خلاصه داستان قسمت ۱۵۵ سریال ترکی گودال

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۵۵ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۵۵ سریال ترکی گودال
قسمت ۱۵۵ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۵۵ سریال ترکی گودال

ماحسون حال چتو را از آولی می پرسد و آولی هم که فکر میکرده چتو همراه ماحسون است می گوید که از دیشب خبری از چتو نبوده. ماحسون نگران می شود و به همه افرادش هم دستور می دهد که همه جا را دنبال او بگردند. جومالی مکه را روبروی خودش می نشاند و به ویصل هم می گوید که فرهاد را به آنجا بیاورد اما ویصل در گوشه ای می ایستد تا به حرف های آنها گوش بدهد. مکه می گوید: «یارو اومده مغازمو آتیش زده بعد شما از من حساب پس میگرین؟ » جومالی می گوید: «تو دوستشون رو با چاقو زدی انتظار داری دست رو دست بذارن؟ » مکه عصبانی می شود و می گوید که کاری نکرده است. جومالی به مکه می گوید: «باشه! میری تشییع جنازه سرکان، تسلیت میگی و دست بزرگترها رو میبوسی. و فرهادم پیدا میکنی و باهاش دست میدی تا این قضیه تموم بشه بره. » مکه کلافه می گوید: «میگم مردن اون پسره ربطی به من نداره ولی اونا مغازمو اتیش زدن چرا برم بهش دست بدم؟ » وارتلو می گوید: «چرا دست ندی؟ مگه اون پسری که مرده هم محله ایت نیست؟ » مکه می گوید: «شما حرف منو بارو نمی کنید اما من دروغ نمیگم. باشه برای مراسم تشییع جنازه هم میرم ولی دست دادن فرق میکنه، اون یه چیز دیگه س! من کاری نکردم که جلوی کسی سرخم کنم. » ماحسون هم ویصل را می گیرد و او را به جایی برده و از او می پرسد که چتو کجاست؟ ویصل می گوید نمی داند و ماحسون روی او اسلحه می کشد. ویصل همه چیزی که دیشب اتفاق افتاده را به او می گوید. ماحسون هم از او می خواهد او را به جایی که آخرین بار چتو را دیده ببرد. چتو به هوش آمده و رو به عایشه می گوید: «فکر نمیکردم به هوش بیام. گفتم حالا که فرصتش پیش اومده نمیذاری زنده بمونم! » عایشه به او می گوید: «یاماچ به خاطر کارهای شما تو بیمارستانه. دعا کن به هوش بیاد وگرنه… »

چتو می داند که عایشه اگر بخواهد می تواند او را به راحتی بکشد. کمی بعد کاراجا به سمت خانه می آید اما عایشه با بهانه ای او را دست به سر می کند و بعد هم سراغ چتو می رود و به او می گوید که هرچه زودتر ب دوستانش زنگ بزند تا بیایند و او را ببرند. چتو هم به ماحسون زنگ می زند. ملیحه به بیمارستان می آید و خدا بد نده ای به ادریس می گوید. همان موقع سلطان که پیش یاماچ است از به هوش آمدن او خوشحال می شود و می رود تا این خبر را به ادریس بدهد اما ملیحه را کنار ادریس می بیند و جا می خورد و با خشم به او چشم می دوزد. سلطان به هوش آمدن یاماچ را خبر می دهد و ملیجه هم خبر را که میشنود می رود و در محوطه ی بیمارستان عمو را می بیند و کنار او می نشیند و با او حرف می زند. مکه به همراه دوستانش به تشییع جنازه سرکان می رود و تسلیت می گوید. فرهاد از این کار آنها هم عصبی شده و به دوستانش می گوید: «پسر طرفو کشتن اومدن تسلیت هم میگن! اینا مارو مسخره کردن! » مکه وقتی به محله برمی گردد می بیند که جومالی و کمال مغازه را کمی مرتب کرده ان و خوشحال می شود. سلیم کنار یاماچ نشسته.

یاماچ بیدار می شود و با لبخند از او تشکر می کند. سلیم خوشحال می شود و پیشانی او را می بوسد و از او می پرسد که چه کسی به سمت او شلیک کرده؟ یاماچ یادش نمی آید اما می داند که کسی از بین خودی ها به سمت او شلیک کرده است. او می گوید: «صورت یه دوست بود… یه برادر. » سلیم متعجب می شود. فرهاد به همراه دوستانش به سمت مغازه موحی الدین می آید و با صدای بلند مکه را صدا می کند. جومالی عصبانی می شود و جلو می رود و رو به فرهاد می گوید: «گفته بودم رو حرف من حرف نباشه! الانم گم شین برین! » فرهاد می گوید: «بره های سیاه رفتن… کوچوالی ها اومدن! این زندگی لعنتیمون چه تغییری کرد! » جومالی عصبانی می شود و به پای یکی از دوستان فرهاد شلیک می کند و بعد هم جلاسون و کمال و مکه را همراه خود می برد. وارتلو که همه تلاشش را می کند تا دعوا را بخواباند به دوست فرهاد کمک می کند تا خودش را به بیمارستان برساند. چتو دوباره به دیدن کسی می رود که حتی ماحسون هم او را ندیده است و چتو او را یک دوست قدیمی معرفی می کند. بعد هم به قرار همیشگی شان رفته و رو به آن شخص می گوید: «من گفتم یه کم ذهنشون مشغول بشه ولی تو کاری کردی کارستون! » بعد هم دوباره پیش ماحسون می رود و از او می خواهد که تعداد زیادی از برادرهایشان را پیدا کند تا این آخرین فرصتی که دارند را از دست ندهند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا