خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال همه گیری از شبکه سه سیما
در این مطلب از سایت جدولیاب برای طرفداران سریال ایرانی خلاصه داستان قسمت ۱۵ سریال همه گیری را قرار داده ایم. با ما همراه باشید. سریال همه گیری محصول سال ۱۴۰۲ به کارگردانی «محمد صادق بکتاشیان» و تهیه کنندگی «سعید کمانی» می باشد که فصل اول خود را با نام «موج اول» بر روی آنتن برده است. این سریال که جایگزین سریال نیکان می باشد، داستان شیوع کرونا در کشور است و روزهای ابتدایی شیوع این بیماری را نشان می دهد که عده ای درگیر این هستند آیا این بیماری کرونا است یا آنفولانزا؟ آنها در ادامه به این نتیجه می رسند که این بیماری همان کرونا است.
قسمت ۱۵ سریال همه گیری
الیاس به ابراهیم زنگ میزنه و میگه شاهمیری بهش زنگ زد انگار باهاتون تماس گرفته جواب ندادین ابراهیم میگه اگه گوشی زنگ بخوره من جواب میدم شایدم متوجه نشدم الیاس میگه بهش زنگ نزنین خودش زنگ بزنه ابراهیم میگه این کارهای دخترونه ست بزار به کار خودم برسم. او به شاهمیری زنگ میزنه و بعد از معذرت خواهی کردن میگه حتما متوجه نشدم شاهمیری بهش میگه من میتونم بیام بیمارستان؟ ابراهیم میگه هروقت که دوست دارین تعریف بیارین شاهمیری میگه باشه طی امروز یا فردا میام. شاهمیری با فنایی تو انبار داروها هستن. آنها باهمدیگه صحبت میکنن و فنایی بهش میگه که اسم من بین همه حتی بازار سیاه پر شده! شاهمیری میگه من خبر ندارم فنایی که میدونه اون اسمشو از قصد پر کرده تا به دردسر بیوفته میگه من غرق بشم تورو هم پایین میکشم. سپس بعد از کمی بحث به شاهمیری میگه که میدونی الان چرا اینجایی؟ که تسویه حساب کنم باهات شاهمیری میگه میخوای منو بکشی؟ او میگه آره اون نوچه منو میبینی به خونت تشنه ست گفتم قبلا بهت که خیلی تحقیرش کردی منتظر یه فرصته! شاهمیری میگه بیا حداقل درباره مرگم به توافق برسیم که کمترین دردو بکشم تو زودترین حالت بمیرم اما فنایی میگه نه برنامه یه چیز دیگه ست.
آنها به اتاقی تو انبار میرن که فنایی بهش یه بشکه اسید نشون میده و میگه که قراره اینجا بمیری تا آخرین لحظه مرگت زجر بکشی و بسوزی! در آخر فنایی به نوچه اش میگه که کارشو تموم کن اما شاهمیری دستاشو باز میکنه و میگه که من آدمتو خریدم بدبخت! اون مرد با یه ضربه فنایی را بیهوش میکنه و شاهمیری قرصی که تاجر بهش داده بود تا فنایی را باهاش بکشه به اون مرد میده و میگه اینم مولتی ویتامینه هدیه من به تو اون مرد به محض خوردن اون قرص خفه میشه و میمیره. شاهمیری در اون اتاقها میبنده و از اونجا میره. نوچه ایزدی صاحب رستوران سراغ فریبا میره و بهش میگه پس لال نیستی میتونی حرفم بزنی! سپس ازش سراغ ساک پولو میگیره فریبا با ترس ازش میخواد تا دست نگه داره اصلا برن داخل با برادرش حرف بزنه شاید سوء تفاهم بوده اما آنها فریبارو با خودشون میبرن. یه مردی به بیمارستان اومده با کلی مواد غذایی و کمک های غذایی امیرعلی به دکتر برزین و متین و الیاس میگه من از این مرد اصلا خوشم نمیاد حس خوبی ندارم٬
آنها میگن چرا؟ امیرعلی میگه با دوربینو این چیزا اومده معلومه واسه خودنماییه متین میگه بازم اینکه کمک میکنه دستش درد نکنه یکی خودنمایی میکنه یکی نه! وقتی ابراهیم میاد با دیدن اون مرد با الیاس حرف میزنه و میگه که این کیه اومده اینجا؟ او میگه موادغذایی آورده برای کمک ابراهیم با دیدن کمپوت ها میبینه که چیز زیادی نمونده به تاریخ انقضاءش و از الیاس میخواد اون مردو بیاره دفترش. ابراهیم باهاش حرف میزنه و بهش میگه که با آوردن این موادغذایی هایی که ۳۰ روز مونده به تاریخ انقضاش اومدی کلی فیلم و عکس بگیری تا از مالیات های میلیونی در بری؟ سپس بعد از کمی بحث کردن بهش میگه احتیاجی ما نداریم و ازش میخواد بره از اونجا مواد غذاییشو هم برداره. ابراهیم به الیاس میگه که قبل از رفتنش همه ی فیلمو عکس هاشو پاک کنه حتما. دکتر برزین و مومنی با متین درباره نوزاد حرف میزنن که هفته دیگه قراره مرخص بشه اما نمیدونن چیکار کنن مومنی میگه مادرش کرونا خوب شده ولی هنوز به هوش نیومده به نظرم کارهای اهداء عضو انجام بدیم متین میگه ولی هنوز زنده ست بزاریم ببینیم شاید به هوش اومد! ایزدی به امیرعلی زنگ میزنه و باهاش دوباره حرف میزنه او سوتی میده و اسمشو میگه بهش که ایزدی میگه من که اسممو بهت نگفته بودم! سپس بعد از کمی حرف زدن قطع میکنه….