خلاصه داستان قسمت ۱۵۶ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۶ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۵۶ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۵۶ سریال ترکی دختر سفیر

دودو نگران تست دی ان ای است و به خاطر می آورد که مدتی پیش دوست پسر سابقش را دیده بود و یک شب با هم گذرانده بودند. از آن طرف قهرمان خودش را به بیمارستان می رساند و با جیلان بدرفتاری می کند و الوان می گوید: «تو چه جور آدمی هستی که حتی به خانواده ت هم رحم نمی کنی؟» قهرمان داد می زند: «به تو مربوط نیست!» الوان از رفتار قهرمان ناراحت می شود و با سنجر تماس می گیرد و می گوید که جیلان فارغ شده و قهرمان بچه اش را نمی پذیرد. سنجر به بیمارستان می رود و قتی می بیند که قهرمان عصبی شده می گوید: « من به زنی که حامله بود و به من پناه آورده بود پناه دادم. تو هم باید مسئولیت خانواده ت رو بپذیری چون پدر بودن زیباترین حس دنیاست.» قهرمان موذیانه می گوید: «اینو کسی می گه که ناره رو از خونه ش بیرون کرده و بعد از نه سال موفق به دیدن دخترش شده!» سنجر خشمگین می شود و می گوید: «پس تو بودی که اینا رو به ماوی توضیح دادی. حالا که اینطور شد نه جیلان و نه بچه ش رو به تو نمی دم. ببینیم چی کار می کنی!» و می رود. او به پانسیون زنگ می زند تا با ماوی صحبت کند ولی ماوی به او جواب نمی دهد و سنجر ناراحت می شود و جیلان و پسرش را به عمارت می برد.

همه به جیلان تبریک می گویند و او هم به خالصه می گوید: «اونقدر به من محبت کردین که شرمنده م!» ملک پسر کوچک را نوازش می کند و اسمش را گدیز می گذارد و همه غمگین می شوند و جیلان با خوشحالی می پذیرد. یحیی وقتی نگرانی دودو را می بیند از او می خواهد که دلیل نگرانی اش را بگوید تا با هم فکری کنند. اما دودو سکوت می کند و یحیی به عمارت افه اغلو می رود و وقتی همه را آنجا می بیند به سنجر می گوید: «اومدم به شما بگم که قصد ازدواج با دودو رو دارم. چون به زودی پدر میشم.» سنجر به برادرش تبریک می گوید و الوان دوباره غمگین می شود. نجرت سراغ گلسیه می رود و می گوید دلش می خواهد با هم ازدواج کنند و صاحب بچه شوند اما گلسیه به او بی محلی می کند. خالصه سراغ قهرمان می رود و از او می خواهد که ماوی را هرچه سریع تر از شهر بیرون بفرستد و در عوض او هم جیلان و بچه اش را به قهرمان می دهد. قهرمان از این پیشنهاد استقبال می کند و سریع با ماوی تماس می گیرد و قرار می گذارد فردا صبح به ن طرف مرز بروند. دودو و یحیی تست می دهند و یحیی جوای آزمایش را به مادرش نشان می دهد و می گوید بچه از حودش است. خالصه لبخند می زند و دودو دست او را می بوسد و بعد از رفتن آنها دکتر به خالصه می گوید: «جواب واقعی رو چند روز دیگه به خود شما میدم.» خالصه از او تشکر می کند.

فردا صبح قهرمان در اسکله در قایقی منتظر ماوی است. اما ماوی دیر کرده است. یکی سراغ ماوی می رود و می گوید: «قهرمان منتظرته و ماوی را به قایقی می برد و ناگهان سنجر از داخل قایق خارج می شود و از ماوی می خواهد که به حرف هایش گوش بدهد بعد اگر خواست می تواند برود. او می گوید: «من جوون و جاهل بودم. در حق ناره ظلم کردم و پشیمون شدم. ولی دیر بود و من بزرگ ترین عشق و هدیه زندگیم رو از دست دادم. اونم من و دخترم رو رها کرد و رفت.» ماوی وقتی می فهمد که سنجر دختری به نام ملک دارد می گوید: «تو با داشتن دخترت خیلی خوش شانسی. من دخترم رو از دست دادم.» و به تلخی گریه می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا