خلاصه داستان قسمت ۱۵۷ سریال ترکی دختر سفیر

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۵۷ سریال ترکی دختر سفیر را می توانید مطالعه کنید. فصل اول این مجموعه محصول سال ۲۰۱۹ در ژانر درام است و فصل دوم آن در حال پخش می باشد. نام انگلیسی این سریال The Ambassador’s Daughter است. در این سریال انگین آکیورک  Engin Akyürek ، نسلیهان آتاگل دوغلو Neslihan Atagül Doğulu، تولین یازکان Tülin Yazkan، غنچه جلاسون Gonca Cilasun و اوراز کایگیلاراوغلو Uraz Kaygılaroğlu به ایفای نقش پرداخته اند.

قسمت ۱۵۷ سریال ترکی دختر سفیر

خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر

سانجار و ناره از جوانی یکدیگر را دیوانه‌وار دوست دارند، اما پدر این دختر مخالف رابطه آن‌ها بود. ناره و سانجار تصمیم می‌گیرند فرار کنند و مخفیانه ازدواج کنند. شب بعد از عروسی سانجار گمان می‌کند ناره به او خیانت کرده‌است و حرف‌های ناره را باور نمی‌کند، لذا او را از کلبه‌شان بیرون می‌کند. ناره خود را از صخره به پایین پرت می‌کند و به سختی مجروح می‌شود. ناره بعد از آن ناپدید می‌شود و داستان آن‌ها به افسانه ای تبدیل می‌شود که ترک‌ها برایشان شعر گفته‌اند. سانجار گمان می‌کند ناره به راحتی او را ترک کرده‌است و به دنبال زندگی تازه‌ای به اروپا رفته‌است. سال‌ها بعد ناره دوباره در زندگی سانجار ظاهر می‌شود. او در لحظه‌ای که سانجار قصد ازدواج دارد، با دختر بچه ای ظاهر می‌شود و تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را آغاز کند. سانجار پس از ورود دوبارهٔ ناره به زندگی اش، دوباره بهم می‌ریزد و سعی در بیرون کردن ناره از زندگی اش دارد اما با اتفاق‌های عجیب و مرتبط بهمی که در ادامه داستان می‌افتاد ورق بر می‌گردد و سانجار به دنبال حقیقت ۸ سال پیش می‌رود.

قسمت ۱۵۷ سریال ترکی دختر سفیر

ماوی در مورد دختری که در تصادف از دست داده و هم سن ملک بوده صحبت می کند و خودش را در مودر مرگ دخترش مقصر می داند. سنجر می گوید: «از اینکه باعث شدم خاطرات تلخت دوباره زنده بشن عذر می خوام.» ماوی می گوید: «می خوام از اینجا برم شاید کمی به آرامش برسم.» قهرمان هر چه منتظر ماوی می ماند خبری نمی شود. یکی از افرادش به او خبر می دهد که سنجر ماوی را به زور سوار قایق کرده و برده است. قهرمان پیش خالصه می رود و به او توضیح می دهد که در مقابل سنجر نتوانسته کاری از پیش ببرد و او ماوی را با خودش برده است. خالصه عصبانی می شود و می گوید: «بنابراین منم طبق قراری که داشتیم از دادن جیلان و پسرت به تو معذورم. چون تو حتی عرضه پدر شدن رو هم نداری. » در همین حال پلیس سراغ ماوی می آید و به سمت قایق سنجر می رود. ماوی با دیدن پلیس به سنجر می گوید: «من از قهرمان خواسته بودم برام کارت کاپیتانی تقلبی جور کنه. پلیس برای همین اومده.» ماوی سوار ماشین پلیس می شود و به سنجر می گوید: «تو دخالت نکن و به فکر دخترت باش.» اما سنجر هم داخل اتومبیل پلیس کنار او می نشیند و می گوید: «تا تو رو از چنگ پلیس آزاد نکنم تنهات نمی ذارم.» خالصه که از دور شاهد این صحنه است ناراحت می شود و با رفیقه تماس می گیرد و از او کمک فکری می خواهد. رفیقه می گوید: «تو این زنو نمی شناسی. ممکنه خطرناک باشه. در ضمن قهرمانم به خاطر زن و بچه ش دست از سرت برنمی داره.» خالصه فکری به ذهنش می رسد و می گوید: «به زودی این مساله رو حل می کنم.»

در عمارت افه اغلو جیلان به الوان می گوید: «دختر سنجر تک و تنها مثل بچه یتیم تو این خونه بزرگ میشه. نمی دونم تکلیف بچه من چی میشه.» ملک این حرف را می شنود و غمگین تر می شود. الوان تلاش می کند از غصه های ملک کم کند. در همین حال خالصه به عمارت می آید و از ملک می خواهد که با هم به جایی بروند و ملک آماده رفتن می شود. در اداره پلیس ماوی در مورد پدر و مادرش صحبت می کند که مرده اند و این که توی شرکتی کار می کرده و اکنون آرزویی جز دور شدن از همه چیز ندارد. سنجر از صحبت کردن با او لذت می برد و  آنها از غذایی که کاوروک آورده می خورند و سنجر به ماوی می گوید: «من در عرض ده روز دو تا عزیز رو از دست دادم. تو مثل در رحمتی هستی که به روم باز شده. نمی خوام تنهات بذارم. کلبه من متعلق به توئه.» یحیی وقتی می فهمد که مردم در مورد سنجر و ماوی حرف می زنند به دودو می گوید: «برادر من یه پهلوونه. کار اون حمایت از کساییه که بهش پناه میارن. مردم بیخود حرف می زنن.» بالاخره ماوی به دادگاه می رود و قاضی به خاطر جعل در کارت کاپیتانی دستور می دهد که تا روشن شدن موضوع ماوی از شهر خارج نشود. سنجر از اینکه می تواند برای مدتی هم کنار ماوی باشد خوشحال می شود. هر دو از اداره پلیس خارج می شوند و با خالصه و ملک رو به رو می شوند. سنجر از دیدن مادر و دخترش تعجب می کند و ملک با ناراحتی به ماوی چشم می دوزد. خالصه از ماوی می خواهد که شب را به عمارت بروند و ماوی هم مهمان آنها باشد و ملک هم از ماوی همین را می خواهد و ماوی نمی تواند حرف ملک را زمین بیندازد و همگی به طرف عمارت افه اغلو می روند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا