خلاصه داستان قسمت ۱۴۷ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۴۷ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۴۷ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۴۷ سریال ترکی گودال

یاماچ به خاطر فشارهایی که روی دوشش سنگینی می کند پیش سنا می رود و با او درد دل می کند و به شدت در آغوش سنا گریه می کند. سلیم، سطان را صندلی عقب ماشین سوار می کند و به سمت گودال می برد. سلطان با دیدن هر نقطه از محله اش چشمانش بیشتر و بیشتر پر از اشک می شود. بعد هم از راه مخفی ای سلیم، سلطان را می برد تا به خانه نگاهی بیندازد. سلطان نمی تواند چشم از خانه بردارد و بالاخره سلیم او را از آنجا دور می کند. عایشه آماده می شود که به دیدن چتو و مانیکور کردن ناخن های او برود. دم در ماشین سلیم را می بیند و سلیم از او می خواهد که به کاراجا بگوید بیاید تا او را ببیند. عایشه به او می گوید: «محض احتیاط تو خونه بمونید بیرون نرید. » سلیم وقتی در خانه را می زند و کاراجا در را باز می کند هردو از تعجب خشکشان می زند. سلیم شرمنده است و تاب نگاه کردن به صورت کاراجا را ندارد. کاراجا از او می پرسد: «برای چی اومدی؟ تا الان کجا بودی؟ خودت نخواستی بیای. جواب زنگ هام رو هم نمیدادی.» سلیم جوابی ندارد و سرش را پایین انداخته است. کاراجا که بغض کرده می گوید: «من فکر میکردم تو مردی… دو ماه هرشب دعا میکردم بابام نمرده باشه… بعدش یه روز یه وکیل اومد دم در برای درخواست طلاق! من اون شب خداروشکر کردم که بابام زنده ست. »سلیم هم اشک می ریزد… کمی بعد با پشیمانی از کاراجا معذرت خواهی می کند و کاراجا می گوید: «با معذرت خواستن چیزی درست نمیشه! بزرگ شو دیگه بابا! حتی الان منم میدونم که باید مسئولیت کارهام رو قبول کنم. تو کی بزرگ میشی؟ »

سلیم بلند می شود که برود و کاراجا می گوید: «دیگه منتظر نباش که ببخشنت. خوب باش، بد باش، هرجوری میخوای باش ولی برای چیزی که هستی معذرت خواهی نکن.نمیخوام ببینم که واسه بخشیده شدن زانو میزنی و التماس میکنی… میخوام سربلند ببینمت بابا. » هردو با چشم های خیس از اشک به هم خیره می شوند. چتو برای آمدن عایشه خوشتیپ می کند و بعد هم وقتی از عایشه می پرسد که چرا ساکت است او می گوید: «فکرم پیش دخترم مونده. شما نمیدونین وقتی یه شب بچتو ازت جدا کنن و ببرن چه عذابی واسه مادرش داره. مگه میشه آدم انقدر بی رحم باشه؟ » چتو می گوید: «بی رحم؟ تو در اشتباهی عایشه… ما بچه هارو به خانواده هاشون برگردوندیم. برادرای خودمم من از خانواده هاشون جداشون نکردم. ما فقط در خونه مون رو به روشون باز کردیم. » عایشه می گوید: «آره درسته شما در خونتونو به روشون باز کردین، دستشون اسلحه دادین و این بچه های معصوم و بی کس و کارو قاتل کردین! برادری اینه؟ »

چتو که لحن عایشه به او برخورده است می گوید: «عایشه کوچوالی! تو وقتی تو پرورشگاه بودی از خدا خواسته عروس کوچوالی ها شدی. یعنی میگی شوهرت وقتی باهاش ازدواج کردی اسلحه دستش نبود؟ بود! پس چرا باهاش ازدواج کردی؟ پس چرا به عنوان خانواده قبولشون کردی؟ میدونی چرا؟ چون بی کس و کار بودی. خواستی یه خانواده پشتت باشن. وقتی خانواده تو اسلحه دستشون میگیرن قهرمان میشن. ما که بگیریم میشیم قاتل! » عایشه که تمام مدت سکوت کرده بود می گوید: «مسئله این نیست. مسئله اینه که لوله ی تفنگ به سمت کی نشونه رفته باشه. اگه آدم های بی گناه و معصوم رو نشونه بگیره و به این خاطر شلیک بشه، بله. شما قاتلین! » چتو که چشمانش تر از اشک شده می گوید: «نفهمیدی عایشه. مسئله اصلی اینه که کی این اسلحه رو دستش بگیره! یه پسر ۱۳ ساله که هیشکیو نداره و شب تو کوچه و خیابون آواره و سرگردونه، میدونی برای اینکه بتونه فقط یه شب یه جایی پناه بگیره چندتا درو باید بزنه؟ تا حالا بهش فکر کردی. »

عایشه سکوت می کند و حرفی برای گفتن ندارد. چتو و ماحسون، ارسوی را همراهی می کنند و از دور با هم معامله ای را که قرار است انجام بدهند را تماشا می کنند. وقتی کامیون حمل مواد از راه می رسد، ویصل و افرادش حمله می کنند و می بینند که کامیون ها خالی است. بره های سیاه از کامیون دیگر پیاده می شوند و همه افراد ویصل را می کشند. از آن طرف ماحسون رو به ارسوی می گوید: «چرا حمله کردن؟ مگه فقط من و چتو و تو خبر نداشتیم ازش ارسوی؟! » ارسوی می فهمد که دیگر به آخر خط رسیده است. از طرفی هم یاماچ از وارتلو می خواهد که پنهانی در آزمایشگاه را برایش باز کند… ویصل هم که افرادش را از دست داده و طبق قول و قرارش با جومالی غنایم جنگی هم بهش نرسیده به دم در خانه ی چتو و ماحسون می رود. چتو و ماحسون با دیدن او خوشحال می شوند. سلیم هم که حرف های کاراجا رویش تاثیر گذاشته تصمیم خودش را می گیرد و به خانه امنی که برادرهایش در آن هستند می رود. جومالی با دیدن او اول شوکه شده و بعد با عصبانیت چشمانش پر از اشک می شود..

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا