خلاصه داستان قسمت ۱۶۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۶۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه با نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران و با نام های Tierra amarga, Once Upon a Time in Cukurova در ترکیه شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال Murat Saracoglu و Faruk Teber می باشند.

قسمت ۱۶۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

خلاصه داستان سریال ترکی روزگاری در چکوروا

داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های ۱۹۷۰ میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره. دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.

این داستان داستان زندگی ییلمازی است که بخاطر عشقش قاتل شدن رو به جون میخره و داستان زلیخایی که بخاطر عشقش خودش رو مجبور به ازدواجی میکنه که نمیخواد و از طرفی داستان مادر ارباب “هونکار یامان” که برای حفظ گذشته ی پر زرق و برق و همچینین تنها پسرش میجنگه و اربابی که چنان عاشق زلیخا میشه که حتی حاضره برای بدست آوردن عشقش اونو اسیر کنه….

قسمت ۱۶۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا

شرمین به دادگاه نمی آید و قاضی دادگاه را به سه ماه بعد موکول کرده و دمیر دوباره باید به زندان برود. هولیا ناراحت و عصبی می شود. دمیر را به زندان منتقل میکنند. شرمین همچنان امیدوار است و در دادگاه نشسته است تا شاید شرمین بیاید. ایلماز و چنین داخل ماشین هستند. ایلماز به شدت ای شرمین عصبانی است زیرا مطمئن است که او پول را از هولیا گرفته تا شهادتش را پس بگیرد. در خانه خطیب، شرمین حاضر شده تا بیرون برود. زن خطیب روی لباس شرمین چیزی می ریزد و او چون لباس دیگری ندارد، مجبور می شود لباس زن خطیب را بپوشد.او از سبک لباسهای زن خطیب بدش می آید اما چاره ای ندارد. فسون با خانه خطیب تماس گرفته و از شرمین میخواهد آنجا برود زیرا برایش نامه ای آمده است. شرمین به خانه فسون می رود.نامه درخواست طلاق صباح الدین به آنجا آمده است. شرمین بی اهمیت به این قضیه به فسون توضیح میدهد که بلیت برای رفتن به فرانسه خریده و امروز میخواهد فرار کند و هولیا نیز در خواب ببیند که میتواند پسرش را آزاد کند. او یکی از لباسهای فسون را می‌پوشد و از آنجا می رود. در خانه تکین، وکیل از استانبول تماس گرفته و به بهیجه میگوید که برای مسائل مالی باید به آنجا برود. بهیجه متعجب و نگران می شود. تکین نیز میگوید که همراه او می رود.

ایلماز به شرکت خطیب می رود و با تهدید و عصبانیت در مورد پس گرفتن شهادت شرمین و گرفتن پول از هولیا سوال میکند. خطیب متعجب شده و از اینکه شرمین او را نیز سر کار گذاشته است و بی خبر از هولیا پول گرفته است عصبانی می شود و میگوید که در این قضیه دست ندارد و خودش نیز دشمن هولیا است. خطیب عصبی است و به افراد خودش می‌گوید که همه جا را دنبال شرمین بگردند و مراقب باشند تا او به دادگاه نرود. سپس خودش به سمت خانه فسون می رود. در خانه زلیخا با نسرین دعوا میکند و از او میخواهد از اتاق بیرون برود اما نسرین میگوید که دستور هولیا است که آنجا باشد. آنها در راهرو با ام درگیر می شوند. ثانیه بالا می آید و آنها را جدا کرده و سپس به زلیخا طعمه می زند. زلیخا عصبانی شده و از ثانیه توضیح میخواهد آنها با هم بحث میکنند و ثانیه پایش سر خورده و با نسرین برخورد میکند و سپس از پله ها پایین می افتد. سر او زخمی شده و بیهوش می شود. همه جمع می شوند و سریع ثانیه را به بیمارستان می برند. شرمین قبل از رفتن به بیمارستان می رود تا با صباح الدین در باره طلاق صحبت کند و از او خداحافظی کند.

دکتر اول بیمارستان و همه کادر جمع شده اند و آن دکتر اعلام میکند که از این به بعد دکتر اول و سر پرست بیمارستان صباح الدین است. شرمین این صحنه را میبیند و متعجب می شود. بعد از رفتن همه، او پیش صباح الدین آمده و به او تبریک میگوید. سپس میگوید که او دیگر شرمین را نمی‌بیند و همچنین شرمین قصد طلاق گرفتن ندارد و تا ابد زن او می ماند تا صباح الدین نتواند کاری کند. صباح الدین کلافه شده و اهمیتی به او نمی‌دهد.
ایلماز به خانه دمیر می رود. کسی در خانه نیست و زلیخا به حیاط آمده و از دیدن ایلماز متعجب می شود. ایلماز دست او را میگیرد و به سمت خانه شرمین می برد و او را داخل می برد. او به زلیخا میگوید که نمی‌تواند دوری او را تحمل کند و هر لحظه به او فکر میکند. زلیخا نیز میگوید که هر ثانیه در فکر اوست و از عشق او دست نکشیده است. ایلماز از زلیخا میخواهد که با هم فرار کنند. زلیخا چیزی نمی‌گوید.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا