خلاصه داستان قسمت ۱۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۵۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

ارجان، مسئول مالی شرکت دمیر به نانوایی رفته و آنجا خطیب را میبیند. خطیب بین حرفهایش به او میگوید که شنیده است دادستان جدید آدم رشوه بگیری است و به همین خاطر او را به آنجا تبعید کرده اند و آنها شاید بتوانند با دادن رشوه زیاد او را بخرند تا حکم دمیر را عوض کند. وقتی ارجان به شرکت می رود ، پیش هولیا رفته و موضوع را به او میگوید. هولیا با یک بسته شکلات به دیدن دادستان می رود. او سعی دارد غیر مستقیم به او بفهماند که حاضر به پرداخت رشوه برای مساعدت اوست. دادستان عصبانی می شود و در حال پرخاش، حالش بد شده و از حال می رود. دیگران به اتاق او آمده و میگویند که دادستان بیماری قند دارد و به او رسیدگی میکنند. هولیا سریع جعبه شکلات را برداشته و بیرون می آید.‌او به خانه رفته و سکه های که داخل جعبه شکلات گذاشته بود را برمیدارد و شکلات را به آشپزخانه می برد تا دیگران بخورند. در خانه تکین با هولیا تماس میگیرد. زلیخا گوشی را جواب داده و تکین تماس را قطع میکند. زلیخا به هولیا طعنه می زند. هولیا بعد از تنها شدن با تکین تماس میگیرد و تکین حال عدنان را میپرسد.
مژگان و ایلماز برای شام بیرون می روند. مژگان در حال حرف زدن است و از عشق و احساسش به ایلماز میگوید. ‌ ایلماز در ذهنش یاد قدیم و زمانی که زلیخا حرفهای عاشقانه به او می زند می افتد. مژگان حس میکند که حواس ایلماز آنجا نیست و کمی پکر می شود .

وقتی به خانه برمیگردند، مژگان می خوابد و ایلماز پیش تکین می رود و میگوید که نمی‌تواند فکر زلیخا را از سرش بیرون کند و به این خاطر نگاه کردن به مژگان برای او سخت است و در دو راهی بدی مانده است. تکین او را نصیحت میکند که راه درست را انتخاب کند. صبح روز بعد، تکین برای انجام کاری به استانبول می رود. ایلماز نیز از خانه بیرون می رود. . زلیخا در حیاط خانه نشسته است. ایلماز از دیوار داخل می پرد. زلیخا شوکه می شود. غفور و نگهبانان به سمت ایلماز می روند اما ایلماز همه را با اسلحه تهدید کرده و سپس به سمت زلیخا می رود و او را داخل گلخانه می برد و میگوید که باید حرفهای نیکه تمامشان را بزنند. ایلماز از زلیخا میخواهد که با او باشد و می‌گوید که برای بچه های او پدری میکند و نمی‌تواند این ازدواج اجباری او را تحمل کند. زلیخا میگوید که دیگر دیر شده و آنها نمی‌توانند با احساسات مژگان بازی کنند و بهتر است یکدیگر را فراموش کنند. سپس از آنجا می رود.
تکین به بیمارستان پدر مژگان می رود و به او میگوید که خبر فروش گذاشتن بیمارستان را شنیده و میخواهد آنجا را بخرد. پدر مژگان ابتدا تصور میکند که تکین به عمد باعث تهدید شده تا آنجا را بخرد. سپس میفهمد که اینگونه نیست. او ماجرای تهدید را برای تکمیل تعریف میکند. تکین میگوید که خودش باید راه حلی پیدا کند. سپس از آنجا می رود.
ایلماز به خانه می رود و وقتی مژگان می آید، تصمیم می‌گیرد حقیقت را در مورد زلیخا به او بگوید و همه چیز را تمام کند. همان لحظه، تلفن زنگ می خورد و ایلماز جواب میدهد. او از چیزی که پشت تلفن می شنود شوکه می شود.رد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا