خلاصه داستان قسمت ۱۵۱ سریال ترکی دختر سفیر
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۱ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.
خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر
سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانهوار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آنها بود. ناره و سانجار تصمیم میگیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان میکند ناره به او خیانت کردهاست و حرفهای ناره را باور نمیکند، لذا او را از کلبهشان بیرون میکند. ناره خود را از صخره به پایین پرت میکند و به سختی مجروح میشود. ناره بعد از آن ناپدید میشود و داستان آنها به افسانه ای تبدیل میشود که ترکها برایشان شعر گفتهاند. سانجار گمان میکند ناره به راحتی او را ترک کردهاست و به دنبال زندگی تازهای به اروپا رفتهاست. سالها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر میشود. او در لحظهای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر میشود و تصمیم میگیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم میریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاقهای عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان میافتاد ورق بر میگردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش میرود.
قسمت ۱۵۱ سریال ترکی دختر سفیر
صبح زود از اسکله به سنجر خبر می دهند که قایق پیدا شده اما کسی داخل آن نیست. سنجر دوباره به اسکله می رود و مامور اسکله می گوید که قایق قفل شده بود و در ساحل بود. او می گوید آن زن ممکن است به خشکی رفته باشد یا در دریا غرق شده باشد و گردنبند زن را که در قایق افتاده بود به دست سنجر می دهد. سنجر فورا به سمت قایق می رود و خودش به جستجوی زن می رود و تا آنجا که می تواند ساحل را می گردد و بالاخره قایق بادی را در ساحل دورافتاده ای پیدا می کند. زن خسته و خیس داخل آن دراز کشیده است. سنجر او را در آغوش می گیرد و زن از او می خواهد که تنهایش بگذارد. ولی سنجر می گوید: «من تنهات نمی ذارم.» زن در آغوش او گریه می کند. سنجر او را به ساحل برمی گرداند و گردنبندش را به او می دهد و می فهمد که اسمش ماوی است. سنجر او را به کلبه کوهستانی برمی گرداند تا او استراحت کند. گاورک چمدان زن را با خود به کلبه می آورد و به سنجر می گوید که گواهینامه کاپیتانی زن جعلی بوده و سنجر از او می خواهد که اطلاعات بیشتری در مورد زن به دست بیاورد چون معلوم است مشکل بزرگی دارد و آرزوی مرگ می کند.
گاوروک به عمارت برمی گردد و سراغ زهرا می رود و می گوید: «می ترسم مثل گدیز جوونمرگ بشم و حرفام توی دلم بمونه. من همیشه عاشقت بودم. جز تو به کسی فکر نکردم.» زهرا با خوشحالی دست های او را در دست می گیرد و می گوید: «منم دوست دارم. آرزو دارم با تو خوشبخت بشم.» آنها همدیگر را در آغوش می گیرند. دودو با خوشحالی به دوستش می گوید: «حالا که حامله م به زودی خالصه با التماس سراغم میاد و ازم خواستگاری می کنه.» یحیی هم به عمارت می رود و با خوشحالی به همه خبر می دهد به زودی پدر خواهد شد و دهان مردم یاوه گو بسته خواهد شد. حالصه با غم و غصه نگاهش می کند و دلش نمی آید به او بگوید نمی تواند بچه دار شود و زهرا به برادرش تبریک می گوید. چلبی به دیدن موگه می رود و تسلیت می گوید. موگه می گوید: «حالا می فهمم از دست دادن عزیز چقدر سخت بوده!» چلبی می گوید: «من داماد و دخترم رو هم زمان از دست دادم. فقط ملک برام مونده. ولی سنجر اجازه نخواهد داد اونو ببینم.» موگه به او اطمینان می دهد که سنجر با وجدان است و مانع دیدار نوه و پدربزرگ نمی شود. خالصه هم به دیدن رفیقه می رود تا کمی درددل کنند و از غصه هایشان کم شود. او در مورد بارداری دودو و اینکه یحیی نمی تواند بچه دار شود می گوید و می گوید نسبت به الوان احساس گناه می کند. رفیقه به او می گوید: «بهتره همه چی رو به سنجر بگی تا اون این مشکل رو حل کنه و تو رو از عذاب وجدان نحات بده.» سنجر ماوی را به کلبه می برد و برای او چای و سوپ داغ درست می کند و لباس های او را آویزان می کند و زن به آرامی به خواب می رود.