خلاصه داستان قسمت ۱۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت از شبکه دو

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت را برای دوستداران این سریال قرار داده‌ایم. این سریال پرطرفدار هرشب ساعت ۲۱:۱۵ در شب های ماه مبارک رمضان از شبکه دو سیما پخش می شود. سریال از سرنوشت یکی از مجموعه های جذاب و مخاطب پسند یک دهه اخیر صدا و سیما بوده است که مورد استقبال مردم قرار گرفته. بازیگران این فصل از سریال عبازتنداز؛ حسین پاکدل، دارا حیایی، کیسان دیباج، فاطمه بهارمست، مجید واشقانی، لیلا بلوکات، ساناز سعیدی، سولماز غنی، نگین صدق گویا، سیدمهرداد ضیایی و مائده طهماسبی و… .

قسمت ۱۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت
قسمت ۱۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت

قسمت ۱۴ فصل چهارم سریال از سرنوشت

بچه های خانه الیاسی در حال فوتبال بازی کردن هستند و آقای خندان داور آنهاست همانطور که در حال گزارشگری هست از دور می بینه که مهتاب مادر کیان به اون جا داره میاد سپس با دیدن او حالش گرفته میشه و به هم میریزه. مهتاب متوجه بی محلی و کم توجهی آقای خندان به خودش میشه و به سمتش می‌رود و ازش می پرسه که از شبی که خانه ما شام مهمان بودین تا الان کمی رفتارتون تغییر کرده! من کاری کردم؟ یا اون شب بهتون خوش نگذشته؟ آقا خندان میگه من که بابت اون شب ازتون تشکر کردم بحث من یه چیز دیگه است سپس بعد از کمی بحث کردن آقا خندان بهش میگه من فکر میکردم تو مادری هستی که بعد از سال ها دوباره بچه اش را پیدا کرده و او را خوشبخت میکنه اما اشتباه فکر میکردم تو هم مثل همان مادر و پدر هایی هستی که به خاطر منفعت خودت و موادی که میکشیدی از بچه‌ات گذشتی و تمام این مدت کنار بچه‌ات بودی اما خودتو بهش نشون ندادی و نزدیکش نشدی از این به بعد اگه بفهمم باهاش بد رفتاری کردی و خوشبختش نکردی اون روی منو میبینی که هیچ کسی ندیده سپس با عصبانیت از اونجا میره.

هاشم و آرام وقتی به کارگاه برمی گردند همه چیز را به آنها میگن، عباس میگه پس باید بریم تو کار واردات؟ چون فکر نکنم کسی دیگه ای بتونه بسازه! سهراب از آرام می پرسه که او گفته به خاطر شکل خاص قطعه نمیتونه خوب در بیاره؟ احتمال داره به خاطر شکل آلیاژ نباشه بلکه به خاطر جنسش باشه و اینو فقط یک شیمی دان میفهمه و با همدیگه به استادشان زنگ می زنند و ازش دعوت می کنند که بیاد کارگاه تا باهاش درباره این موضوع صحبت کنن. آنها همگی در حال کار کردن هستند سهراب و هاشم به همراه هم کارهایشان سخت در کارگاه مشغول هستند و تمام تلاششان را می‌کنند تا موفق بشن. شب در خانه منصور وقتی همگی جمع هستند درباره آینده و کار شاهین باهاش صحبت می کنند. شاهین می‌گه بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم پول دستمو میگیره با فروش زمین انگاری تورم بهش خورده اینم حسابی کشیده بالا سپس مینا میپرسه که حالا میخوای چه کاری راه بندازی؟

شاهین میگه نمیدونم می خوام همینجا بمونم و کاری راه بندازم و به همین مملکتم خدمت کنم فقط قبل از اومدن و ماندن باید یه سر برم پیش مادرم. منصور به شاهین با کنایه میگه سهم تو از اون زمین میشه دویست سیصد میلیون تومن با این پول میخوای چیکار بکنی؟ مگر یه ماشین بگیری مسافرکشی بکنی! شب هنگام بچه ها هنوز در کارگاه در حال کار کردن هستند و آرام به اتاق هاشمومیره تا با پدرش صحبت کنه هاشم با دو لیوان شربت پیشش میره و سعی میکنه باهاش گرم بگیره و خوش بگذرونن هنوز خیلی نگذشته که دهشت فریاد میزنه که هاشم کجایی؟ بیا که درست شد! آرام و هاشم شوکه میشن و با عجله خودشان را به ماشینی که ساختن می رسانند و وقتی می بینن بدون هیچ اروری داره کار میکنه حسابی ذوق زده میشن و همگی خوشحال میشن. فردای آنروز آنها همگی به سمت شرکت سها میرن. قبلا عباس به آنجا رفته بود و به خاطر ایده اش آنها حسابی تشویقش کردن.

عباس بهشون میگه درباره قرارداد اومدیم که به یه نتیجه ای برسیم مدیرعامل شرکت سها میگه قرارداد های شرکت ما که فقط یه شکله و برای هیچ کس و هیچ چیزی عوض نمیشه شما هر تعداد قطعه ای که تونستین را برای ما میسازین و بعد از وضعیت کنترل کیفیت باهاتون قرارداد می‌بندیم و تمام و کمال پولتون را برایتان واریز می کنیم. عباس جا میخوره و میگه ولی قرارمون این نبود قرار بود یه قسمتی از پولو پیش بهمون بدین بقیه شو برای روز آخر اما او قبول زیر بار نمیره و میگه نظر من همینه قوانین شرکتو تغییر نمیدم. عباس وقتی میبینه زورش بهش نمیرسه سهراب و هاشم و آرام باهاش دعوا میکنند و میگن که فکر کردین خیلی زرنگین؟ همه سودها فقط مال خودتون باشه؟ باید سرمایه تزریق بشه که بتونیم مواد اولیه و چیزهای دیگر را بخریم و شروع به کار کنیم اما او نگهبان ها را صدا میزنه تا آنها را از آنجا بیرون کند. زیردست او پیش آنها میره و تو حیاط بهشون یه کارت ویزیت میده و میگه اینجا هم برین.

این شرکت هم دنبال قطعه هستند و ازنتو میخرن هاشم ازش می پرسه تو زیر دست اونی چه جوری بهت اعتماد کنیم؟ اما اون میگه درسته الان زیر دسته این یارو هستم ولی در اولین فرصت از اینجا میرم چیزی که باعث شد جذبتون بشم تیم بودنتونه! آنها به کارگاه برمی‌گردن و لیستی از تمام شرکت‌ها درست میکنن و شروع به زنگ زدن میکنند. هاشم به همان شماره‌ای که بهشون دادن زنگ میزنه و با هزار بدبختی وقت میگیره تا همدیگر را ببینند و درباره کار صحبت کنند. شاهین و مینا در حال صبحانه خوردن هستند که مینا منصور را میبینه بدون خوردن صبحانه با عجله از خانه بیرون میره. مینا به دنبالش میره تا ببینه کجا میخواد بره منصور میگه من راهم با این پسر یکی نمیشه پیله نکن میرم شرکت یه چیزی اونجا میخورم. مینا وقتی برمیگرده میبینه روی سر شاهین یه کلاه هست و حس میکنه اون کلاه براش خیلی آشناست! درباره کلاه ازش سوال میکنه که شاهین میگه ببخشید عمه جان هدیه هستش وگرنه بهت میدادم سپس به بهانه گشتن در بازار از خانه میره. هنوز یک دقیقه نگذشته که مینو هم میاد و به بهانه کلاس جبرانی از خانه خارج میشه. مینا سریعاً عکس های مینو را در فضای مجازی نگاه میکنه که متوجه همان کلاهی که روز سر شاهین بود می شود که در یه عکس روی سر مینو بوده، حساب جا میخوره و آنها را تعقیب می کنه که میبینه حدسش درست بوده شاهین و مینو با همدیگه در ارتباط است و حسابی به هم میریزد…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال از سرنوشت ۴ + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا