خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی محرمانه می باشید، با ما همراه باشید. سریال ترکی محرمانه ( Gizli Sakli ) که مخفیانه نیز نامیده میشود سریالی کمدی رمانتیک و تاحدودی پلیسی ترکیه ای که با هنرنمایی سینم اونسال و خالد اوزگور ساری به کارگردانی و نویسندگی شاهین آلتوگ در سال ۲۰۲۲ ساخته شده است. داستان این سریال درباره ناز ، افسری است که به تازگی از دانشکده  پلیس فارغ التحصیل شده است. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ سینم اونسال و خالد اوزگور ساری ،تاردو فلوردون، بولنت امراه پارلاک، شناسی یورتسور، اجه دیزدر، سلچوک بوراک، ادریس نبی تاشکان ، فولدن آکیورک، ارسن آتکو اولمز، الماس اولماز و ارشان اوتکو سون اولماز.

قسمت ۱۵ سریال ترکی محرمانه
قسمت ۱۵ سریال ترکی محرمانه

خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال ترکی محرمانه

طارق به حیاط خانه اش میره تا کمی نفس عمیق بکشه و ریلکس کنه که لونت به اونجا میره. طارق میپرسه اینجا چیکار میکنی؟ لونت میگه گذاشتم یخورده با مادرش تنها باشه طارق گوشزد میکنه که خیلی تنهاشون نزار که توطئه نچینن سپس پول را به لونت میده و میگه آدم پولتو رفت گرفت، لونت تشکر میکنه و میگه منو خیلی اذیت کردن! طارق میگه ولی آدم را اصلا اذیت نکردن کارو باید بسپاری به کاردانش. لونت وقتی میخواد از اونجا بره با زینب روبرو میشه و سریعا محلو ترک میکنه. زینب به طارق میگه من تا کی باید اینجا زندانی باشم؟ طارق میگه میتونی بری بیرون ولی با آدم های من زینب خوشحال میشه و میره. زینب پنهانی به دفتر نومان میره و از پرونده های اونجا میفهمه لونت تو بلوک چند زندگی میکنه و شماره اش را برمیداره. لونت به خانه میره و لباس شیکی میپوشه سپس به طرف گل فروشی میره و گل میخره. اسعدالله به لونت زنگ میزنه تا ببینه چجوری اوضاع داره پیش میره لونت میگه همه چیز خوبه سپس متوجه میشه که رئیسش میخواد بره پیش آینور خانم، لونت سعی میکنه منصرفش کنه اما موفق نمیشه. طلعت تو اداره متوجه حرف های رئیسش میشه و بهش میگه رئیس فکر نمیکنین هی بریم جلوشون سبز بشیم شک کنن که شاید کاسه ای زیر نیم کاسه هست؟ اسعدالله میگه مگه نمیبینی؟ طرف دنبال ویزا گرفتنه! طلعت میگه شما خیالتون راحت همه چیز داره خوب پیش میره هیچ مشکلی نیست. لونت در حال رفتن به شیرینی فروشیه که زینب بهش زنگ میزنه و لونت جا میخوره و ازش مپرسه شما شماره منو از کجا گیر آوردین؟ زینب با خنده میگه فکر کنین از یه آشنا! لونت میگه گیریم که فکر کردیم کارتون چیه؟ زینب میگه باید درباره یه مسئله ای باهاتون حرف بزنم گفتم رو در رو باشیم بهتره لونت میگه امروز خیلی شلوغم باشه واسه فردا و زینب قبول میکنه.

ناز در حال آماده شدن است و بعد پیش مادرش میره و میبینه که یه صندوق گرفته دستش سپس شروع میکنه با گریه ازش سوال پرسیدن که خیلی اذیتت کردم؟ خیلی تحت فشار بودی که اینجوری شده؟ سپس معذرت خواهی میکنه که ناز میگه نه اصلا اینجوری نبود به خاطر این چیزا نبوده! آینور ازش میپرسه خیلی دوسش داری؟ اونقد دوسش داری مه باهاش بخوای ازدواج کنی؟ ناز میگه خیلی سپس همدیگر را در آغوش میگیرن و آینور یه گردنبند مروارید بهش میده و میگه اینو بابات واست خریده بود که هروقت ازداج کردی بندازه گردنت. ناز اون گردنبندو به گردنش میندازه و می بوستش. لونت وارد شیرینی فروشی میشه و کارادایف گردویی میخواد بگیره که از قضا اون شیرینی فروشی مال نورهان عاشق نازه. بهش میگه دارین میرین خواستگاری؟ لونت تایید میکنه و میگه منم عاشق یه نفر بودم ولی به عوضی از چنگم درش آورد، لونت میگه متاسفم درد عشق خیلی سخته نورهان تایید میکنه و میگه من برم خودم شیرینی را بپیچم واستون. طلعت با یکی از همکارانشون به نام چیچک هماهنگ شدن تا خودشونو برادر و زن داداش لونت خطاب کنن و برای خواستگاری با لونت برن. آنها با همدیگه به طرف خانه آینور خانم میرن. وقتی میرسن نورهان که جلوی در ایستاده بود آنها را میبینه و به طرف لونت میره و میگه اون عوضی تو بودی؟ اومدی از من شیرینی گرفتی واسه خواستگاری از کسی که دوسش دارم؟ و سعی میکنه شیرینی را ازش پس بگیره از طرفی لونت مقاومت میکنه و سینی شیرینی را میکشه تا پس بگیره آنها باهم دعواشون میشه و چیچک جلو میره و به نورهان میگه ببین دختره ازدواج کرده دیگه فراموشش کن و طلعت که حسابی کلافه شده با عصبانیت به لونت میگه شیرینیو پس بده بزار بره. آینور و ناز از سر و صدا به تراس میان و آینور به نورهان میگه شیرینیتو گرفتی دیگه برو از اینجا برو آبرومونو بردی.

اونت به همراه طلعت و چیچک وارد خانه میشن قبل ورود به خانه طلعت خودش و چیچک را معرفی میکنه که ناز بدونه اونا کیه لونت میشن. سپس وارد خانه میشن که میبینن جمعیت زیادی تو خونه نشستن و همگی جا میخورن. آینور جلو میره و باهاشون آشنا میشه و به لونت میگه من منتظر پدر و مادرتونم بودم اونا کجا هستن؟ لونت و ناز استرس میگیرن که طلعت میگه راسیتش تو سال ۱۴۰۲ پدر و مادرمونو تو یه سانحه تصادف از دست دادیم، آینور خیلی متاثر میشه و معذرت خواهی میکنه و میگه ببخشید نمی خواستم ناراحتتون کنم سپس طلعت میگه دیگه از خانواده مون فقط من و برادرم موندیم. سپس آنها را راهنمایی میکنن تا بنشینن. چیچک یه جورایی جاری بازی در میاره و خودشو پولدار نشون میده و خودشو میگیره که طلعت بهش میگه داری چیکار میکنی؟ برای لونت پیام میاد که ناز ازش میپرسه کی بود؟ لونت میگه هیچی پیام اومد، ناز میگه میدونم پیام اومد ناز میگه میدونم پیام اومد از کی بود؟ لونت بهش میگه الان اینجا جاس نیست! ناز تو فکر فرو میره که آینور بهش میگه بره قهوه درست کنه و بیاره. نامیک ازشون میپرسه پسرتون چیکاره هستند؟ طلعت میگه ما شرکت داریم و اونو اداره می کنیم. ناز تو قهوه ی لونت کلی نمک میریزه و وقتی لونت قهوه را میخوره حالش بد میشه اما به روی خودش نمیاره و میگه خیلی خوشمزه شده. طلعت میگه ما برای امر خیر و انجام دادن سنت پیامبر اومدیم تا ناز را برای برادرمون بگیریم. نامیک یکدفعه شروع به حرف زدن میکنه که آینور میگه طولش نده سریع حرفتو بزن، نامیک همان موقع میگه میدیم بهتون. آینور جا میخوره. میگه این چه طرز گفتنه آخه؟ طلعت یکبار دیگه خواستگاری میکنه که آینور قبول میکنه و میگه مبارکه همه دست میزنن و به دست بوسی همدیگه میرن سپس نامیک ازشون یه عکس یادگاری میگیره…..

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی محرمانه + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا