خلاصه داستان قسمت ۱۴۸ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۴۸ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۴۸ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۴۸ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۴۸ سریال ترکی گودال

جومالی به سمت سلیم می رود و او را محکم در اغوش می گیرد و او را داخل خانه دعوت می کند و چوبی را از روی زمین برمیدارد و سلیم را تا میخورد میزند. یاماچ که این صحنه را دیده فورا خودش را به خانه می رساند و جلوی جومالی را می گیرد. جومالی مدام به سلیم می گوید: «با چه رویی اومدی دم خونه من؟ میخوای منم بکشی بی شرف؟ » کمی بعد که همه آرام شده اند جومالی می گوید: «من تا حالا بچگی نکردم. یکم که بزرگ شدم یه بچه دادن دستم گفتن تو داداش بزرگترشی باید ازش محافظت کنی… » او رو به سلیم می کند و با صدای بلندتری می گوید: «اسمش قهرمان بود.. برادر من کجاست؟ تو نتونستی از برادرت محافظت کنی! » یاماچ از آن طرف می گوید: «محافظت کرد. از داداش بزرگترش نه ولی از برادر کوچکترش محافظت کرد… حالا که داری میگی تو راه محافظت باید میمیرد.. داشت میمرد! » جومالی از سلیم می پرسد که چرا آمده است و سلیم با می گوید: «گفتم شاید کمکی از دستم بربیاد… » جومالی حرف او را قطع می کند و می گوید: «پاشو برو. سایه ننداز رو کارمون. نمیخواد بهمون خوبی کنی. » او پشتش را به سلیم می کند و گریه می کند. سلیم هم با درماندگی بلند شده و می رود اما یاماچ به او می گوید: «من اونجا ازت دفاع کردم.. ولی اینجوری نمیشه. با فدا کردن جون خودت این کارا درست نمیشه. تو کسی که بیشتر از همه درکت میکرد از پشت خنجر زدی بهش… مسئله اصلی اینه که من چجوری یه بار دیگه بهت اعتماد کنم؟ »

سلیم در چشمان یاماچ خیره می شود و بعد هم می رود. وارتلو که بیرون منتظر است با دیدن سلیم خوشحال می شود و همدیگر را در آغوش می گیرند. وارتلو می گوید: «خوب شد اومدی سلیم. ما یه مدت فکر میکردیم تو مردی. ولی زنده ای، خوبی، بهتر هم میشی… » چتو همه بره ها را جمع می کند و با ناراحتی ساختگی و بغض می گوید که ارسوی فوت کرد و خودش را برای برادرهای دیگر فدا کرده است. در حالی که در اصل چتو و ماحسون، ارسوی را در ساختمان نیمه کاره ای از پا به سقف آویزان می کنند. ارسوی مدام می خندد و از چتو می پرسد: «بعد مرگ من برای من هم مراسمی مثل مراسمی که برای یوجل گرفتی میگیری؟ » چتو می گوید: «ما از گوشت و شیر و خون خائن هامون استفاده میکنیم! تو اصلا نگران نباش.» بعد هم به ماحسون دستور می دهد که کار ارسوی را تمام کند و ارسوی می گوید: «حالا که از گوشت و شیر خائن ها استفاده میکنی، چرا از گوشت بره های سیاه استفاده میکنی؟! ماحسون برو سردخونه، برو بیمارستان اون بره های سیاهی که برای ما مردن… » چتو نمی گذارد که ارسوی ادامه حرفش را بگوید و با چاقو گلوی او را می برد. ماحسون به خاطر حرفای ارسوی خشکش زده اما دنبال چتو راه می افتد. او ذهنش درگیر شده و چتو سعی می کند حرف های ارسوی را بیخود جلوه دهد اما ماحسون می گوید: «آدم وقتی میمیره راستشو میگه چتو. » چتو می گوید: «برای اینکه خیانتی که به ما کرده رو توجیه کنه تو سرش فکرهای چرت و پرت سرهم کرده! برای اینکه وجدانشو راحت کنه… » ماحسون چیزی نمی گوید و بیرون می رود. همین که او از اتاق خارج می شود، چتو به کسی می گوید که حواسش به ماحسون باشد. ماحسون هم به خاطر حرف های ارسوی به سردخانه بیمارستان میرود و جنازه ها را بررسی می کند اما چیزی پیدا نمی کند چون لال قبل از او جنازه ها را جابجا کرده است.

جلاسون به دیدن آکشین می رود و سنا برای اینکه آن دو تنها باشند بیرون میرود. در همان حین هم ماحسون قصد دارد وارد آپارتمان بشود که سنا او را در حالی که سیب گاز می زند صدا می کند. ماحسون با دیدن این صحنه یاد خاطره ای از مادرش در حال سیب گاز زدن می افتد و دچار تنگی نفس می شود. سنا به او پاکتی می دهد تا بتواند بهتر نفس بکشد و بعد هم کنارش می ماند تا حالش بهتر شود. ماحسون به او می گوید: «من پدر و مادرمو اصلا به خاطر نمیارم سنا. یعنی درمورد گذشته م هیچی یادم نمیاد. من تو دنیا فقط یه داداش دارم. اون منو بزرگ کرده. من حتی اسمم یادم نبود. بعدها فهمیدم که اسمم فکرته. وقتی عمیق فکر میکنم تنها چیزی که یادم میفته یه سیب قرمزه. » از طرفی هم آکشین با ناراحتی به جلاسون می گوید: «چرا هنوز کنارمی؟ طلاق بگیریم… » جلاسون حرفی نمی زند و آکشین زخم روی صورتش را نشان می دهد و می گوید: «اون گلوله فقط صورتمو زخمی نکرد. برادر و مادرم گرفت. روحمی سوراخ کرد. زخم من به این راحتیا خوب نمیشه منو ول کن… » جلاسون چشمانش پر شده و به آکشین می گوید: «تو به این چیزا فکر نکن… همه چیز درست میشه. یه کاری میکنم اینو باور کنی… » بعد هم بلند می شود و به اتاق دیگری می رود.

 

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا