خلاصه داستان قسمت ۱۴۸ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴۸ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۱۴۸ سریال ترکی دختر سفیر
گدیز از اتاق عمل خارج می شود و پزشک می گوید: «باید در بخش مراقبت های ویژه بستری بشه. دیگه کاری جز دعا کردن از دست ما ساخته نیست.» سنجر از گاوصندوق جعبه ای پر از تیله های رنگی بیرون می آورد و به یاد کودکی ای که با گدیز داشته اشک می ریزد. سپش به بیمارستان و به بخش مراقبت های ویژه به دیدن گدیز می رود. او کنار گدیز می ایستد و می گوید: «من هرگز به تو دروغ نگفتم. تو عزیزتر از هرکسی برای من بودی. هرچی با هم تجربه و زندگی کردیم واقعی بود و حقیقت داشت. حالا از دستت ناراحتم ولی هرگز دلم نمی خواد که بمیری. نرو و تنهام نذار.» درست در همین لحظه علائم حیاتی گدیز قطع می شود و سنجر با عجله پزشک را خبر می کند ولی کاری از کسی ساخته نیست و گدیز می میرد و رفیقه ناباورانه ضجه می زند. در مراسم تدفین گدیز سفیر و قهرمان به رفیقه و موگه که به آرامی ناله می کنند تسلیت می گویند و سفیر به رفیقه می گوید: «گدیز مثل پسرم بود…»
مردم به خاطر اینکه گدیز با عشق سنجر ازدواج کرده از دست او نارحتند و نمی خواهند در مراسم تشییع شرکت کنند. رفیقه گریه کنان به آنها می گوید: «پسرم چه بدی ای در حق شما کرد؟» سنجر به همراه خانواده اش می آید و داد می زند: «شما مردم حق ندارین وقتی من توی مراسم شرکت می کنم اعتراض کنین.» همه به حرف سنجر نماز میت می خوانند و جنازه را دفن می کنند. سنجر خودش جنازه گدیز را در گور می گذارد و رویش خاک می ریزد. وقتی مراسم تمام می شود و همه می روند سنجر کنار مزار او می نشیند و با گدیز درددل می کند و می گوید: «کاش مثل ناره رفته بودی. اون وقت مطمئن بودم که زنده ای و نفس می کشی.» سپس با گریه تیله های رنگی را روی قبر گدیز می گذارد و می گوید: «از اول نامرد نبودی. همه چیز رو برابر قسمت می کردیم. قول داده بودیم که توی همه چی شریک بشیم. غیر از عشق…یار…» سپس به خانه برمی گردد و به شدت احساس تنهایی می کند و دخترش را بغل می کند و می گوید: «خدا رو شکر که تو هستی.» ولی با این حال نیمه شب به یاد ناره به کلبه می رود تا شاید از بار غمش کم شود. او وقتی به آنجا می رسد می بیند از دودکش کلبه دود بلند می شود و چراغش روشن است. او در را باز می کند و با زنی زیبا رو به رو می شود و هر دو از دیدن هم جا می خورند. سنجر سریع در را می بندد چون زن نیمه برهنه است و زن به سرعت لباس هایش را که زیر باران خیس شده می پوشد و با عجله از کلبه خارج می شود. سنجر او را سوال پیچ می کند که در ملک شخصی چه کار دارد و آن وقت شب آنجا چه می کند. زن بدون اینکه جواب سنجر را بدهد می رود و سنجر که به او مشکوک شده تعقیبش می کند.