردم هم شمارو لو نمیدادم بهشون. » یاماچ می گوید: «ولی کاری که ازت خواستن رو انجام دادی. » وارتلو عصبانی می شود و فریاد می زند: «چیکار میکردم؟ تو جای من بودی چیکار میکردی؟ فکر میکنی راحته به تو دروغ گفتن؟ تورو ناراحت کردن؟ » یاماچ تحت تاصیر حرف های او قرار می گیرد و بغض می کند. یاماچ کمی بعد می گوید: «جومالی نباید چیزی بفهمه. بعدش ما سعادت و برادرزاده ام رو میگیریم… منم عمو شدم! »

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا