خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۴ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۴ سریال ترکی حسرت زندگی
غمزه شب رفته کلوب دوستش و اونجا باهم نوشیدنی میخورن و با خواننده هم خوانی میکنن. غمزه باهاش درد و دل میکنه و میگه من باید چیکار کنم؟ تو چجوری با حال بدت کنار اومدی؟ من نمیتونم حالم بده و گریه میکنه. سپس بهش میگه که عاشق عمر شده ولی خیلی ازش کوچیکتره و نامزد کرده دوستش بهش میگه حالت که بهتر شد بهش زنگ بزن و از احساست بهش بگو او همان موقع زنگ میزنه به عمر. خانواده ثریا خانه حاجی رشاد دعوتن و باهم سر میز شام هستن که غمزه به عمر زنگ میزنه عمر جا میخوره و جواب نمیده بعد از شام میره تو حیاط و بهش زنگ میزنه که غمزه منصرف میشه و درباره درسای تونا ازش میپرسه و قطع میکنه. او حسابی مست کرده و تاکسی میگیره تا بره خونه اما به راننده میگه ببرتش به ساحل جایی که همیشه با عمر میرفت. وقتی میرسن او تو ماشین خوابش برده که راننده به شماره آخرین تماس یعنی عمر زنگ میزنه. عمر که دم درخانه برادرش هست بعد از خداحافظی تلفنو جواب میده و میره سریعا به ساحل. او غمزه را از خواب بیدار میکنه و میرن تو ساحل میشینن تا غمزه به خودش بیاد عمر میپرسه که چرا انقدر خوردی که نتونی بری خونه!
غمزه بهش میگه چون ما فانی ها مثل شما انقدر قوی نیستیم سپس باهم کمی حرف میزنن و دعوا میکنن. طاهر برادر عمر اونو تعقیب میکرده و اونارو باهم میبینه و عصبی میشه. غمزه بهش میگه اگه بهت بگم برگرد پیشم برمیگردی؟ اگه بگم با من بمون پیشم میمونی؟ عمر میگه نه این اشتباهه غمزه جا میخوره و بهش میگه آخیش همینو میخواستم خیالم راحت شد و میخواد بره سوار تاکسی بشه بره که عمر دنبالش میره و میگه بزار برسونمت تنهایی نمیتونی بری! اما غمزه ازش میخواد تا دنبالش نیاد ولی عمر بهش اعتنا نمیکنه و سوار تاکسی میشه تا برسونتش. طاهر با عصبانیت به خانه پدرش میره حاجی میگه چیشده؟ خیر باشه! طاهر میگه خیر نیست عمر شیطانی شده! اونا شوکه میشن و میپرسن چیشده درست بگو بفهمیم! غمزه وقتی میرسه میزه تو راهرو ساختمان میشینه و از عمر میخواد تا بره دیگه عمر به نساء زنگ میزنه تا بره پایین و به غمزه کمک کنه. او میره دنیال غمزه و وقتی میفهمه نمیتونه بره خونه با اون سر و وضع نساء بهش میگه بیا بریم خونه من حالتون جا اومد برین او تشکر میکنه. تو خونه نساء باهم درد و دل میکنن و غمزه گوشیشو خاموش میکنه چون نمیدونه چی باید به خانواده اش بگه. او به نساء میگه که نمیتونم عمرو فراموش کنم و باهاش درد و دل میکنه….