خلاصه داستان قسمت ۱۵۱ سریال ترکی زن (کادین)

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۱ سریال ترکی زن (کادین) را می توانید مطالعه کنید. سریال Kadin یک سریال غمگین و درام می باشد که از شبکه فوکس ترکیه پخش می شود. سریال زن تا کنون دارای سه فصل بوده است که در چهار سال گذشته پخش شده است. زن یک سریال زیبا می باشد که دیدن آن خالی از لطف نیست.

قسمت ۱۵۱ سریال ترکی زن (کادین)

خلاصه داستان سریال زن

در خلاصه داستان این سریال آمده است ؛ زن کسی که سنگینی و محبت دو فرزند رو در قلب خود را با تمام سختی ها حمل می کند … مادری بنام بهار چشمه علی که علیرغم فقر و مبارزه با زندگی می تواند بچه های خود را بخنداند و خودش را در مقابل سختی های زندگی سپر کرده تا از فرزندانش مراقبت کند. این سریال برخلاف روال همیشگی سریال های ترکیه ای ، در محله فقیرنشین به دور از تجملات روایت می شود که مورد استقبال زیادی قرار گرفته است

قسمت ۱۵۱ سریال ترکی زن (کادین)

مونیر عکس هایی از خانه هایی که پیدا کرده را نشان سارپ می دهد. سارپ می گوید فقط برای مدتی انها را داخل خانه نگه خواهد داشت تا همه چیز امن بشود. مونیر می گوید تا وقتی نظیر نمیرد آنها هیچ کدام در امنیت نیستند. پیرل این صحنه را می بیند و با اینکه ناراحت شده چیزی نمی گوید. بهار برای رفتن دنبال بچه ها همراه پیامی می رود و این را به جیدا هم می گوید. جیدا به بهانه ی اینکه می خواهد از پیامی چیزی بپرسد می گوید که او را هم با خود ببرد و بهار قبول می کند. ییلز هم حسابی به خود می رسد و تا برای مصاحبه ی کاری ای که دوستش برایش جور کرده برود. وقتی بهار دنبال جیدا می رود، او را می بیند که حسابی آرایش کرده و تعجب می کند. جیدا بدون توجه به نگاه پرسشگر او جلو جلو راه می افتد و صندلی شاگرد، کنار پیامی می نشیند. نظیر به عظمی می گوید: «من خیلی فکر کردم و خیلی منتظر موندم. باید زودتر این قضیه رو حل کنیم… بهار و بچه هاشو بدزد تا بابای بچه ها هم دنبالشون راه بیفته! بعدشم هم سوات رو از بین میبریم. » عظمی هم قبول می کند. انور با حال بدش به عارف زنگ می زند و با شرمندگی از او خواهش می کند چرخ خیاطی اش را برایش بیاورد. عارف قبول می کند بعد از صدای او می فهمد که چیزی شده. انور می گوید شب وقتی چرخ خیاطی را آورد با هم حرف می زنند.

چند ساعت بعد انور به خانه برمی گردد و خدیجه به آرامی کنارش می نشیند و توضیح می دهد که این پول برای بچه ها بود هرچه باشد سارپ پدرشان است و در این اوضاع که به پول نیاز دارند به نظرش کارش درست امده. انور قبول می کند و از خدیجه می خواهد که بقیه پول را به او بدهد تا به سارپ برگردانند. خدیجه با ناراحتی می گوید که شیرین همه پول را خرج کرده و انور بیشتر عصبانی و ناراحت می شود و فریاد می زند. خدیجه سعی می کند او را آرام کند. مونیر دوباره به خانه برمیگردد تا تلفن مخصوصی را که سارپ می خواهد به انور بدهد تا او هم به بهار برساند و از طریق آن در ارتباط باشند را به سارپ بدهد. پیرل در را باز می کند و همه چیز را می فهمد اما خیلی عادی تلفن را به سارپ می دهد. وقتی جیدا و بهار و بچه ها به خانه برمی گردند. ییلز هم با خوشحالی بالا و پایین می پرد و می گوید که مصاحبه اش خیلی خوب پیش رفته و رئیس از او خیلی خوشش آمده است. بعد هم می گوید: «انگار قبل من هم کسی رفته بوده و مصاحبه اونم خوب پیش رفته ولی منشی میگفت که دختره سر و وضع خوبی نداشته و شلخته بوده. مگه آدم واسه مصاحبه اونجوری میره؟ منو ببین چقدر به خودم رسیدم! معلومه منو انتخاب میکنن. » بعد هم رو به جیدا می کند و به شوخی می گوید: «منو ببین اگه دوباره با پیامی عروسی کردید این بار لباس عروسیت با من! »

بهار متوجه می شود که او هم به همان مزون رفته و با اینکه کمی ناراحت می شود و ییلز هم از حرف هایی که زده خجالت می کشد، اما برای دوستش خیلی خوشحال می شود. انور مشغول آماده کردن وسایل خیاطی اش است، کسی در خانه را می زند و بسته ای به او می دهد و می گوید که از طرف سارپ است. انور سعی می کند بسته را برگرداند چون فکر می کند که باز هم پول فرستاده اما وقتی بسته را لمس می کند متوجه می شود چیز دیگری است و ان را به داخل خانه می برد و همراه خدیجه در آن را باز می کند و با گوشی و یادداشتی روبرو می شود که نوشته: این گوشیو به بهار برسونید چون جور دیگه ای نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم. رمز گوشی و شماره ی خودم هم این پایین نوشته شده. لطفا هرچه سریعتر این کارو بکنید موضوع واقعا مهمه. انور و خدیجه تعجب می کنند و همان موقع عارف چرخ خیاطی را برایشان می اورد و بعد هم همراه هم بیرون می روند تا صحبت کنند. انور گوشی و یادداشت را نشان او می دهد اما می گوید که اعتمادی ندارد و می ترسد که از طرف سارپ نباشد. عارف پیشنهاد می دهد خودشان زنگ بزنند تا مطمئن بشوند. او به سارپ زنگ می زند و سارپ که خیلی وقت است منتظر تماس بهار بوده و اسم او را هم بهارم سیو کرده، جواب می دهد و می گوید: «بهارم؟ عشقم؟ » عارف کمی ناراحت می شود و گوشی را به انور می دهد تا حرف بزند. انور به سارپ می گوید برای اینکه مطمئن بشود او بوده خودش زنگ زده چون همین چند روز پیش کسی به اسم سارپ به بهار پیام داده و بچه ها را هم از مدرسه دزدیده است و زن و بچه ی او را هم نشان بهار داده اند.

سارپ با تعجب و ناراحتی به حرف های او گوش می دهد و نمی داند چه بگوید. بهار در تاریکی خانه نشسته چون برق خانه ی او رفته است. عارف به در خانه اش می آید و بسته را به او می دهد و می گوید که از طرف سارپ است. بهار با خجالت بسته را قبول می کند. پیرل وقتی حال بد سارپ را می بیند می پرسد که قضیه چیست؟ سارپ می گوید که بچه هایش را دزدیده بودند و بهار هم انها را با هم دیده است. پیرل جا می خورد و زود می گوید که حتما کار نظیر است. اما سارپ کمی که فکر می کند و به یاد معطل کردن پیرل و لبخندهای بی مورد او می افتد می فهمد که همه چیز تقصیر خود او بوده عصبانی می شود و می گوید: «همش کار تو بود آره؟ خدا لعنت کنه! » بعد هم می رود تا چمدانش را جمع کند. پیرل التماس می کند که جایی نرود و همان موقع گوشی سارپ زنگ می زند و اسم “بهارم” روی صفحه ی گوشی خودنمایی می کند. پیرل با ناراحتی به سارپ خیره میشود

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا